سهراب نوروزی-

نامه‌ اخیر روحانی که در واشنگتن پست منتشر شد(+)، جدا از تبعات نیک و بدیع بین‌المللی و داخلی که داشت، موید یک مطب بسیار مهم برای تمام ایرانیان است: موضوع اصلی ما، هویت ما است و بدون تعامل با دیگری این هویت ساخته نمی‌شود.

من نمی‌توانم مخالفتم را پنهان کنم از این‌که روحانی در نامه‌اش نوشته است توسعه‌ چرخه‌ سوخت هسته‌ای بخش مهمی از هویت ایرانیان است، اما همچنین نمی‌توانم شعفم را پنهان کنم از این‌که می‌بینم یک سیاست‌مدار ایرانی به چنین پختگی‌ای دست یافته است که درک می‌کند، هویت یک امر داخلی و درونی نیست، بلکه چیزی است که در تقابل و تعامل با «دیگری» ساخته می‌شود.

نظریه‌ای که در غرب بنیان مدرنیته (و تمام وجوه سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، و فرهنگی) آن را ساخته است بیان‌گر این واقعیت ساده است که هویت در تقابل با دیگری ساخته می‌شود. هویت، با «به رسمیت شناخته شدن» (recognition) متبلور می‌شود. در واقع، هویت نتیجه‌ به رسمیت شناخته شدن نیست، بلکه خودِ به رسمیت شناخته شدن است. به همین منوال، آزادی اساسا معنایی به جز آزادی در جامعه ندارد چرا که یک انسان تنهای دورافتاده از «دیگران» نمی‌تواند به رسمیت شناخته شود تا درکی از آزادی داشته باشد. انسان، هنگامی از خود، از هویت خود مطلع می‌شود و هنگامی هویت خود را می‌سازد که در تقابل با دیگری، هویت‌اش و خودآگاهی‌اش، شناخته و متجسم شود. خودآگاهی، اساسا بدون دیگری غیرممکن است. حق و حقوق نیز بدون حضور و وجود دیگری غیر ممکن است (حتی حقوق مطلق بشری، اگر چیزی به آن نام وجود داشته باشد.)

البته باید توجه کرد که این تعامل از جنس مذاکره و توافق نیست. این تعامل خود با دیگری یک تقابل مرگ و زندگی است. چرا که اثبات یکی مستلزم نفی دیگری توسط آن اولی است. اما این جدالِ نفی کردن دیگری تا آن مرحله پیش نمی‌رود که یکی، دیگری را کاملا معدوم و نابود کند، چرا که در آن صورت «دیگری»ای وجود ندارد تا هویت آن اولی را به رسمیت بشناسد. در نتیجه، این جدالِ مرگ و زندگی یک دینامیک ذاتی در خود دارد که تا مرز نابودیِ دیگری پیش می‌رود اما هرگز آن را نابود نمی‌کند. شاید عجیب باشد، اما دلیل اینکه غرب مستعمرات خود را به کلی از انسان خالی نکرد و همه را به نابودی نکشاند دقیقا همین موضوع است که ساکنین مستعمرات (به عنوان بردگان) باید همواره و همیشه حضور داشته باشند تا ارباب (استعمارگر) به رسمیت شناخته شود و از وجود خودش آگاهی داشته باشد (بگذریم از این موضوع که کار و تولید برده نیز در واقع تایید همین رابطه هویت بخشی است.)

«گئورگ فردریش هگل»، فیلسوف برجسته و پیچیده‌ آلمانی اولین کسی بود که این ایده را به شکلی بسیار منجسم و دقیق بیان کرد و این نظریه، بنیان دنیای مدرن شد. بدون پرداختن اضافه به پیچیدگی‌های تفکر هگل و هگلیان، آشکار است که ما ایرانیانِ جهان سومی که این واقعیت ساده را به درستی درک نکرده‌ایم. هنوز به دنبال ساخت یک هویت ایرانی(-اسلامی) در درون خود هستیم و غافلیم از این‌که تا وقتی دیگران آن را به رسمیت نشناسند، هویتی وجود ندارد. خودی وجود ندارد. به رسمیت شناخته شدن (چه از منظر حقوقی، چه از منظر اخلاقی، چه از منظر سیاسی) لازمه‌ی لاینفکِ تشیل هویت است.

نامه‌ روحانی نشان می‌دهد که او به درستی درک کرده که هویت ایرانی(-اسلامی) بدون به رسمیت شناخته شدنِ این «خود» غیرممکن است. مقایسه کنید این موضع بدیع و غنی را با موضع کسانی که همواره باقی دنیا را به هیچ می‌پندارند و در این خیال واهی سیر می‌کنند که حق، برای اثبات خود نیاز به باطل ندارد. اینان به دنبال ساخت یک هویت از درون هستند و تنها می‌خواهند به درون تکیه کنند. حال آن‌که عقل و خودآگاهی بشر، بدون هضم و جذب و جدال با یک عقل و خودآگاهیِ «دیگر» نمی‌تواند متجسم شود. به زبان ساده‌تر، هویت ایرانی-اسلامی که برادران و رهبرشان از آن دم می‌زنند، بدون به رسمیت شناخته شدن توسط سایر هویت‌ها، اساسا شکل نخواهد گرفت. نابودی کامل اسراییل و آمریکا، در واقع نفی هویت خود ماست، چرا که فردای نابودی آن‌ها اساسا کسی ما را به رسمیت نخواهد شناخت. پیام روحانی برای غرب بسیار روشن است: ما شما را نمی‌خواهیم نابود کنیم، شما هم نمی‌خواهید ما را نابود کنید، چون هر دو به هم نیاز داریم تا به رسمیت شناخته شویم. پس بهتر است به جای حذف یکدیگر، روی مسائلی چانه بزنیم که واقعا می‌خواهیم.

 موضوع این است که حق هم برای تشکیل و اثبات خود نیاز به باطل دارد. ایران، به آمریکا و اسراییل نیاز دارد تا حقوق هسته‌ای‌اش به رسمیت شناخته شود. ایران به تمام دنیا نیاز دارد تا هویتی مستقل و باثبات از خود بسازد. بدون «دیگری» ایرانی وجود نخواهد داشت. نابود کرد دیگری نیز دردی را دوا نمی‌کند، حتی اگر توهم این را داشته باشیم که حق مطلق هستیم.

 درسی که نامه‌ روحانی برای ایرانیان دموکراسی خواه دارد این است که هویت ملی(-مذهبی) بدون حضور دیگری (که متفاوت با ما ست) غیر ممکن است. این هویت قطعا باید توسط خودمان ساخته شده و با قدرت به دیگری ارایه و حتی تحمیل شود، اما باید به دیگری این فرصت داده شود که با آن مقابله کند و آن را به رسمیت بشناسد. چرا که بدون این تقابل اساسا هویتی وجود نخواهد داشت. بدون هویت، آزادی و حق نیز غیرممکن هستند. در نتیجه چه در داخل و چه در خارج صدای متفاوت و مخالف ضروری است تا در این تعامل و تقابل (که البته دردآور نیز خواهد بود) آزادی و حقوق طلوع کند. باید باور کنیم که آزادی نتیجه‌ به رسمیت شناخته شدن نیست، بلکه خود آن است که البته بدون حضور غیرِ من امکان ناپذیر است. (برای مطالعه بیشتر در مورد رابطه‌ هویت، به رسمیت شناخته شدن، حق و آزادی در نگرش مدرن اینجا+ را مطالعه کنید.)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com