نزدیک به پنج سال پیش دکتر اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران، در سخنرانی خود از ویران سازی علوم اجتماعی تجربی توسط روان شناسی و فلسفه سخن گفت؛ اما در آن هیاهوی کلاس‌های بیرون دانشگاه و پزهای روشنفکرانه طبقه متوسطی کسی صدای انذار دکتر اباذری را نشنید و این صدا میان سایر صدای های انذار دهنده نسبت به پرتگاهی که کشور به سمتش روانه بود گم شد. اما آیا این هشدار واقعی بود؟ پس از وقایع شهریور هزارو چهارصد و یک، کم کم حقیقت پیشگویانه سخنان دکتر اباذری نسبت به جایگاه روانشناسی مثبت گرا و فلسفه های خودارجاع خود را نمایش داد. گروه های روشنفکری که سالها خارج از اکادمی با گعده بازی های خاص و کلاس های مشخص، انحصار معرفت اجتماعی و فلسفی را در دست گرفته بودند در مواجهه با واقعیت توده ای جنبش خلع سلاح شدند و دانشجویان و جوانانی که مانند طرفداران یک مد خاص دنبال این جریان اندیشگی مشخص با ترجمه های بیکاربرد نسبت به وضعیت اقتصادی و اجنماعی ایران روان بودند با لختی پادشاه فلسفه در ایران روبرو شدند. قطعا منظور نگارنده این نیست که ترجمه های فلسفی کمکی به جریان اندیشه نمیکند؛ اما ماجرا چیز دیگری است در وضعیتی که خود اندیشه در پیوندی قطعی و سخت با قدرت قرار دارد و در برابر علم بومی گرایانه محافظه کار تنها چشم و امید جوانان و پژوهشگران به همین گروه های به ظاهر ضد اکادمی در خدمت دولت بود این گروه‌ها با ترجمه های بی ربط به وضعیت ایران و یا آوردن آثار فلاسفه‌ای که حتی در فضای انتقادی غرب هم صرفا فیگور های نمایشی چپ نئولیبرال هستند تمام امیدهای تغییر و کنش سیاسی از مجرای فلسفه و اندیشه را به نوعی یاس درونماندگار خود اندیشه تبدیل کردند و به جای استفاده و کاربست تحقیقات اجتماعی نوعی از اندیشه خلق شد که صرفا تبدیل به گفتمان کافه ای یا شبه روشنفکرانه شد که نه توانست گره ای از مشکلات اجتماعی ما بگشاید نه وضع اقشار آسیب پذیر مارا بهبود ببخشد. نیازی نیست روشنفکران در فضایی که دولت حق کنشگری را کاملا مسدود کرده و دانشگاه هارا به جایی برای تبلیغ ایدئولوژی خود تبدیل کرده حتما دست به کنش سیاسی بزنند اما حداقل اگر ادعای رادیکال بودن معرفتی و داعیه روشنفکری برای رهایی داشتند می بایست دقیقا دست روی اندیشه هایی می‌گذاشتند که حداقل در سطح معرفت پیوند افراد را با زندگی اجتماعی- سیاسی شان در وضعیت اکنون برقرار می‌کرد، نقد این روزها فقط به دولت و قدرت نیست بلکه متوجه اندیشمندان اجتماعی ذکر شده هم هست این افراد که با تفلسف بیجا و اوردن اندیشه هایی که هیچ کاربستی برای زندگی اجتماعی و سیاسی زیست ایرانی ندارد در این وضعیت اشفتگی فکری که به وجود آمده مقصراند این افراد با تبدیل اندیشه به نوعی رواقی گری و خارج شدن از متن کلیت، اندیشه انتقادی را به نوعی سبک زندگی تقلیل دادند که سوژه ای خلق میکند ناخواسته در خدمت بازار به طوری که افراد با خود ارضایی فکری و درگیر شدن با مفاهیم قلمبه و گنده بدون هیچ گونه درکی از وضعیت و ضرورت های تاریخی سیاسی ایران خود را مشغول قیل و قال برای هیچ کنند! لازم به ذکر است که فرق ِ چندانی میان روان شناسی های زرد با این مدل گفتمان های فلسفی نیست، هردو در خدمت تحکیم نئولیبرالیسم موجود و حفظ مناسبات قدرت دانش کنونی هستند چه دانسته چه نادانسته! برای وضع کنونی که وقایع از اندیشه جلو ترند داشتن اندیشه انتقادی که بتواند علاوه بر تحلیل وضعیت نوعی از برون رفت اجتماعی را هم فراهم کند از ضروریات است. متاسفانه اندیشه ورزان ِ و روشنفکران ایرانی در این دو دهه با انتقاد انتزاعی صرفا برای ساخت سلطه دولت-سرمایه وقت خریدند و حتی اذهان درخشانی که میتوانستند سویه های رهایی را برای اندیشه و عمل ایرانی فراهم کنند به مناسک خاص گروهی خود کشاندند. امید این است که در آینده مبهم و سرشار از دلهره ایران روشنفکران بتوانند پیوند خود را با توده ها و اقشار مختلف برقرار کنند و این ژارگون انحصاری را کنار گذاشته و به روشنفکران ارگانیک تبدیل شوند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)