از دختر دار شدن میترسم…

میترسم روزی دختر دار شدم پیش از اینکه نفس بکشد شاهد صداهای افسوس ناک که ” وی” را زمزمه میکند باشد.

میترسم
هنوز چشم باز نکند و اطرافیانش هجوم بیاورند و زیبایی و بدرنگی اش را قضاوت کنند، که اگر زیبا بود عروس کسی خطاب شود؛ اگر نازیبا بود با متل‌” بخت نان خورده، صورت گریان کرده” از اش بگذرند.

میترسم
دخترکم با عروسک دستش بازی کند، بخندد و شیرین زبانی کند اما اطرافیان اش *قره قاش، *قرتکی، … خطابش کنند. مگر یک‌طفل چگونه باید باشد!؟

میترسم
رقص نگاهش، لوندی صدایش ،آواز بلند قهقه هایش را نشان از فاحشه گی بدانند و ذات اش را عیب اش…تا اینها را در خود خفه کند.

میترسم یادش برود دختر است و به این باور برسد که مردانه زندگی کند، مگر ما زنها تا چی وقت میتوانیم مردانه وار زندگی کنیم و زنانه وار زندگی کردن یادمان برود.

میترسم
دخترکم بالغ گردد ومیله های زندان تجربه کند چون دختر که بالغ شد دگر از شیطنت هایش، لبخندهایش، عروسک بازی هایش… منصرف گردد و خودش را با وقار جلوه بدهد. مگر وقار در این جامعه چی معنی میدهد؟

میترسم دلش برای کسی که لیاقت اش را ندارد بلرزد؛ خیالاتش، رویاهایش… را انحصار کند و در این انحصار تنها بسوزد.

میترسم وقتی ازدواج کند با “گوشتش از تو استخوانش از من” روانه خانه بخت شود و بسوزد و بسازد…

میترسم دخترکم هنوز با دنیا؛ آدم ها آشنا نشده با هزاران بغض… از این دو دل بِکند.

میترسم
دخترم مثل من، مثل تو و مثل هزاران زن دیگر از دختر دار شدن بترسد…

اه که در این جامعه مادر یک دختر بودن چقدر سخت تر از مادر یک پسر بودن است!

 

مژده احمدی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)