بدون آنکه قصدی برای بزرگنمایی بیش از حد خواسته‌های جنبش اعتراضی اخیر ایران داشته باشم (اشتباهی که معمولا تحلیلگران در تبیین رویدادهای اجتماعی مرتکب می‌شوند و نمونه روشن آن نیز جنبش مشروطه است) اما می‌توان از تبعات ناخواسته جنبش‌های اجتماعی سخن گفت که می‌تواند بالاسر خواستهایی قرار گیرد که به صورت آگاهانه توسط شرکت کنندگان در اعتراضات عمومی به آنها اندیشیده شده است. تحلیل تبعات و پیامدهای یک رویداد اجتماعی علی‌الاصول باید فارغ از انگیزه‌های مشارکت کنندگان یا تاثیرپذیرندگان آن انجام شود (روشی که حدودی سی سال پیش برای تبیین رویدادها و دینامیک نظام اسلامی به کار بردم) به عنوان مثال قریب به اتفاق بنیانگذاران دانش جدید در غرب مومنانی گاه متعصب بودند در حالیکه نتایج انقلاب معرفتی آنان خداوند را نه تنها از ساحت جامعه بلکه از ساحت امر خصوصی نیز کنار گذاشت.

نتایج آنچه این روزها در ایران می‌گذرد،‌ همانگونه که در نوشته قبلی نیز توضیح دادم، کنار نهادن دخالت خداوند نه تنها از حوزه امر عمومی بلکه فراتر از آن از حوزه امر خصوصی است. سلب اختیار از خداوند و محدود کردن او برای دخالت در چنین ساحت‌هایی عملا به معنی مرگ او نیز هست و به این ترتیب است که چیزی باید جایگزین ایمان به امر مقدس گردد و به نظر نمی‌رسد بدیل بهتری از ایمان به زندگی، آنچنان که جریان دارد،‌ وجود داشته باشد. طبق عادت مالوف، توضیح این تغییر بنیادی را از سرچشمه‌ باورهای اسطوره‌ای آن پی می‌گیرم.

روشن‌ترین نظام‌نامه‌ مکتوب از باورهای اسطوره‌ای را می‌توان در مصر باستان جست، جایی که هم آبشخور تمدن عقلگرای یونانی و رومی بوده و هم به اتفاق باورهای اسطوره‌ای میانرودانی،‌ آبشخور ادیان ابراهیمی و همچنین اندیشه دینی ایران باستان. مسئله اصلی برای مصریان باستان بدون تردید «مسئله وجود» بوده است، یعنی وجود به مثابه یک مسئله که می‌بایست به طریقی حل می‌شده تا توسط آن ابزاری برای غلبه بر مرگ به دست می‌آمد. موضوع مرتبط و همیسته با مسئله وجود نیز چیزی است که من آن را «پایداری» می‌نامم به گونه‌ای که در هر سه الهیات اصلی مصر باستان، یعنی الهیات هلیوپولیسی، هرموپولیسی و ممفیسی،‌ پایداری (چیزی در تخالف با آشوبناکی و تصادفی بودن) در کانون اندیشه‌ورزی آنها قرار داشته است و این نقطه کانونی توسط سربرآوردن یک primordial hill از آبهای آشوبناک اولیه Nun تصویر می‌شده که خدای آفریننده Ptah یا Atum روی آن قرار می‌گرفته و آفرینش را انشاء می‌کرده است. این primordial hill نمونه‌ای شد از آنچه در ابتدا mastaba و سپس اهرام از روی آن ساخته شدند. در تمام این باورهای آئینی (و البته همچنین در اسطوره آفرینش سومری-بابلی و از آن طریق در عهد عتیق)،‌ آغاز آفرینش از «آبهای اولیه» بوده است و تا حدود زیادی می‌توان اطمینان داشت آب در اینجا نمادی از ناپایداری و بی‌فرمی است و البته همانگونه که خواهیم دید منظور از این آب، آبی عینی یا قابل مشاهده نیست. به عنوان مثال، نیل به مثابه مهمترین منبع زندگی مصریان،‌ از آن آب نادیدنی از جهان زیرین سرچشمه می‌‌گرفته است و آبهای جهان زیرین نه به معنی مکانی آبهای زرزمینی بلکه به مثابه «وجه زیرین» نادیدنی، ناملموس و غیر اندیشیدنی بوده است. بهترین صورت از مسئله پایداری در الهیات هرموپولیسی توصیف شده است. در این باور آئینی، چهار زوج ابتدایی ماقبل آفرینش، «وجود» داشته‌اند (نه به معنی متعارفی از وجود که اکنون درک می‌کنیم زیرا «وجود» با آفرینش خود وجود آغاز شده و در نتیجه نمی‌توان نتیجه گرفت که ماقبل وجود، عدم بوده است) که در واقع سه زوج آن خصایص زوج Nun- Naunet است یعنی زوج Heh- Hauhet که به معنی بی‌پایانی، بی‌کرانگی و همیشگی است (و به این ترتیب جهان هستی پایان‌مند، کرانه‌دار و غیرجاودانی است. توجه کنید که اصل ابتدایی آناکسمندر یعنی apiron چونه متاثر از این اندیشه است و همچنین پیدایی زمان کرانمند از زمان بی‌کرانه – که مفهومی پارادکسیکال است- در اندیشه بندهشنی) زوج دیگر یعنی Kek- Kauket به معنی تاریکی که با پیدایی خورشید از گل نیلوفر روی primordial hill جهان هستی خصلت نور به خود می‌گیرد (نور موضوع محوری در تمامی اندیشه‌های اسطوره‌ای مصر و همچنین ایران باستان است) زوج سوم که بعدا از دوره پادشاهی سوم تبدیل به خدای اصلی شد زوج Amun- Amaunet است که به معنی چیزی پنهان، نادیدنی و نااندیشیدنی است (که بعدا تاثیر قاطعی روی باورهای ادیان ابراهیمی گذاشت) این سه زوج به علاوه زوج آبهای اولیه Nun-Naunet به معنی بی‌فرمی، خصایص جهان قبل از آفرینش بوده‌اند و به این ترتیب جهان هستی از داخل این مجموعه از نیروهای غیر موجود، وجود یافته است و البته این Re- Atum-Ptah بوده که با هست کردن خود، هستی را نیز هست کرده و با هست شدن هستی،‌ امکان آفرینش فراهم شده است. نکته محوری در تمام این گفته‌ها این است که گویی جهان هستی «همزادی»‌ دارد که در آبهای آشوبناک اولیه Nun قرار دارد و آنچه اکنون در حال تجربه آن هستیم مدام در حال رفتن به اقیانوس Nun و سر برآوردن از آن است آنچنان که تنها مرگ می‌تواند این رفت و برگشت به ساحت وجود-عدم را بشکند و در صورت امکان فرد متوفی (در ابتدا فرعونیان و بعدا مردمان عادی)‌ با اوزیریس یگانه شوند.

توضیح بیشتر چنین باورهایی ما را از موضوع این نوشته که مسئله‌ای سیاسی است دور خواهد کرد. اما باید توجه کرد آنچه در این باورها نکته محوری را تشکیل می‌دهد و مبنایی می‌شود برای «نظریه پادشاهی» kingship در مصر که بعدا به ایران نیز نفوذ می‌کند، دخالت «امر غیبی»، نااندیشیدنی و پایان‌ناپذیر در جهان هستی است. البته که چنین ایده‌ای با ورود به یونان فرم عقلگرایی نیز به خود گرفت و به ویژه در کارهای افلاطون خود را به روشن‌ترین شکل نشان داد و بعد از جریان مسیحیت در نحله گنوستیکی اسکندرانی مصری و نوافلاطونی گسترش یافت و کل کلام و الهیات مسیحی- اسلامی را متاثر کرد. با کارهای درخشان کانت،‌ مداخله امر نااندیشیدنی و غیبی در ساحت معرفت‌شناسی در اندیشه غربی تنزل چشمگیری پیدا کرد و عقل خودبنیاد به مثابه هویتی که با اندیشیدن به خویش، خود را متعین می‌کند و در این تعین بخشی خود را صاحب «وجود» می‌کند، پا به عرصه ساحت عمومی و خصوصی گذاشت. قبلا توضیح دادم شاهکار کانت در واقع ترسیم مرزهای عقل به توسط خود عقل بوده است بدون آنکه مانند نحله‌های گنوستیکی یا عرفانی از دایره عقل بیرون رفته باشد (مشابه آنچه مثلا گاوس در امکان تعیین انحنای فضا به شکل intrinsic انجام داد بدون آنکه فضای مالوف را در فضایی با ابعاد بالاتر نگاشت کند) توسل به عالم غیب که فراهم آورنده امکان پیدایی امر مقدس است، اساسا برای غلبه بر مرگ صورت گرفت زیرا جهان کرانمند از چیزی غیرکرانمند پدید آمده که نمی‌توان گفت معدوم بوده در عین حالیکه نمی‌توان گفت وجود داشته است و به این سبب با بازتعریف مرگ به مثابه ارتباط این دو ساحت، حیات جاوانی ممکن می‌شده است.

در دنیای جدید البته زندگی دیگر «مسئله» به شمار نمی‌رود که نیازمند حل باشد و در نتیجه مرگ نیز موضوعیت پیدا نمی‌کند تا غلبه بر آن لازم آید. توجه کنیم که مرگ تنها در صورتی «وجود» می‌یابد که اندیشیده شود و اندیشیدن به مرگ تنها زمانی ممکن است که زندگی به مثابه یک مسئله نگریسته شود. اما اگر زندگی به مثابه امکان، فرصت و یا موقعیتی باشد که در ذات خود ضروری است،‌ موقعیتی که باید در آن قرار گرفت تا اساسا اندیشیدن ممکن گردد بدون آنکه به خود این امکان اندیشیده شود، آنگاه نیازی به اندیشیدن به مرگ نیز نیست و به این ترتیب است که مرگ موضوعیت خود را از دست می‌دهد و با از دست رفتن موضوعیت مرگ، امر مقدسی که جاودانگی را ممکن می‌سازد نیز دیگر غیر ضرور می‌گردد و با از دست رفتن ضرورت امر مقدس، یعنی مرگ او،‌ همزاد جهان هستی، یعنی عالم غیب نیز بلاموضوع می‌گردد. با بلاموضوع شدن جهان غیب و امر مقدس است که آزادی ممکن می‌شود، انسان از اسارت متافیزیک رها می‌شود و «لحظه» یا moment تبدیل به امری جاودانه می‌شود بدون نیاز به اینکه جاودانگی با توسل به ایده جهان زیرین یا متافیزیک ممکن شود. من جنبش زن، زندگی، آزادی را اینگونه درک می‌کنم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)