جنبش اعتراضی اخیر دارای اثرات چند وجهی بود که در چند نوشته پیشین به برخی از آنها اشاره کردم. در این نوشته کوتاه صرفاً به یک وجه دیگر آن اشاره میکنم. از سالیان دور توضیح دادم چرا نظام اسلامی برآمده از انقلاب، یک ویژگی متمایزی نسبت به تقریباً تمامی نظامهای سیاسی پیشین دارد و آن این است که نظام برآمده از انقلاب نماینده طبقات اجتماعی و فرهنگی خاصی از مردم این سرزمین بوده و هست، ویژگی که تقریباً در تمامی یا اغلب نظامهای سیاسی پیشین غایب بود. از آنجا که نظام حکمرانی در ایران، هیچگاه برآمده از طبقات اجتماعی خاصی نبوده، در نتیجه قدرت آن نیز محدود به منافع طبقاتی نبوده که میبایست آنها را نمایندگی میکرده. به این جهت است که رابطه بین ساکنین این سرزمین و هیات حاکمه در بطن خود همواره نوعی رابطه خصمانه بوده است. در بهترین حالت، ساکنین این سرزمین اگر دشمن و یاغی نبودهاند، رعیت محسوب میشدند که واجد «حق» نبودهاند. قبلاً در اینباره فراوان نوشتم که چرا حق مفهومی اجتماعی است و حق فردی نیز به میانجی جامعه است که بازشناخته میشود (حتی حق حیات فردی نیز مفهومی کاملاً نامشخص است) و در غیاب جامعه، در وضعیت رعیتوار، هیچکس واجد حقی نیست، حتی حق حیات، زیرا همه آدمیان در این وضعیت موجودات تصادفی و غیرضرور هستند. ضرورت، ایدهای از اساس اجتماعی است و آن نیز محصول خودآگاهی جامعه از خود است که موجد ایجاد یک روح، یک متافیزیک برای جامعه میشود تا جامعه به میانجی خود، خود را واجد «معنی» کند همانگونه که یک فرد انگار به میانجی خود از طریق بازشناختن خود از دیگری خود را صاحب وجود، هویت و شخصیت میکند. نوع دیگری از ضرورت که قبلا توضیح دادم، ضرورت برخاسته از باور به امر مقدس است، یعنی ضرورت و حق حیات آدمیان به آن سبب که چنین حیاتی از طرف امر مقدس اعطاء شده و چنین حقی از طرف او بازشناخته شده است (در این حالت، خداوند به میانجی بازشناخت دیگری یعنی انسان است که خود را به مثابه خداوند بازمیشناسد و به این سبب وجود آدمیان ضرور میشود اگرچه بازشناسی این حق در متون مقدس به عنوان یک بخشش، یک «لطف» از طرف او بیان میشود. جالب است توجه کنیم که در کنار خدایان شهرها که روح شهر نیز شمرده میشده، خدایان شخصی نیز وجود داشته که مخصوص رابطه فردی بوده است. به این سبب،«دیگری» این خدایان میبایست انسان بوده باشد تا به این ترتیب حود تبدیل به چیزی ضروری شوند، این دیالکتیک ضرورت خدایان و انسان است. چنین باوری منشاء تمام باورهای اسطورهای جوامعی بوده که تاکنون شناختهایم. این ضرورت در ضمن تعیین کننده کیفیت رابطه بین هیات حاکمه و امر مقدس در سرزمینهای شرقی نیز هست و تنظیم کننده مناسباتی که حاکم با طبقه روحانیون و کاهنان پیدا میکند (نظریه پادشاهی در ایران باستان به عنوان حد وسط نظریه پادشاهی در مصر باستان و میانرودان قدیم حائز توجه بسیار است و جالب است توجه کنیم که نظریه امامت شیعی دستگاه آلبویه اثنیعشری، به ویژه گسترشهای بعدی آن که حتی از ذهن شیخ مفید نیز عبور نکرده بود، تماماً برگرفته از نظریه پادشاهی فراعنه phraoh مصر باستان است)
به هر روی، نظام اسلامی بعد از انقلاب دو خصیصه مهم و تقریباً بیسابقه را پدید آورد: ۱- اینکه نظام سیاسی نماینده منافع طبقات اجتماعی-فرهنگی خاصی بود ۲- اینکه فاصلهای بین نظام حکمرانی و دولت ایجاد کرد تا حاکمیت را از گزند اعتراضات و قیامهای مردمی حفاظت کند. در اینکه این مناسبات چه دینامیکی را ایجاد میکنند و این دینامیک چگونه رفتار نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک سیستم دینامیکی را تعیین میکند، حدود سی سال پیش توضیح دادم. با این وجود، تغییرات مربوط به این دینامیک به ویژه بعد از جنبش اعتراضی اخیر نیز قابل توجه است.
همانگونه که از سالیان پیش توجه دادم شکاف بین نظام سیاسی و مردم تشدید شده و خواهد شد، و دو گسل دیگر نیز همزمان تقویت خواهند شد: گسل مردم-مردم، و گسل میان حاکمیت. این سه دینامیک است که فشارهایی را برای تغییر فرم حکمرانی ایجاد خواهد کرد که قبلاً تحت عنوان تغییر رژیم سیاسی Regime Change به آن پرداختم (نیازی به بازگویی چرایی تشدید گسلهای فوقالذکر در اینجا نیست) موضوع از آنجا مهم میشود که دولت متصدی کارآیی خدمات شهروندی است و عدم کارآیی آن حتی پایگاههای اجتماعی نظام را با ریزش مواجه خواهد کرد و نیروهای متخاصم را تقویت خواهد کرد. چنین وضعیتی دولت را که نیرویی است بین حاکمیت و مردم تحت فشار بیشتری قرار خواهد داد آنچنان که دولت با تمام تلاشش برای سروسامان دادن به امور و دعوت از متخصصان برای ارائه راه حل، ناتوان از اجرای عملیاتی کوچکترین تصمیمات میشود زیرا امکان عملیاتی کردن تصمیمات دولت دو گونه حمایت لازم دارد: حمایت از جانب نظام سیاسی، حمایت از سوی مردم و در حالتی که گسل میان مردم و نظام سیاسی آنچنان تشدید شده باشد که زلزلههایی مانند جنبش زن، زندگی، آزادی پدید آید، مشخص است که دولت نیز از دو سو مورد فشار قرار خواهد گرفت. چنین وضعیتی نمونه کامل انسداد سیاسی است که قبلاً به آن پرداختم، وضعیتی که نظام سیاسی قبلی عملاً فاقد ظرفیت تولید گفتمان جدید حکمرانی است و از سوی دیگر رژیم سیاسی جدید نمیتواند از زهدان نظم کهنه سربرآورد. نتیجه این فشارها اما تنها الغای دولت است زیرا با الغای دولت است که ملت نیز ملغی خواهد شد و در الغای ملت است که حقوق نیز به محاق میرود.به این سبب است که جنبش اعتراضی اخیر وضعیت پارادوکسیکالی ایجاد میکند،یعنی از بین بردن پایههای دولت که خود شرط ضرور تعین ملت و تثبیت ایده حق است و از این زاویه است که جنبش اعتراضی اخیر خود را در هیات یک جنبش انقلابی ظاهر میکند زیرا هر جنبش انقلابی در بطن خود پارادکسیکال است، تلاش برای حذف ساختارهایی که سیاستورزی را ممکن میکند و ایجاد مکانیزمهایی که سیاستورزی را خارج ساختارهای موجود ممکن میسازد. با این وجود مهم است توجه کنیم که چه نظامات سیاسی جدیدی شانس بیشتری برای تولد دارند. کاهش نیاز ایدئولوژیک سپاه پاسداران به مراجع دینی، سلسلهمراتبی شدن مشروعیت دستورات فرماندهی و به عبارتی سکولار شدن قدرت نظامی در سپاه پاسداران (چیزی که قبلاً در زمان کشته شدن پاسدار سلیمانی به آن توجه دادم) شانس بیشتری را برای ایدئولوژیزدایی از قدرت سیاسی در ایران ایجاد میکند. از طرف دیگر، اما با سکولارشدن قدرت سیاسی، موجودیت خود سپاه پاسداران مورد تهدید قرار خواهد گرفت. در چنین زمینهای است که سپاه میتواند همان نقشی را بر عهده گیرد که حزب کمونیست در چین بر عهده گرفته است. منظور من از اساس این نیست که در آینده تجربهای مانند چین را از سر خواهیم گذراند، بلکه این است که فشارهای ساختاری، نظام سیاسی ایران را چه دلبستگان به آن بخواهند یا نخواهند به سمت تغییراتی پیش میبرد که رژیم تصمیمگیری سیاسی را از بنیاد متحول سازد. نیازی به گفتن نیست که سناریوهای دیگر نیز از احتمال یا شانس برخوردار است مانند فروپاشی نظام سیاسی به ویژه بعد از مرگ خامنهای و نزاع قدرت در طبقه حاکمه و تشدید گسل در آنجا. اما آنهایی که با روحانیت آشنایی دارند میدانند روحانیون زیرکتر از آن هستند که اجازه تشدید بیش از اندازه به شکافهایی را بدهند که موجب سقوطشان میشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.