کسی که با تاریخ پس از انقلاب ۵۷ ایران آشنا باشد نیک می‌داند که جنبش کنونی ایران، چیز بی‌سابقه‌ای است. تاکنون پیش نیامده بود مردم برای بیش از یک سی روز، هر روز -و مهم‌تر از آن، هر شب- در خیابان‌ها باشند. پیش نیامده بود شعار مرگ بر رهبر مملکت این‌قدر فراگیر باشد؛ بی‌سابقه است اجماع حول محور «زندگی». تفاوت‌ها آن‌قدر زیاد است که پرداختن به آن، جای دیگری می‌طلبد، از این رو تنها روی یکی از آن تفاوت‌ها انگشت می‌نهم: «زندگی» به عنوان خواسته‌ی اصلی معترضان و البته تعیین‌کننده‌ی اساسی تمایز  جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ از جنبش‌های دیگر. به دلایل مختلف، در این نوشتار تنها به جنبش‌های ۸۸، ۹۸ و مقایسه‌ی آن‌ها با جنبش کنونی خواهم پرداخت.

 جنبش ۸۸ اعتراضی درون‌ نظام بود، و خواسته‌اش، ابطال انتخابات و اگر خدا می‌خواست، ریاست جمهوری میرحسین موسوی، نخست‌وزیر دهه‌ی هولناک ۶۰ ایران. آن هنگام معترضان در گوشه‌ای از خیابان جمع می‌شدند تا با ترس و لرز، شعارهای مذهبی‌ای مثل «الله‌اکبر» و «یا حسین» بدهند. اکنون که جغد مینروای ۸۸ نشسته است می‌فهمیم آن جنبش در استراتژی سیاسی، چه‌قدر نادقیق، و در تاکتیکِ مبارزاتی، چه‌قدر معیوب بوده است.

به نظر من، بنیادی‌ترین شرط ایجاد یک جنبش منضبط و وفادار به هدف، تعیین استراتژی ایجابی است که حاصل موضع‌گیری صریح در دو موضوع است: (۱) ما که هستیم؛ و (۲) چه می‌خواهیم. استراتژی جنبش سبز را از آن رو نادقیق می‌خوانم که اساساً طبعی منفی داشت و به دو پرسش پیش‌گفته پاسخ روشنی نداشت. ما که هستیم؟ اصلاح‌طلب؟ ضد احمدی‌نژادی‌؟ ضد نظام‌؟ ؛ چه می‌خواهیم؟ این‌که در قدم اول احمدی‌نژاد نباید رییس جمهور شود ولی درباره‌ی اینکه پس از آن باید چه چیزی رخ دهد تصور واحدی وجود نداشت: موسوی باید رییس‌ جمهور می‌شد؟ خامنه‌ای باید استعفا می‌داد؟ نهاد ولایت فقیه باید حذف می‌شد؟ نظام باید سرنگون می‌شد؟ به دلیل عدم موضع‌گیری صریح هریک از نیروهای جنبش سبز و همچنین ماهیت منفیِ خواسته‌‌ی آن، این جنبش آمیزه‌ای از معترضان را در خود داشت، از کسانی که شعار می‌دادند «بسیجی واقعی همت بود و باکری» یا «روحانی واقعی: منتظری، صانعی»، تا مخالفان پابرجای اسلام و جمهوری اسلامی. یک جنبش سیاسی، به لحاظ استراتژیک و اخلاقی، ناچار از آنست که به همگان اعلام کند چه هویتی دارد و کسانی که از آن هویت برخوردار نیستند را بیرون گذارده و خود را پالایش کند، و این کاری بود که جنبش ۸۸ نکرد. اما آن پالایشِ ناگزیر، خود به خود رخ داد: مخالفان جمهوری اسلامی به دلیل مواضع درون‌سیستمیِ رهبران جنبش، و مذهبی‌ها به خاطر آن‌چه تندروی گروه دیگر می‌دانستند (مانند پاره کردن عکس خامنه‌ای و خمینی، یا آتش زدنِ راست یا دروغ قرآن) به تدریج از جنبش خارج شدند. نیرویی هم که ماند آن‌قدر نحیف شده بود که توان مبارزاتی نداشت. جنبش سبز دقیقا همان زمانی که هویت مشخص خود را پیدا کرد از کارکرد افتاد.

تاکتیک مبارزاتی جنبش ۸۸ نیز معیوب بود. البته جای تعجبی هم ندارد زیرا گنجینه‌ی تجربه‌ی مبارزاتی مردم، از سال ۶۰ تا سال ۸۸ نه‌تنها پُرتر نشده بود، بلکه به دلیل عدم استفاده از آن‌ها فراموش شده بودند. به دلیل همین بی‌تجریگی در مبارزه بود که حضور مردم در کف خیابان نتیجه‌ی چندانی نداشت. چندتا از تاکتیک‌های برجسته‌ی آن جنبش را نام می‌برم: (۱) تعطیلی اعتراض پس از آغاز تاریکی شب؛ (۲) به‌ تنهایی رفتن به جمع اعتراضی تا مبادا در صورت بازداشت، همراه‌تان را لو بدهید؛ و (۳) برپایی تجمع در روزهایی که در تقویم جمهوری اسلامی به عنوان روزهایی خاص تعیین شده بودند مانند روز قدس، ۱۳ آبان یا تاسوعا و عاشورا. این سه تاکتیک، ماهیت مبارزاتیِ جنبش سبز را پیش رو می‌نهد: حضور در خیابان قرار نیست شکل مبارزه به خود بگیرد، یعنی نه می‌خواهیم نیروهای امنیتی را خسته کنیم (۱ و ۳)، نه قرارست آن‌ها را غافلگیر کنیم (۳)، و نه حتی برخلاف شعار «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» قرارست از هم‌دیگر دفاع کنیم (۲). این تاکتیکِ مختل، از سوی نیروهای امنیتیِ قبراق؛ و آن استراتژیِ ناشفاف، از سوی گروه‌های گوناگون معترضان، جنبش را تحت فشار قرار ‌داد و نتیجه چیزی جز آب رفتنِ روز به روز جنبش نبود. در تحلیل نهایی، جنبش ۸۸ نه می‌خواست و نه می‌توانست با قدرت مردمِ کف خیابان، از نظام امتیاز بگیرد بلکه فقط در پی آن بود که با قدرت‌نماییِ خیابانی، حاکمیت را بر سر لطف آورد. با این‌همه، این جنبش بزرگ، اگر هیچ چیز نداشت، هم گنجینه‌ی مبارزاتی خیابانی را فعال کرد، هم دست‌کم تجربه‌ای لازم بود برای آن‌که توده‌ی مردم متوجه شوند هرگز نباید روی لطف نظام حساب کنند.

همین درک بود که جنبش‌های ۹۶ و ۹۸ را شکل داد. بیش‌تر تحلیل‌ها اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ را اقتصادی می‌خوانند ولی نمی‌گویند که پختگیِ سیاسیِ آن‌ها بیش‌تر از سال ۸۸ بود، و به نظرم دلیلش، هم فرو افتان پرده از چهره‌ی جمهوری اسلامی در رویدادهای ۸۸  و پس از آن بود، هم غنی‌تر شدنِ گنجینیه‌ی تجربه‌ی مبارزاتی. با تمام احترامی که برای جنبش ۹۶ قایلم، به دلایل مختلف، از جمله نبودِ اطلاعاتِ چندانی درباره‌ی آن، از آن جنبش در می‌گذرم و تنها به جنبش آبان ۹۸ چشم دارم، هرچند برخی از ادعاهای پایین حتما با جنبش دی ۹۶ نیز هم‌پوشانی خواهد داشت.

 برای نخستین بار در سال ۹۸ بود که بیش‌تر شعارها حولِ سرنگونی نظام شکل گرفت و همین واقعیت، تعیین‌کننده‌ی استراتژیِ جنبش‌ بود. این استراتژیِ رادیکال گویای صراحتی بود که جنبش‌های اعتراضی ایران، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۹۸ فاقد آن بودند. در بازه‌ی میان این دو تاریخ، هیچ جنبشی به دو پرسش «ما که هستیم» و «چه می‌خواهیم» پاسخ ایجابی نداده بود. حتی در انقلاب ۱۳۵۷ نیز هر دو آن موضع‌گیری‌ها منفی بود: ما که هستیم؟ هر آن کس هوادار پهلوی نیست؛ چه می‌خواهیم؟ می‌خواهیم پهلوی نباشد. اعتراضات  سال ۹۸ نخستین جنبش اعتراضی بود که دست‌کم در موضوع «ما که هستیم» موضع‌گیریِ ایجابی کرد -و جنبش‌های بعدی از این نظر، مدیون اویند. استراتژی نیمه‌ایجابی این جنبش (از آن‌رو نیمه‌ایجابی است که به پرسش «چه می‌خواهیم» پاسخ نداد)، نیروی اجتماعی بزرگی را به میدان آورد و سرنوشت آن را از جنبش سبز متفاوت کرد، یعنی هم توانست حاکمیت را غافلگیر کرده و نیروهایش را فرسوده کند، هم عمرش بسیار کوتاه و تنها چند روزه بود. این جنبش همچنین به دلیل سرعت غافلگیرکننده‌‌‌اش هیچ رهبری به خود ندید. این بدان معنا بود که بایسته‌های سنتیِ جنبش‌های اعتراضی، مانند وجود یک رهبر و اعلام ایدئولوژی از سوی او، بیش از آن کند است که بتواند خشم مردم را نمایندگی کند. پس این بدنه‌ی معترضان کف خیابان بودند که هم، رهبر جنبش بودند و هم، کارگزار. این جنبش چنان‌که گفتیم تنها در موضوع «ما که هستیم» موضع‌گیری ایجابی داشت، ولی درباره‌ی موضوع «چه می‌خواهیم» نتوانست سخنی ایجابی بگوید. هنوز هم کسی نمی‌تواند بگوید معترضان در آبان ۹۸ می‌خواستند به جای جمهوری اسلامی چه چیزی بگذارند. یا حتی اجازه دهید یک قدم پیش‌تر بروم: هنوز کسی نمی‌داند اگر حاکمیت می‌پذیرفت قیمت بنزین را به قیمت سابق بازگرداند، همه‌ی این شر و شورها فروکش می‌کرد و بدنه‌ی معترضان به خانه باز می‌گشتند یا نه.

درباره‌ی تاکتیک‌های مبارزه‌ی آن جنبش اطلاعات چندانی در دسترس نیست ولی همان اندک داده‌ها نیز دال بر دگرگونی تاکتیک‌ها در مقایسه با جنبش سبز هستند. مهم‌ترین نوآوری تاکتیکی، که البته بی‌سابقه نبود و در سال ۵۷ نیز شاهدش بودیم، بستن خیابان‌ها و حمله به مراکز حساس امنیتی مانند فرمانداری، پایگاه بسیج یا مرکز استقرار امام جمعه بود. این تغییر تاکتیکی، هرچند مهم بود ولی با توان عملیاتی آن جنبش هم‌خوانی نداشت. چنان‌که گفتیم جنبش آبان ۹۸، هم به دلیل صراحت در پاسخ به پرسشِ «ما که هستیم» و هم به خاطر خشونت شگفت‌آور نیروهای امنیتی، آن چنان نیرویی در خیابان نداشت که بتواند نهادهای حیاتی نظام را بگشاید.

اما جنبش ۱۴۰۱ رویدادی ویژه است که نسبت به جنبش‌های قبلی، همچو یک جهش، و تفاوت در کیفیت است و آبشخورش، دغدغه‌ای است ابتدائا نه سیاسی و نه اقتصادی. در این مقاله تنها بر برخی از ویژگی‌های استراتژیک و تاکتیکی این جنبش تمرکز خواهم کرد. جنبش‌هایی که پیش‌تر بر شمردم، پس از رویدادهایی کلان -تقلب در انتخابات و گرانیِ غافلگیرکننده‌ی بنزین- رخ دادند ولی جنبش ۱۴۰۱ در پیِ یک حادثه‌ی خُرد زبانه کشید. قتل مهسا امینی را از آن رو «خُرد» می‌نامم که تا پیش از مرگ او، در نظام جمهوری اسلامی، قتل شهروندان موضوعی بدیهی بود و ذهنیت اجتماعی، حتی اگر به آن قتل‌ها وقعی می‌نهاد و محکوم‌شان می‌کرد هرگز تصور نمی‌کرد که می‌توان آن را به موضوعی برای دادخواهی تبدیل کرد. دلیل این بی‌اعتنایی اجتماعی هم آن بود که مردم فکر می‌کردند این‌هایی که کشته می‌شوند «کله‌شان بوی قرمه سبزی می‌دهد» و این اتفاقات برای «ما» نمی‌افتد. اما بی‌رحمی نظام، بالاخره بقه‌ی مردم عادی را نیز گرفت: جمهوری اسلامی، چنان که در مقاله‌ی «از چپاول اقتصادی تا چپاول زندگی» گفتم، برای بقای خود باید مردم را سرکوب اقتصادی می‌کرد تا نیروهای وفادار به خود را تغذیه و فربه کند. این روند که از مصادره‌های ابتدای انقلاب آغاز شده و سپس به خانه و کاشانه‌ی اقلیت‌های دینی رسید، بر شمار مخالفان می‌افزود ولی چنان نبود که باعث نگرانی نظام شود زیرا توده‌ی مردم از این مصادره‌ها ظاهرا برکنار بودند؛ می‌گویم «ظاهرا» زیرا دارایی آنان نیز کاسته می‌شد، از راه تورم، دست‌کاریِ قیمت ارز، و مهم‌تر از همه، فروش نفت و خرج آن در جایی که به سود منافع عمومی نبود. پس از تحریم‌های دوران ریاست جمهوری ترامپ، جمهوری اسلامی مجبور شد توده‌ی مردمِ «ظاهرا» برکنار را به شکلی محسوس سرکوب اقتصادی کند. نتیجه‌ی آن نیز نفوذ مخالفت با جمهوری اسلامی به ژرف‌لایه‌های ملت بود و سپس نسق‌کشی از آنان به شکل بازداشت، شکنجه، زندان، یا قتل. در همین مقطع بود که برای نخستین بار، سرکوب‌های حقوق بشری جمهوری اسلامی، در ذهن عموم مردم تبدیل به یک واقعیت نزدیک شد. جان‌ ایرانیان در زمانی که به ارزان‌ترین قیمت رسیده بود، به قول تحلیل‌گران بازارهای مالی، به یک سطح مقاومت رسید و ذهنیت ایرانی دریافت اگر این سطح شکسته شود، معلوم نیست قیمت جان تا کجا سقوط کند. از همین رو بود که پس از آبان ۹۸ اعتراضات مردمی، با «دغدغه»‌، استراتژی و تاکتیک‌هایی متفاوت از گذشته ادامه یافت.

برای آن‌که نشان دهم دغدغه‌‌ی ابتدائا غیرسیاسی و غیراقتصادیِ جنبش کنونی، یک‌باره به وجود نیامده، به دو اعتراضِ مردمیِ پس از آبان ۹۸ اشاره می‌کنم: اعتراض ۱۴۰۰ به بی‌آبی در خوزستان و پس از آن، اعتراض ۱۴۰۱ در واکنش به فرو ریزیِ برج متروپل در آبادان. هر دو این اعتراضات در پاسخ به بحران‌ ریشه‌دار «زندگی» در جمهوری اسلامی پدید آمدند، بحرانی که برای جامعه‌ی ایرانی جزوی عادی از زندگی تلقی می‌شد. گسترش این اعتراضات از آن رو بود که مرگِ ناشی از ناکارآمدی و فساد حاکمیت، بیش از حد محتمل شده بود، یعنی در لحظه‌ی فرو ریزیِ متروپل ممکن بود هریک از «ما» در آن ساختمان می‌بودیم؛ و اینکه ممکن است در «هر» لحظه، «هر» ساختمانی در «هر» جای ایران فرو ریخته و «ما» را بکشد -بدین ترتیب، همه‌ی ۸۰ میلیون جمعیت ایران، هر لحظه در خطر مرگ است. هر دو این اعتراضات، با تقدیس زندگی و رفاه به راه افتادند و پس از اندکی، شکل مبارزه با نظام را به خود گرفتند. در سطح تاکتیکی نیز، اعتراضات از سطح منطقه‌ای خارج و شکل کشوری به خود گرفتند.

به دنبال آن اعتراضات، قتل مهسا امینی،‌ اخگری بود از ناکجا بر خشمی که مردم از بی‌دلیلیِ «مرگ» داشتند. اعتراضاتِ پس از این رویداد که به زودی شکل یک جنبش به خود گرفت به نظرم یکی از کامل‌ترین و پیشروترین جنبش‌های اعتراضی تاریخ معاصر ایران است و برای بسیاری از پرسش‌های بی‌پاسخ جنبش‌های پیشین پاسخ دارد. چنان‌که گفته بودم، نقص استراتژیک جنبش سبز آن بود که معلوم نمی‌کرد ما چه کسانی هستیم و چه می‌خواهیم؛ نقص استراتژیک جنبش آبان ۹۸ آن بود که نمی‌گفت ما چه می‌خواهیم؛ ولی جنبش کنونی، هم معلوم کرده چه هویتی دارد و هم تعیین کرده چه می‌خواهد: این جنبش به جوانانِ بدون آینده و به تنگ آمده از فساد حاکمیتی تعلق دارد؛ و بدون اعتماد به اصلاح‌طلبی نظام قصد دارد به جای جمهوری اسلامی، چیزی بگذارد که برای «زندگی» مردمان، به ویژه «زن» تحت ستم، ارزش قایل شود. این موضع‌گیریِ ایجابی، «نیروی اجتماعیِ»‌ شگفتی را آزاد کرده است، و برای این‌که نشان دهم مقصودم از عبارت «نیروی اجتماعی» نه یک مفهوم انتزاعی‌فلسفی بلکه یک چیز کاملا انضمامی‌سیاسی است، تنها به دو ویژگی این جنبش ارجاع‌ می‌دهم: (۱) برخلاف جنبش‌های پیشین که تعداد معترضان خیابانی تدریجا یا یکباره کاهش یافت، معترضانِ جنبش ۱۴۰۱ به تدریج بیش‌تر شدند؛ (۲) اعتراضات پس از بیش از یک ماه حضور هر روزه‌ی مردم در خیابان همچنان ادامه دارد. این یعنی هواداران این جنبش می‌دانند خواسته‌شان در معنای ایجابی چیست، به آن خواسته وفادارند و حاضرند بر سر آن با هر نیروی سرکوب‌گری بجنگند. به همین خاطرست که شعارهایی مانند «بجنگ تا بجنگیم» یا «دیگه نمی‌ترسیم، می‌جنگیم» فراگیر شده است. درباره‌ی نیروی اجتماعی این جنبش در جای دیگر سخن خواهم گفت ولی جا دارد در این‌جا بگویم این نیروی اجتماعی حتی اگر در کوتاه‌مدت سرکوب شود، در بلندمدت در رگ‌های جامعه گسترش خواهد یافت؛ و نه‌تنها در فرآیند مبارزه بلکه، در صورت سرنگونی احتمالی نظام و پایه‌ریزی حکومت بعدی، خود را در تعیین ماهیت ساختار حاکمیت بعدی ایران نیز نیز تحمیل خواهد کرد. من «زن، زندگی، آزادی» را بیش از یک شعار صرف می‌دانم، این شعار به نظر من، تعیین‌کننده‌ی ماهیت حاکمیت بعدی ایران است. البته که یک شعار نمی‌تواند جایگزینی سیاسی برای نظام اسلامی به حساب آید، ولی دست‌کم پاسخی است که می‌توان برحسب آن، حاکمیت جدید را تعریف و عملکردش را قضاوت کرد.

چنان که در آغاز مقاله گفتم، گنجینه‌ی تجربه‌ی مبارزاتی مردم، به دلیل سه دهه خفقان، هرچه نحیف‌تر شده بود، اما از سال ۸۸ مردم شروع به کسب تجارب جدید کردند. جنبش ۱۴۰۱، هم آن تجارب مبارزاتی را در خود گرد آورده، هم آن‌ها را به شکل خیره‌ کننده‌ای بهبود بخشیده است.  گروهی از تفاوت‌های تاکتیکی مبارزات ۱۴۰۱ دقیقا نقض همان سه تاکتیکی است که درباره‌ی جنبش ۸۸ گفتیم. اکنون اعتراضات پس از تاریکی هوا هم ادامه دارد، باید چند نفری به اعتراضات بروید تا اگر در خطر بازداشت بودید همراهان‌ بهتان کمک کنند، و این‌که معلوم نیست اعتراضات فلان شهر در چه روزی انجام خواهد شد. این آخری، نه‌تنها نیروهای امنیتی را در آماده‌باش فیزیکی یا ذهنی قرار می‌دهد بلکه حتی حالت تهدیدکننده نیز به خود گرفته است. یکی از قول و قرارهای اعتراض‌کنندگان آنست که اگر شهری به گستردگی سرکوب شد، فردایش به خیابان‌ها بیایند تا نیروهای امنیتی شهر خود را پابند کنند تا مبادا به شهر سرکوب‌شده سرازیر شوند. بدین ترتیب، سرکوب یک شهر، پاسخ مردمان شهرهای دیگر را با خود دارد، و از این رو، سرکوب‌ها هرچه کوچک‌تر باشند به نفعِ خود نظام است. این حمایت‌گری را در سطح خیابان‌ها و حمایت معترضان از یکدیگر می‌توان دید. اکنون آنان متوجه شده‌اند اعتراض خیابانی تنها به معنای بیرون آمدن و کتک خوردن نیست بلکه آن‌قدر قدرت دارند که با نیروهای سرکوب‌گر، در سطح محدود، به نزاع برخیزند. مهم‌ترین تاکتیک معترضان اما یافتن راه‌هایی برای اعتراض است که پیگیری آنان را دشوار کند، از دیوارنویسی گرفته تا بادکنک هوا کردن، نصب عروسک یا بنر بر پل‌های عابر پیاده، قرمز کردن رنگ حوض پارک‌ها و همچنین استقبال در فرودگاه. ویژگی این تاکتیک‌ها آنست که حاکمیت را در برابر یک دوراهی قرار می‌دهد: یا باید غیرسیاسی‌ترین کنش‌های مردمی را هم سیاسی کند و بدین ترتیب بر حجم نارضایتی‌ها بیفزاید، یا باید آن‌ها را به رسمیت بشناسد و فضاهایی برای کنش‌گری سیاسی مردم باز کند.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)