حدود بیست و اندی سال پیش نوشتم چرا و چگونه «منابع سنتی قدرت» نظام اسلامی در حال زوال است و چرا نظام اسلامی مجبور است برای جبران این زوال خود را تبدیل به بازیگری جهانی کند و این قبل از گشودن بساط برنامه هستهای بود و قبل از فعال شدن نیروی پنجم سپاه در منطقه، تحت هدایت پاسداری که به تیر آسمانی گرفتار آمد. جهانی شدن در جهان مدرنی که مناسبات آن بر مبنای «عقل» گذاسته شده (با هر روایتی از آن چه ابزاری و محاسبهگر، چه تکنولوژیک و چه ایدهآلیستی)، چیزی جز «جهانیسازی شر» نمیتوانست باشد و این از شاهکارهای بوش پسر بود که گفتمان محور شرارت axis of evil را در دنیای سیاسی معاصر طرح نمود و صد البته نیازی به گفتن نیست که منطور من از «شر» در اینجا، شر گیهانشناختی است، همانی که در باورهای قبل از اسلام ایرانی به نام دیو دروغ که ضد اشه است، شناخته میشده است (اشه یا ارته اوستایی معادل ریتای سانسکریت از مهمترین ایدههای گیهانشناسانه اسطورهای ماست و اکنون وقت آن نیست توضح دهم چگونه این باور از باور باستانیتر الهه ma’at مصر باستان سرچشمه گرفته است، همانی که همسر thoth یعنی خداوند خرد، نوشتن و اندیشیدن است و زوج thoth-ma’at معادل زوج امشاسپند وهومنه- اشه در آئین مزدیسنی است که به گمانم باید متاثر از نفوذ آموزههای مصر باستان در میانرودان و شرق مدیترانه باشد) جهانیسازی شر توسط ایران با تعقیب برنامههای مخرب منطقهای و همچنین گسترش برنامه توسعه غنیسازی هستهای پیگیری شد و ایران را به عنوان بازیگری جهانی طرح کرد و البته این با احتیاطی همراه بود که جهان را برای محدود ساختن برنامههای شر به میز مذاکره بکشاند. اما وجه داخلی این گسترش شر برنامه الغای «دولت» بود. در این زمینه از سالیان پیش بسیار نوشتم و توضیح دادم چرا در غیاب دولت، «ملت» نیز ملغی میشود و در الغای ملت است که «حق» نیز به محاق میرود زیرا «حق» از جنس آگاهی است که آحاد مردم به میانجی چیزی که به نام «مردم» شناخته میشود به آن دست مییابند و پیشنیاز این حقوق نیز خودآگاهی به میانجی «مردم» است. در غیاب «مردم» آحاد آدمیان به موجودات «غیرضرور» و تصادفی تقلیل مییابند که واجد حقی نیستند حتی حق حیات (مگر اینکه باور عمومی به امر مقدس وجود داشته باشد که حیات آدمیان را ضرور کند، این در واقع ریشه پیدایی دین از دوران باستان است)
به هر روی، در چنین بستری بوده که جنبش اعتراضی اخیر که مایههای قدرتمندی از انقلاب را با خود همراه داشته رخ نمود که با سرکوب شدید نیز همراه شد. موضوع محوری اما این است که جنبش اخیر علیرغم سرکوب، کاملا کامیاب بوده است. اما منظور من از کامیابی چیست؟ در اولین نوشتهای که بعد از مرگ پاسدار فرمانده سپاه قدس منتشر کردم توضیح دادم که این حذف که به صورت پنهانی مورد رضایت فرماندهان عالیرتبه سپاه پاسداران نیز بوده، آغازی بر پایان سیاستورزی اسطورهای در ایران است. دلایل و شواهد در آن نوشته آورده شده است. اما موضوع محوری این است که سپاه پاسداران با تبدیل شدن به سازمان بورکراتیکی که مشروعیت دستورات در آن کاملا بر اساس سلسله مراتب تعیین میشود و نه ایدئولوژی آسمانی، از نیاز خود به روحانیت به عنوان تامین کننده مشروعیت خود کاسته است. در کاهش نیاز این سازمان به روحانیت، ولی فقیه در نهایت تبدیل خواهد شد به مقامی در حد خلفای عباسی تحت قیمومیت نظامیان سلجوقی و یا وضعیتی که بعد از الغای خلافت در عثمانی در اواخر عمر این امپراتوری به وجود آمد. اینکه سناریوهای بدیل چه خواهد بود را نیز قبلا توضیح دادم. اما به هر روی آنچه مشاهده میشود از دست رفتن تمام منابع قدرتی است که نظام اسلامی را از پایداری حداقلی برخوردار میسازد.
اگرچه وضعیت کنونی تفاوتهای آشکاری با اواخر دوره پهلوی دارد، اما از این جهت مشابه است که منابع تضمین کننده پایداری قدرت در هر دو نظام از دست رفته است با این تفاوت که در زمان پادشاه قبل، قدرت استمرار سرکوب نیز مشروعیت خود را از دست داده بود در حالیکه نظام مافیایی کنونی، استمرار سرکوب مردم را از طریق راهزنی و قطاعالطریقی با گسیل کردن جانیان و آدمکشان بالفطره به خیابان تامین میکند. انسداد گفتمانی در نظام حکمرانی کنونی، نیازمند گشایشی است که به نظر میرسد خیزش اعتراضی اخیر در پایهریزی الفبای آن موفق بوده، الفبایی که تا تبدیل شدن به دستوری برای تدوین گفتمان جدید نیازمند زمان است. سیستم حکمرانی کنونی با انسداد شدیدی در تولید گفتمان جدید مواجه است، برنامه جهانیسازی شر آن با موفقیت همراه نبوده است و شکافهای داخل نظام حکمرانی در آن بیش از پیش تقویت شده است. در چنین پیشزمینهای است که جنبش اعتراضی که توسط برخی از آحاد مردم ایران به راه افتاده است، نیرویی را برای زایش دوران جدیدی از حکمرانی سیاسی فراهم کرده است اگرچه با اطمینان نمیتوان گفت این نیرو میتواند در کوتاه مدت به عنوان قابلهای برای تولد نوزاد جدید عمل کند. اینکه تاکید میکنم جنبش اخیر توسط آحادی از مردم به راه افتاده در واقع به این معنی است که نظام سیاسی حاضر موفق شده اکثریت قاطع مردمان این سرزمین را عملا تبدیل به مردگان راهرونده یا عروسکان فاقد اراده کند و اتفاقا صرفا تعداد معدودی که شامل معترضین و کشتهشدگان هستند، زندگان نسل معاصر محسوب میشوند. بر این اساس است که به گمانم برپایی نظام دموکراتیک در ایران از سم هلاهل برای این کشور خطرناکتر است زیرا نظام دموکراتیک تنها شایسته آزادگان است و نه بردگان و اکثریت قاطع آدمنماهای ساکن ایران چیزی فروتر از بردگان هستند. چشماندازی نیز البته برای برپایی نظام دموکراتیک در ایران دیده نمیشود و در واقع، آنچه در ایران، علیرغم جنبش اعتراضی اخیر، دیده میشود یک «ضدجنبش» است، ضدجنبشی که در بطن خود نیرویی را برای تغییر ساخت قدرت از طریق به قدرت رساندن یک حکومت آمره ملی فراهم میکند. ضدجنبش مردگان یا جنبش ساکت بردگان، ضدجنبشی است که در زیر رویه اعتراض انقلابی در ایران جریان دارد، ضد جنبشی که عملا دارای مولفههای ضدجامعه نیز است، نوعی انتحار اجتماعی همراه با جامعهگریزی. ترکیب جنبش اعتراضی و ضدجنبش مردگان در ایران در همگرایی با بوروکراتیک شدن قدرت سیاسی و فاصله گرفتن آن از آسمان اسلام سیاسی، راه را برای تولد شیوههای جدیدی از حکمرانی سیاسی در ایران هموار خواهد کرد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.