” ایران به فغان آمده است!
راه گلویش را بسته اند! برسینه سبزش,تیرسیاه نفرت؛فرودآمده است! صدای زنجیروقفل, پرندگان را فراری داده است! آن اندکی هم که مانده اند, مبهوت ازفریاد وناله زمین,یکی پس ازدیگری واژگون می شوند.
ایران!
این دیگر,چه دردی است که به جان او فتاده اند؟ سالها است که هرچند گاه اورا درد واندوهی می رسد واو مویه کنان درد ودل با آسمان ودریا می کند, امااینبار,دیگراین صدا,تنها مویه نیست. فغان است وفریاد! ذره ذره وجودش درمیان دندانهای وحشیان است! خوراک آنها,ایران است! چه بااشتها ووحشیانه, اورامی بلعند! این خوراک,برای نجیب زادگان مهیا بود! نه دزدان دریایی! نه راهزنان کوهی! وایران، باز فغان برمی آورد! کجایید؟؟ ای نجیب زادگان!
این وحشیان ودزدان,تمام خوراک راخواهند بلعید وهرچه باقی ماند را درزباله نابودی خواهند ریخت تا حتی ذره ای ازآن شما نگردد!
کجایید تا دوباره آوازه اتان, شهره جهان گردد؟ کجایید تا قصه های شب رارقم زنید؟
کجایید تادوباره کودکانمان با دلی آرمیده,شیرازپستان مادربنوشند؟ وخانه ها به روشنایی دلشان,دلگرم شوند؟ کجایید تا دوباره گرمای نشستن ،برزیر کرسی؛تنها آرزوی زندگیمان گردد؟ ای وای برما! این بار,این فغان وفریاد,ازایران است! کجایید,ای نجیب زادگان؟ شمارانیز,دزدیدند؟! شمارا,همچون,سبکسران وبوالهوسان خیابانی,به زنجیرکشیده وبردند! زمین,عزادارخوبان است؛امروز! دماوند به جوش آمده است وسپیدی اش درلباس سیاه عزادارانمان,گم شده است. دریا, دیگر موج ندارد وازاین همه فریب؛کف بالا می آورد! کجایید,ای نجیب زادگان؟ باردیگر,ایران؛سیاوشون دارد! دیوسیاه,اینبار,حنجره خوب رویان وپاک نهادان رانشانه کرده است! نخواهید,تا باورهایمان,دفن شوند. نخواهید,تا آرش وفرهادورستم را،افسانه بپنداریم. آرش را دیروز,مجال پرتاب تیرازکمان ندادند.
رستم را اینبار,غم سهراب نیست.
غم ایران است! غم ایران زمین!
وارثان ضحاک؛حاکمان ایران اند,امروز!
ایران,به فغان, آمده است! ایران,به فغان, آمده است!

نوشته: مانا نثاری 

۱۳۸۸/۰۳/۳۰

/ ۱۹.۶.۲۰۰۹

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)