آنچه روز شنبه  ۱۴ اکتبر ۲۰۲۲ در میدان ترافالگار لندن برای  گروه  هایی از اقلیت های ملی/ قومی  بلوچ  و کرد اتفاق افتاد دردناک بود. آنهارمورد توهین و تعرض عده ای از طرفداران سلطنت قرار گرفتند.    تا جائی که من می دانم  قصد گروههای کرد و بلوچ حمایت از حقوق زنان و دموکراسی در ایران بود. گروهی از مردم بلوچ هم با همین قصد می خواستند  واقعه وحشتناک زاهدان را بر جسته  و با کل جنبش دموکراسی خواهی و حقوق برابر زنان  ایران مرتبط کنند،   مطمئنم  که همه دموکراسی خواهان و گروههای اقلیتی  که  به سازماندهی چنین حرکاتی  می پردازند تا صدایشان شنیده شود از این واقعه   به چشم تجربه ای تلخ ولی جدی و آموزنده  نگاه میـکنند. 

اتحاد برای دموکراسی و حقوق برابر زنان در ایران  اساسی است ولی هیچ اتحادی معنی ندارد اگر به سرکوب تفاوتها بینجامد.  صحبت از دموکراسی بیش از  یک عبارت  پوچ و گمراه کنند  نخواهد  بود آگر نتوان دیگران را بخاطر عقایدشان و بخاطر سمبل هایشان و بخاطر نوع تجمعات و تشکلات اشان  و یا نوع شعارها و بنرها و یا پرچم های گروهیشان تحمل کرد.  دیروز  گروهی از سلطنت طلبان نشان دادند که   تحمل  اقلیت ها را  ندارند. آنها نمی خواستند در فضائی که تصور می کردند بر آن  “حاکمیت مطلقه دارند”  کسی خود را نشان بدهد.  اکنون زمان آن نیست که هنوز  در رویاهای معیوب   ۲۵۰۰ ساله غرق شد. زمانی نیست   که در  یک امپراطوری خیالی باید همه را با مشت آهنین مچاله و در پنجه یک دیکتاتور “نژاد آریائی” در آورد. اکنون زمان آن نیست که با چنین حرکاتی چهره منفور رژیم توتالیتری جمهوری اسلامی ایران  را مخدوش ساخت. ولی بسیار آموزنده است که در صحنه های واقعی مبارزات در ایران این نوع تنگ نظری ها به این شکل دیده نمی شوند. . 

این بار برای همه مردم در سراسر ایران درس گیری از انقلاب ۱۳۵۷ یک ضرورت است. انقلاب ۱۳۵۷ نیامد که دیکتاتوری بیاورد ولی عملا به به یک حکومت توتالیتری قهار ختم شد. در واقع یک دیکتاتور رفت و ویکتااتوری دیگر جای آن را گرفت. ما نمیـتوانیم وقت خود را روی این تلف کنیم که کدام دیکتاتوری بهتر و کدام بدتر بود.  بلکه وقت آن است که بگوئیم  همه دیکتاتوری ها وحشتناک اند چه در شکل شاهی باشند و چه غیر شاهی و چه اسلامی  باشند و جه غیر اسلامی و چه راست باشند و چه چپ، همه آنها بدون  سرکوب و کشتار نمی توانند حکومت کنند.

ماههای اواخر  قبل از انقلاب را هنوز  بیاد دارم.  وقتی در تهران در خیابان هاشمی همه جمع میـشدیم و با اتحاد می خواستیم شعار بدهیم. همه در این شعار های ” مرگ بر شاه” و حتی “مرگ بر دیکتاتور”  توافق داشتند. اما گروههای طرفدار خمینی کسی را که شعار های همچون آزادی،  دموکراسی و یا زنده باد سوسیالیسم و برابری   را می دادند  تفرقه افکن می نامیدند. بیاد دارم که.همانجا هم عکس خمینی را روی ماه کشف کردند و به همه گفتند ببینید عکس آقا را با چهره نورانی اش روی ماه!  ما گفتیم ما چنین عکسی نمی بینیم، آنگاه داد زدند که  مگر میـشود عکسی به این روشنی را ندید.  بر سر ما ریختند که  شما تفرقه جو و دشمن وحدت و انقلابید!. شعار خمینی رهبر را اساس وحدت می دیدند و با فشار تحمیل می کردند. بعد از انقلاب هم دیدیم که خیل حزب الله چه بر سر مخالفان آورد و هنوز می آورد . وحدت برای ایجاد تحول در ایران و بر انداختن این سیستم قهار استبدای ضروری است ولی تن دادن به پوپولیسم  شرایط را برای یک ناسیونالیسم قهار قومی مسلطـ (شونیسم)در ایران فراهم می کند. و امکان ساز ماندهی های مستقل مدنی و سیاسی و  جا افتادن شعار های گوناگون و متنوع را نابود میـکند.

این نوع تفکرات توتالیتری در جمهوری اسلامی از هیچ سردر نیاورد بلکه در  دوران دیکتاتوری های  رضا شاه و محمد رضا شاه (و حتی قبل از آنها) ریشه  دوانده بودند. آنها  تقریبا  همه نهاد های مدنی و دموکراتیک را برای استمرار دیکتاتوری خود نابوده کرده بودند ولی در  یک نوع حاکمیت “موازی” به  مراجع  شیعه فضای مستقل داده بودند تا با همان سنت دورا ن قاجار استقلال اقتصادی خود را حفظ  و مبنای ایجاد شبکه های  قدرتمند و مستقل  دینی در قالب حسینه ها و مساجد بکنند. حتی خصومت شاه با فردی متحجر و ارتجاعی مانند آیت الله خمینی تا حدود زیادی خصلتی شخصی داشت چون خمینی او را تنها بعنوان “مردکه” یاد می کرد و حتی اسمش را نمی آورد.    شاه چنان وجود  تنوعات فکری و تشکل های سیاسی و مدنی مستقل سکولار را نابود  کرد  که حتی حق  تصمیم گیری  روی  کشتن سگ های ولگرد  تهران را هم به وزیرش  نمی داد. غیر قابل تعجب  نبود که  حتی ژنرالهای پرستاره او در پیش هویزر زار زار می گریستند و خود او   ترسان و لرزان با ذهنی  آشفته در نیمه شب سفرای انگلیس و آمریکا را از خواب می پراند که دست به معجزه ای بزنند. حتی بعدا  در توصیف دوران انقلابی  یکی از ژنرالهای شاه  نوشت که “مثل برف آب شدیم”. محمد رضا شاه خصومت خود را نسبت به دموکراسی پنهان هم نمی کرد.

او در مصاحبه معروفی با اوریانا فالاچی در مورد  دموکراسی غربی  گفت:

اما من آن نوع دموکراسی را نمی خواهم!  شما این را متوجه نشده اید؟ من نمی دانم با آن نوع دموکراسی چه کار کنم! من هیچ بخشی از آن را نمی خواهم. همه اش مال خود شما، می توانید آن را نگه دارید، این را نمی بینید؟  دموکراسی پر شکوه را.  در ظرف چند سال خواهید دید که دموکراسی پرشکوهتان به کجا ختم می شود (……) آزادی اندیشه، آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! با بچه های ۵ ساله که اعتصاب می کنند و در خیابان رژه می روند. این است آنچه شما دموکراسی می نامید!. (سال ۱۹۷۳)

آیا تاریخ تکرار میـشود؟ فکر نمی کنم تاریخ هیچ وقت تکرار شدنی باشد ولی وقایع مشابهی بدلایل متفاوت اتفاق می افتند. اکنون بنظـر می رسد طرفداران سلطنت یا تنها بخشی از آنها و یا شاید هم عناصری از آنان با نگرشی مشابه،  مشابه با افکار مسلط دوران شاه و همانطور شبیه به حزب اللهیان طرفدار خمینی در دوران انقلاب با وجود  تنوعات فکری در جامعه ایرانیان خصومت می ورزند. 

آنها توان تحمل  اقلیت ها و  بویژه اقلیت های قومی   / ملی را ندارند. فضائی را که آاین اقلیت ها در یک سیستم دموکراتیک می خواهمند تحمل نمی کنند.  البته همانطور که در بالا هم اشاره شد، نمیـتوان گفت که سلطنت طلبان کاملا یکپارچه اند و یا  دو باره در موقعیتی خواهند بود که یک دیکتاتور در ایران علم کنند ولی احتمالا بخش هایی از آنان   به تخریب بعضی از ارزش های پایه ای  دموکراتیک  خواهند پرداخت.   اگر بتوانند همان چیزی را ممکن است تکرار کنند که بر علیه  قاضی محمد در کردستان و پیشه وری در آذربایجان   پیاده کردند. تکرار همان چیزی که هما کاتوزیان ، استاد دانشگاه آکسفورد و نویسنده کتاب افتصاد سیاسی ایران ، در مورد آذربایجان به اینگونه مطرح کرد:

بعد از اشغال دوباره شهرهای آذربایجان سربازان بزرگوار دولتی به دستور صریح محمدرضاشاه به مجازات دسته جمعی مردم بی گناه و بی دفاع دست زدند و قتل، آتش سوزی، غارت و تجاوز به عتف در مقیاسی گسترده اعمال شد. این بار آذربایجان نه به وسیله خارجیان بلکه به وسیله هموطنان ایرانی مورد تجاوز قرار گرفته بود!  از آن روز به بعد ۲۱ آذر که روز ارتش نام گرفته، تعطیل رسمی بود، و در این روز “آزادی آذربایجان” جشن گرفته می شد.

  هر چند در مبارزات کنونی براندازی رژیم استبدادی جمهوری اسلامی باید هدف اصلی باشد ولی لازم است  به هیچ رژیم دیکتاتوری/ توتالیتری دیگری تن نداد. برای چنین هدفی  رشد و گسترش جامعه مدنی و  احزاب سیاسی متنوع با افکار و اندیشه های  گوناگون ،   فرهنگ دموکراتیک و آمدن زنان آزاد و  اقلیت های مختلف قومی/ ملی و دینی برای تحقق برابری و رفع تبعیض در صحنه فعالیت ها بسیار ضروری است. با تن دادن به پوپولیسم عدم پذیرش تنوعات و  ساختن نهادهای قدرتمند و دموکراتیک در جامعه،  نمی توان دموکراسی ساخت.

حال که بحث روی تحمل ناپذیری و تنگ نظری  گروههایی از سلطنت طلبان پیش آمد  بی مناسبت نیست که در اینجا  به تعبیر یک شعار هم بپردازم که بنظر می رسد بیش از همه مورد تاکید سلطنت طلبان است.    “زاهدان، سنندج، جانم فدای ایران”.
وقتی  به تجزیه و تحلیل این  شعا ر  و چند شعار مشابه دست می زنیم به دو خصلت متفاوت آن می رسیم.  اول  این شعار  و شعار های مشابه آن   از یک جهت ممکن است  تاکیدی روی وحدت و خنثی کردن تبلیغات و تهمت های دروغین رژیم باشد . یعنی تاکید بر وحدت انسانی  و ارزش های والای بشری باشد. در بعد   مثبت آن  مردم از زاویه همبستگی و همدردی و اتحاد به آن نگاه می کنند و در ذهن اشان احتمالا هیچ معنی خاص قومی و یا مرزی و سرزمینی نباشد. همدردی با آنهائی است که درد مشترکی دارند و در این برهه زمانی بیش از همه بطور وحشیانه ای با همان رژیم و در همان کشور سرکوب  شده اند.
دوم شعار  ممکن است یک  معنی منفی  را هم در خود پنهان کرده باشد. از این نقطه نظر  شعار   یک طراحی.آگاهانه  باشد که  در  خود تمایلات یک ناسیونالیسم  قومی   حاکم (شونیسم) را بیان می کند  و می تواند در آینده زمینه های سرکوب گسترده و نابود کردن دموکراسی را ببهانه وحدت و یکپارچگی فراهم کند، همانطور که در تاریخ مدرن ایران بارها اتفاق افتاده است و دیکتاتوری از آن تغذیه کرده و دست به تحکیم خود زده است.  در این صورت اساسا همدردی انسانی مطرح نیست بلکه صرفا تاکیدی بر یکپارچگی جغرافیائی و مرزی و یا بعبارتی تنها تاکید روی یک ظرف جغرافیائی قدرت است و نه تاکیدی بر ارزش های محتوائی. اما چرا  رابطه ای  با نگرش قومی حاکم دارد؟
می توان گفت در تاریخ مدرن ایران تقریبا همیشه یک ناسیونالیسم قومی ( شونیسم)   حاکم بوده است هرجند   بندرت رگه های  ضعیف و گذرائی  از ناسیونالیسم سیویک هم در آن  آن یافت شده است. در نگرشی قومی از حاکمیت از دولت و ملت  تعریفی بشدت همگون، غیر تاریخی، ذات گرایانه و ابدی ارائه شده است. و همین نگرش  همیشه اساسی برای سرکوب  منتقدان و حذف تفاوتها بوده است. در برخورد به آذربایجان، گیلان، کردستان و خراسان(واقعه تقی خان پسیان از جنبه منطقه ای) و جاهای دیگر  این اتفاق همیشه رخ داده  است.
جمهوری اسلامی ایران با آنکه  خصلت ویژه ای داشته است ولی همان نگرش قومی را در ساختار قدرت ویژه ای ، یک باند دینی-نظامی رانت خوار،  دنبال می کرده است.  در چهارچوب سرمایه جهانی عمل کرده است  و همان ارزش ها را البته با تفاوت های تقریبا غیر معمول  بکار گرفته است.  این هم  نادرست است که تصور شود درراین چهارچوب رژیم جمهوری اسلامی ایران ناسیونالیستی عمل نکرده است، هرچند  با خصوصیات دیگری و حتی بمراتب خشکتری خود را با همان “دؤلت ملی” و”مرز های ملی ” تعریف می کرده است. وقتی  که تقدس و ضرورت از محافظت  دولت،     قدرت سیاسی در موقعیتی قرار می گیرند که در مقابل آنها   عبادات دینی هم به آشغالدانی ریخته میـشوند،  در لابلای مقدسات دینی، ما نحوه دیگری از پرستش “ملی” و مرز های آن را میئبینیم. اما این عنصر “ملی” که باز هم خصلت قومی داشت با تاکید به دین شیعی عمل میـکرد.  ایرانیت  بمفهومی قومی خود اینجا هم وجود دارد ولی تنها رنگ دینی بخود می گیرد.
تاکید بر ارزش های دموکراسی هر چه بیشتر در ایران اساسی ترین نکته است.  تاکید بیشتر بر محتوا و نه یک ظرف اساسی است.  دموکراسی وسیع و گسترده محدوده عمل و تاثیر  هر نوع ناسیونالیسمی را در اشکال قومی و دینی و محلی گرائی را  تنگتر می کند و یا آن را از عمل محدود سازی باز می دارد.  برای وحدت واقعی “خط قرمز” باید خود دموکراسی و ارزش های دموکراتیک بعنوان محتوا باشند و نه صرفا ظرف ها.
دموکراسی کسی را که به دموکراسی پایـبند است حتی اگر به جدائی و یا اصل کلی تری تحت عنوان “حق تعیین سرنوشت ملی” اعتقاد داشته باشد،  نباید، سرکوب کند. اگر گروههای اقلیتی  بعنوان  ملت/قوم  یا  گروههای منطقه ای  با روش دموکراتیک  در ایرانی دموکراتیک عقاید جدایی خواهانه هم داشته  باشند باید از  ازادی کامل بر خوردار باشند و الا دموکراسی خود را نابود می کند چون کسانی را بخاطر داشتن عقایدی متفاوت سرکوب می کند. من از جدائی خواهی حمایت نمی کنم  نه از این جهت که جدائی خواهی را در ذات خود  یک  جرم بدانم  بلکه از این جهت که در یک جدائی قومی مغلوب  هم  نیازبه وحدت انسانی و رفع تبعیض در هر شکل و نسبت به هرکس از اهمیت می افتد. و باز هم  به احتمال زیاد  همان نوع دولت ذات گرای قومی و تصفیه گرایانه  باز تولید می شود. در چنان حالتی هم جدائی خواه  هم مرز می سازد و باحتمال زیاد برای همان تمامیت خواهی ـسرکوب می کند این هم یعنی   ایجاد لایه دیگری از تسشنج در محدوده ای دیگر. از این زاویه من با درکی دموکراتیک و سوسیالیستی معتقدم با دموکراتیزه شدن هرچه بیشتر جامعه و تقسیم عادلانه منابع در ایرانی که به شیوه ای نامتمرکز و رفع هرگونه تبعیض مشارکت همگانی را فراهم کند و به روابطی نوین، مسالمت آمیز  و اتحاد طلبانه  با همه کشور ها و بویژه همسایگان روی می آورد، جای زیادی برای جدائی خواهی نمی ماند.
با آنکه شعار “زن، زندگی، آزادی” وحدت بی سابقه ای بوجود آورده است. دادن شعارهای مثبت مانند “زاهدان – سنندج،  خونین تمام ایران” و یا شعار “زاهدان سنندج، دموکراسی و آزادی  برای تمام ایران”  می توان این  وحدت را بیشتر تقویت کرد.
بنابراین مبارزه برای دموکراسی هر چه وسیعتر و هرچه عمیق تر و جامع تر وترویج هر چه بیشتر حقوق انسانی و ایجاد رابطه انسانی و متعهدانه در ماورای مرز ها بهترین تضمین برای وحدت است. 

ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی)- لندن- ۲۱ اکتبر ۲۰۲۲

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)