مقدمه

جنبش های اجتماعی نیز مانند هر پدیده دیگری به واسطه تغییر و تحولات عینی  در جهانی که در آن زندگی می کنیم، دچار تغییرات کیفی شده  اند. هر آنچه در گذشته وجود داشته است اینک دستخوش تحولی عظیم گردیده است، جنبشهای اجتماعی نیز از این قانون مستثنی نبوده اند، دیگر با معیارها، شناختها و قوانین گذشته نمی توان به فهم و درک جنبشهای اجتماعی نایل گردید، چه برای تحلیلگران مسایل اجتماعی و چه برای کنشگران اجتماعی شناخت ماهیت این تغییرات اهمیت بسیاری دارد چرا که جنبشهای اجتماعی جدید دیگر آن مفهوم گذشته را از دست داده است و هدایت کنندگان و رهبران و کنشگران جدیدی پا به عرصه اجتماع گذاشته اند که با دوران گذشته تفاوتهایی کیفی دارند. در این مقاله سعی داریم تا مفهوم جنبش اجتماعی و جنبشهای اجتماعی جدید را شناخته و تاثیر شبکه های اجتماعی و کنشگران جدید را در این جنبشها بررسی کنیم.

مفاهیم و تعاریف جنبشهای اجتماعی

همزمان با سیر رشد و پیشرفت همه جانبه در جهان کنونی، مفهوم جنبش اجتماعی و قوانین حاکم بر این پدیده نیز مانند سایر پدیده های عینی دیگر شاهد تغییر و تحولات ریشه ای گردیده است. جنبشهای اجتماعی نیز مانند سایر پدیده ها دستخوش تغییر و تحول شده اند و قوانین حاکم بر آنها دیگر همان قوانین و قواعد گذشته نیست امروزه دیگر جامعه شناسان بر اساس شناختهای قبلی خود نمی توانند به تفسیر و تحلیل جنبش های اجتماعی بپردازند .

“بیشتر پژوهش‌گرانی که جنبش‌های اجتماعی را بررسی کرده‌اند این جنبش‌ها را گروه‌های عمل هماهنگ و سازمان‌یافته که دارای ارزش‌های مشترک بوده و هدف‌شان ایجاد دگرگونی یا مقاومت در برابر دگرگونی در نهادهای اجتماعی یا در نظم اجتماعی است تعریف کرده‌اند”

“جنبش اجتماعی، رفتاری اجتماعی است که در حد وسط میان رفتار بوروکراتیک و رفتار انقلابی قرار دارد؛ با این ویژگی که از اولی کمتر و از دومی بیشتر سازمان‌دهی شده است و مردم از طریق آن در پی هدف یا اهدافی هستند”

هربرت بلومر شاید یکی از اولین جامعه شناسانی است که جنبش اجتماعی را تعریف نموده و در آثار خود به آن اشاره کرده است. در نگاه بلومر جنبش اجتماعی چدیده ای است برای بنیان نهادن یک نظم جدید در زندگی و این جنبش های اجتماعی به دنبال ایجاد تغییرات در تمامی جنبه های زندگی بوده و قدرت خود را از نارضایتی از شکل زندگی و همچنین از آمال و آرزوهای افراد برای تولید نظم جدید به دست می آورند. در آثار بعدی بلومر با تعریف جدیدتری از جنبش اجتماعی مواجه می شویم در این دیدگاه جدید، او جنبش اجتماعی را کوشش جمعی قلمداد می کند که در پی ایجاد دگرگونی در حیطه مشخصی از روابط اجنماعی موجود و یا دگرگونی عظیم و هدایت ناشده ای در روابط اجتماعی است که بطور ناخواسته تعداد زیادی از شرکت کنندگان را دربرمی گیرد.

” بلومر به دنبال آن بود تا با کنش متقابل نمادین، شکل گیری معنا را توضیح دهد. از نظر بلومر تبیین و معنا یابی کنش جمعی بسیار مهم بود چراکه این سبک از کنش ها، نمایانگر گسستی در زندگی روزمره به حساب می آمد. از نظر بلومر اشاعه نارضایتی در میان اعضای یک گروه، آگاهی مشترکی در میان آنان هویدا می کند. در مرحله بعد این آگاهی رشد یافته و به یکی شدن گروه ها می انجامد و در نهایت شاهد به وجود آمدن روح رفاقتی هستیم که گروه ها را هویت داده و اخلاق گروهی را شکل می دهد. این اخلاق منجر به ایجاد سازمانی می شود که اهداف و تاکتیک های مبارزه را مشخص می کند. بدین طریق نارضایتی می تواند گروه های مختلف را منسجم و به کنش جمعی اعتراضی وادار کند”

هربرت بلومر جنبش اجتماعی را از منظر «کنش متقابل نمادین» مورد توجه قرار می دهد، به نظر وی «جنبش های اجتماعی را می توان اقداماتی جمعی دید که هدف آنها تاسیس نظمی نوین در زندگی است. آنها ریشه در شرایط ناآرامی دارند و قدرت انگیزش خود را از یک سو، از نارضایتی از شکل جاری زندگی می گیرند و از سوی دیگر، از آرزوها و امیدهای¬شان برای یک طرح یا نظام جدید زندگی» (به نقل از مشیرزاده، ۱۳۸۱: ۷۸)

اما رالف ترنر و لوئیس کیلیان با افزودن جنبه مقاومت دربرابر تغییر ، تعریف بلومر از جنبش اجتماعی را کامل تر می کنند

“به اعتقاد آنها «جنبش اجتماعی بطور همزمان ابزاری برای عینیت بخشیدن به تلاش شخصی برای کسب هویت و ابزاری برای خلق ارزش ها در جهان پیرامون هستند» (به نقل از مشیرزاده، ۱۳۸۱: ۱۱۱)

چارلز تیلی جنبش اجتماعی را عملی می داند عقلانی و هدفمند که سازمان یافته نیز می باشد.

«جنبش اجتماعی بطور خاص عبارت است از چالشی مستمر علیه صاحبان قدرت به نام جمعیتی که تحت حکومت آن صاحبان قدرت قرار دارد. [این چالش] از طریق نمایش مکرر ارزشمندی، وحدت، تعداد و تعهد آن جمعیت در ملاء عام [صورت می گیرد]» (به نقل از مشیرزاده، ۱۳۸۱: ۱۵۱).

زالد و مک کارتی، از دیگر نظریه پردازان رویکرد بسیج منابع، جنبش اجتماعی را «مجموعه ای از عقاید و باورها که منعکس کننده میل به تغییر برخی از اجزاءِ ساختار اجتماعی و یا توزیع مزایای اجتماعی است» تعریف می کنند (به نقل از مشیرزاده، ۱۳۸۱: ۱۴۴).

به نظر کارتون جنبش اجتماعی عمل جمعی است که در آن تا حدودی سازمان وجود دارد  و این جنبشها درصدد تغییر در همه عرصه های اجتماعی نیستند بلکه جهت گیری آنها ایجاد تغییر در حوزه های خاصی در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.

“کارتون معتقد است که جنبش اجتماعی یک عمل جمعی با مقداری ثبات زمانی است که در جاتی از سازمان را در خودش دارد و جهت گیری آن به سوی تغییر یا حفظ جامعه از تغییر در حوزه خاصی از جامعه است (careton,1994:67)”

یعنی جنبش های اجتماعی دنبال تغییر در همه ساحتهای حوزه عمومی یا خصوصی نیستند بلکه حوزه خاصی رامد نظر داشته و به دنبال حفظ ،احیاء و یا تغییر و تعقیب  یک مو ضوع خاص در حوزه سیاسی،اجتماعی وفرهنگی است.

“گی روشه در اثر ارزشمند خود تغییر اجتماعی، جنبش اجتماعی را عبارت از سازمانی کاملاً شکل گرفته و مشخص که به منظور دفاع و یا گسترش ویادستیابی به هدفهای خاصی به گروه بندی و تشکل اعضا می پردازد می داند.” (گی روشه ،۱۶۴:۱۳۶۷)

تام باتامور ضمن ارایه تعریفی از جنبش اجتماعی خصوصیات آنها را نیز بیان کرده است او جنبش اجتماعی را کوششی جمعی برای پیشبرد یا مقاومت در برابر دگرگونی در جامعه ای که خود بخشی از آن است تعریف می کند. او جنبش اجتماعی را کمتر سازمان یافته و بدون عضویت منظم و سازمان یافته می داند. (باتامور،۵۶:۱۳۶۶۷)

اما تمامی این تعریفها از جنبش اجتماعی ناشی از تاثیرات فضای حاکم بر دنیای مدرن و انعکاس آن در جامعه شناسی بود. امروزه اما نیاز به تعاریف جدیدی از جنبش اجتماعی احساس می شود، پیش از آن اما خود جامعه شناسی و مبانی آن است که در شرف تغییر است و دیگر با تکیه بر جامعه شناسی کلاسیک نمی توان جامعه و اجتماع انسانی و قوانین حاکم برآن را تحلیل و تفسیر کرد برای درک این دنیای جدید نگاهی به نظریات آلن تورن می اندازیم. آلن تورن از نوعی جامعه شناسی کلاسیک نام می برد که تمامی تحلیلها در آن ناشی از تاثیرات دنیای مدرن بود، او می گوید:

“جامعه شناسی به مثابه شیوه خاصی از تحلیل زندگی اجتماعی شکل گرفت. بنابر تصویری که جامعه شناسی ترسیم می کرد، نظام اجتماعی مجموعه ای در حرکت بود که از سنت به مدرنیته، از باور به خرد، از بازتولید به تولید، و در گسترده ترین صورت بندی و به تعبیر فردیناند تونیس، از جماعت به جامعه گذار می کرد. در تمامی این برداشتها جامعه بر پایه مدرنیته شناخته می شد. در نتیجه کنشگران یا در جایگاه کارگزاران پیشرفت تعریف می شدند یا در جایگاه موانع نوسازی”

به اعتقاد تورن این نوع نگاه جامعه شناسی که از آن به عنوان جامعه شناسی کلاسیک نام می برد دیگر توان پاسخگویی به مسایل امروز را ندارد ، به زعم آلن تورن جامعه شناسی کلاسیک به مثابه ایدئولوژی مدرنیته بوجود آمد که در درون خود تناقضات بی پاسخی در زمینه های مختلف از جمله نظم، جنبش  و مدرن سازی سازمان اجتماعی است چرا که جمعیتی که در این جامعه شناسی برپایه جنبش بی وقفه و پیشرفت دائمی تعریف می شود چگونه می تواند نظامی ثابت و ادغام شده ایجاد کرده و در عین حال قادر به حفظ تعادل عمومی و سازماندهی درونی نیز باشد. آلن تورن جامعه شناسی کلاسیک را قادر به پاسخگویی به این تناقضات نمی داند. او سپس به نقد تعریف جامعه شناسی کلاسیک از جامعه”می پردازد:

“در واقع آنچه جامعه شناسی کلاسیک “جامعه” می نامد ،چیزی به جز در هم آمیختن فعالیت اجتماعی_که می توان در گسترده ترین حالت آن را برابر با تولید صنعتی یا بازار دانست_با دولت ملی نیست. وحدت جامعه برآمده از قدرتی مشروع است و خود را متعلق به آن می داند. مرزهای این وحدت نه خیالی بلکه واقعی است: گمرک ها به روشنی مرزها را ترسیم کرده اند. جامعه اسم مستعار سرزمین پدری است.”

تعریف کنشگر در جامعه شناسی کلاسیک نیز یکی از موارد مورد نقد آلن تورن است ، به اعتقاد او، نهایتا جامعه شناسی کلاسیک منجر به تنگ شدن عرصه بر انگاره کنش اجتماعی می شود.در واقع جامعه شناسی کلاسیک قادر به تعریف نقش کنشگر در جامعه امروز نیست.

“جامعه شناسی کلاسیک کنشگر اجتماعی را فقط حامل ویژگیهایی می داند که برآمده از جایگاه او در نظام اجتماعی است: آنها یا در مرکزند یا در پیرامون، یا در بالا یا پایین، و مشارکتشان در ارزشهای مدرنیته یا بیشتر از دیگران است یا کمتر. در وضعیتهای پیچیده تر،رفتار آنها برپایه میزان انطباق میان نقش هایشان با قدرت و ضعف ادغام ارزشها، هنجارها و شکلهای سازمانی جامعه تحلیل می شود.”

آلن تورن سه اصل اساسی زیر را از پایه های جامعه شناسی کلاسیک قلمداد می کند:

“جامعه شناسی کلاسیک مبتنی بر سه اصل است: تخست ترکیب نوعی از جامعه با “معنای تاریخ” درون انگاره جامعه مدرن، دوم هویت یابی نظام اجتماعی بر اساس دولت که انگاره نهاد را در جایگاهی کانونی قرار می دهد، و سوم جایگزین کردن کنشگران اجتماعی با جمعیت آماری”

اما آنچه پس از فروپاشی جامعه شناسی کلاسیک ایجاد شد، به زعم تورن  در ابتدا یک “ضد جامعه شناسی” بود نه یک جامعه شناسی نوین ، ضد جامعه شناسی که دیگر ،در آن مانند جامعه شناسی کلاسیک نهادینه شدن ارزشها منطبق بر جامعه پذیری کنشگران قلمداد نمی شد بلکه از جدایی نظام از کنشگر سخن به میان آمد.

“ضد جامعه شناسی با این انگاره کانونی به مقابله برخاست و از جدایی نظام از کنشگر دفاع کرد. نظام به عنوان مجموعه ای از قواعد و محدودیتها تعریف شد که کنشگر، به جای احترام به آنها، باید شیوه استفاده یا پرهیز از آن ها را بیاموزد. در واقع کنشگر دیگر نه شهروند بود و نه کارگر، بلکه فرد بود، عضوی از جماعتی اولیه و وابسته به سنتی فرهنگی.”

در مقابل این دو جامعه شناسی، آلن تورن از گونه نوینی از تحلیل سخن می گوید که کنش اجتماعی در کانون آن قرار بگیرد که به زعم او ، جامعه شناسی کلاسیک آن را پنهان و ضد جامعه شناسی آن را حذف می کند

“هدف اصلی آن است که جدایی کنشگر و نظام جای خود را به وابستگی متقابل آن دو در چارچوب انگاره نظام کنش بدهد”

در بیان تفاوت جامعه شناسی نوین و جامعه شناسی کلاسیک، آلن تورن بر نقش فرهنگ تکیه بیشتری نموده و در تلاش است در این تبیین، فرهنگ را نه یک ایدئولوژی و نه یک ارزش و نه یک چهارچوب جدید اجتماعی بلکه آن را به عنوان حوزه رقابت تعریف کند:

“جامعه شناسی کلاسیک تلاش کرد تا سه عنصر فرهنگ، سازمان اجتماعی و تکامل را به هم پیوند دهد و مجموعه های سترگ فرهنگی، اجتماعی و تاریخی به نام جامعه بنا کند. ما می خواهیم این عناصر را از هم جدا کنیم تا بتوان فضایی به وجود آورد که درون آن جامعه شناسی بتواند خودش را بسازد. نخستین عنصر فرهنگ است، فرهنگ بر سایر عناصر یاد شده تقدم دارد، در دوره ای که فرهنگی جدید و مجموعه ای جدید از روابط با جهان در حال شکلگیری است اما شکلهای زندگی اجتماعی منسوخ باقی مانده یا در انحلال و اعواج است، چگونه می توان به نحو دیگری استدلال کرد؟این فرهنگ نه چارچوبی جدید برای روابط اجتماعی است، نه مجموعه ای از ارزشهاست و نه ایدئولوژی مسلطی که چپ رادیکال شتابزده از آن سخن می گوید. فرهنگ حوزه رقابت است؛ مجموعه ای از منابع و الگوها که کنشگران اجتماعی برای مدیریت و تسلط بر آنها با هم نزاع می کنند و برای تبدیلشان به سازمان اجتماعی با هم وارد مذاکره می شوند. کار جمعی و سطخ کنش (خودتولیدی) که در هر مجموعه ای وجود دارد، تعیین کننده جهتگیریهای فرهنگ است. من این سطح کنس را به “سطح تاریخمندی” تعبیر می کنم. این سطح تاریخمندی را هم می توان در “نظم دانش” سراغ کرد، هم در سرمایه گذاریهای اقتصادی و هم در نظم اخلاقی.”

بدون درک تفاوتهای جامعه شناسی نوین و جامعه شناسی کلاسیک طبعا ما قادر به تبیین جنبشهای اجتماعی نوین نخواهیم بود، در ادامه تحلیلهای آلن تورن از جامعه شناسی و پس از آنکه او از ایجاد یک “ضد جامعه شناسی” در مقابل “جامعه شناسی کلاسیک” سخن به میان آورد، اینک او از نوع سومی از جامعه شناسی سخن می گوید که با تکیه بر آن می توان به تحلیل نقشهای اجتماعی کنشگران و تحلیل جنبشهای نوین اجتماعی پرداخت. قبل از آن، او از جهانی انسانمدار سخن می گوید که در آن تاریخمندی نقشی اساسی ایفا می کند، در این جامعه مقولاتی مانند نظم اخلاقی، جستجو برای یافتن مشروعیتی آن جهانی، و حتی تعریف انسان، و نقش دیگری ، کاملا دگرگون شده است.

” ما در حال گذار از تصویر جهانمدار از زندگی اجتماعی به تصویر انسان مدار از آن هستیم. جامعه ای که به بالاترین سطح تاریخمندی می رسد، به جای آنکه در پی اصول یا ضمانتهای آن جهانی برای مشروعیت بخشی به کنش انسانی بگردد و آن را در نظم اشیا(خواه این نظم برآمده از بخشش الهی باشد یا نیاز به خرد و معنای تاریخ) جستجو کند، انسان را فقط بر پایه کنشها و روابط کارگزاری اش تعریف می کند. در چنین جامعه ای نظم دانش دیگر برآمده از ذات یا ماهیت اشیا نیست و اخلاقمندی در نظم اخلاق نیز بر پایه پیروی از دستورات و غلبه بر منافع و احساسات تعریف نمی شود، بلکه بر پایه اراده به خوداظهاری و به رسمیت شناختن دیگران در مقام شخص و پذیرش تفاوتها و اراده هایشان برای تشخص یافتن تعریف می شود. این جهتگیریهای فرهنگی عرصه تاریخمندی را تعیین می کنند و در میان کنشگران اجتماعی که بر سر مدیریت آنها با هم مبارزه می کنند مشترکند، زیرا نزاع کانونی اجتماعی ، جماعت را به دو گروه تقسیم می کند؛ گروهی که خود را به کنشگران و رهبران این الگوهای فرهنگی بدل می کنند، و آنهایی که فقط از موضعی وابسته در این الگوها مشارکت می کنند و می کوشند این الگوها را از آن قدرت اجتماعی که جهتگیری شان را تعیین می کند، رها کنند.”

سپس تورن به تبیین نوع سومی از جامعه شناسی می پردازد، او این نوع سوم از جامعه شناسی را جامعه شناسی کنش می نامد. تبیین جنبشهای اجتماعی جدید از نگاه تورن رابطه مستقیمی با درک مفهوم جامعه شناسی کنش  در آرای آلن تورن دارد. بدون درک این مقوله در افکار تورن نمی توان تحلیلهای او از جنبشهای نوین اجتماعی را فهم و تبیین نمود. جامعه شناسی کنش یکی از پایه های اصلی در بنیان فکری تورن می باشد

“جامعه شناسی کنش تبیین کنشگر بر پایه نظام را رد می کند و همه جا در پی یافتن تاثیر روابط میان کنشگران است. روابط کنشگران بر دو ستون استوار است : نخست جهتگیریهای فرهنگی شان، و دوم منازعه های اجتماعی شان.”

تعریف جنبش اجتماعی در چهارچوب جامعه شناسی کنش، تعریفی متفاوت است با مفهومی که از جنبش اجتماعی در جامعه شناسی کلاسیک با آن مواجهیم.آلن تورن جنبش اجتماعی را چنین تعریف می کند:

“جنبش اجتماعی، نوعی کنش جمعی سازمان یافته است برای کنترل اجتماعی آن منابع فرهنگی که بر سر آنها با رقیبان توافق وجود دارد.”

آلن تورن در مورد این تعریف از جنبش اجتماعی توضیح می دهد که :

“جنبش اجتماعی فقط به معنای تعارض و درگیری اجتماعی نیست، بلکه در عین حال نوعی ارجاع فرهنگی است، یعنی اراده و خواست برعهده گرفتن مسئولیت سمت گیریهای عمومی جامعه.”

اهمیت نقش جنبش اجتماعی در جامعه شناسی کنش به زعم تورن به این دلیل که مبارزه با روابط سلطه است اهمیت دارد و روابط سلطه به معنای مدیریت منابع فرهنگی است که در اختیار طبقه حاکم قرار دارد.

“جنبش اجتماعی در جامعه شناسی کنش نقشی برجسته و تعیین کننده دارد؛ نه به این دلیل که پاسخی به وضعیتی خاص است، بلکه به این دلیل که مبارزه با روابط سلطه است. روابط سلطه روابطی است که در آن یک کنشگر (بگذارید نام آن را طبقه حاکم بگذاریم) مدیریت بخش عظیمی از منابع فرهنگی در دسترس را در اختیار دارد. “

از آنجایی که جنبشهای اجتماعی به زعم تورن رفتارهایی جمعی هستند که ناظر بر مبارزه بر سرتاریخمندی می باشند زمانی اتفاق می افتند که کنشگر بتواند خود را نه در موقعیت مصرف کننده وضعیتهای اجتماعی بلکه در موقعیت یک تولید کننده این وضعیتها تعریف کند و از نقش مصرف کنندگی خارج شود.

“جنبشهای اجتماعی رفتاری جمعی ناظر بر مبارزه بر سر تاریخمندی اند. این جنبش ها فقط زمانی رخ می دهند که کنشگران بتوانند خود را نه در جایگاه مصرف کننده وضعیتهای اجتماعی، بلکه در جایگاه تولیدکننده آنها قرار دهند و به جای آنکه صرفا به این وضعیتها پاسخ دهند، آنها را به پرسش بکشند.”

تورن سه پرسش اساسی را در مواجه ما دنیای جدیدی که در آن زندگی میکنیم پیش روی ما قرار می دهد:

“فوری ترین پرسش این است که آیا ما هنوز تاریخ داریم با آنکه از توسعه خارج و به زوال، رکود یا پسرفت دچار می شویم؟

دومین پرسش…این است که آیا ما جهشی فرهنگی را تجربه می کنیم یا مجموعه ای از تکامل های مرتبط با گذشته را؟

پرسش سوم آن است که آیا کنشگران اجتماعی جدید متولد شده اند؟”

پاسخ به این سه سوال مارا به فهم نظریه تورن در مورد جنبش های اجتماعی نوین رهنمون می کند پاسخهای تورن به این سوالات، مفاهیمی همچون تاریخمندی،جامعه فراصنعتی و بازگشت کنشگر را پیش روی ما قرار می دهد. در این دگرگونی ما دیگر نمی توانیم درگیر علم گرایی بوده و سیر تغییرات و تحولات را مدیریت کنیم، دوران سخن گفتن از زبان تاریخ برای کنشگران پایان یافته است.

“کنشگران اجتماعی دیگر نمی توانند از زبان تاریخ سخن بگویند، بلکه فقط می توانند از زبان خودشان سخن یگویند،از زبان سوژه هایی معین. عصر ما دیگر در گیرودار علم گرایی نیست، به اخلاق گرایی رو کرده است. ما دیگر نمی خواهیم سیر وقایع را مدیریت کنیم، بلکه فقط می خواهیم از آزادی خودمان دفاع کنیم. می خواهیم خودمان باشیم می خواهیم حق داشته باشیم که بدون خرد شدن زیر فشار سازوبرگهای قدرت، خشونت و پروپاگاندا، خودمان باشیم.”

کنشگران اجتماعی جدیدی متولد شده اند که ویژگیهای خاص خود را دارند، آنها دفاع کننده اند، ضدجمع گرایی بوده و تقدسی برای جامعه و یا دولت قائل نیستند و بر آزادیهای فردی بیش از ازادی بخشی جمعی پای میفشارند.

“بازگشت کنشگر یک کالبد اجتماعی است و در این کالبد روحی حاضر است. روح بازگشت کنشگر، نه روح غلبه، بلکه روح دفاع است و نمی خواهد همچوم دوره پیشین افراد را در درون یک پیشروی جمعی گسترده مستحیل کند، بلکه برعکس، ضد جمع گراست. نمی گذارد جامعه یا دولت برجایگاه خدایی تکیه بزنند. این روح پیش از آنکه به آزادی بخشی جمعی باور داشته باشد، به آزادیهای شخصی باور دارد و برآن است که زندگی اجتماعی، نه به واسطه قوانین طبیعت و تاریخ، به واسطه کنش آنانی سامان می یابد که می کوشند جهتگیری فرهنگی مورد پذیرش خود را به مناسبات اجتماعی مسلط بدل کنند.”

انسان امروزین در وضعیت گذار از جامعه صنعتی است، اما این سیر عبور از جامعه صنعتی ما را به چه جامعه ای رهنمون می کند؟ پاسخ آلن تورن به این سوال چنین است:

“خودم بر این باورم که ما در حال دور شدن از جامعه صنعتی و شیوه های اندیشه متناسب با آنیم، اما نه برای آنکه به تعادلی جدید برسیم ، جامعه و طبیعت را دوباره آشتی دهیم یا به وضعیتی اجتماعی پای بگذاریم که صرفا برپایه تغییر تعریف می شو. برعکس من بر این باورم که ما به موقعیت اجتماعی جدیدی پای میگذاریم که ویژگی آن توانایی فزاینده جمعیت ها برای کنش بر خودشان است، به ویژه آنجا که قدرت دیگر، نه در تحمیل اشکال کار، بلکه در تنظیم سبک زندگی، اشکال رفتاری و نیازها نهفته است.”

در اینجاست که ما با پدیده های نوینی در جامعه و عرصه اجتماعی مواجه می شویم که منازعات جدید و کنشگران جدید را بوجود آورده است. منازعه های جدید حول مدیریت الگوهای فرهنگی شکل می گیرند و تاریخمندی به یکی از ویزگیهای اساسی این مرحله بدل می شود

“اگر این فرض درست باشد، باید همه جا چشم به راه کنشگران و منازعه های اجتماعی جدید باشیم،آنگاه کار جامعه شناسی فهم این کنشگران و منازعه ها خواهد بود و برای انجام این کار باید “قوانین زندگی اجتماعی” (هرچه که باشند،خواه قانون خرد یا قانون سود) را کنار بگذارد.”

“اکنون سازمان اجتماعی را باید به نحو کاملا متفاوتی فهمید و آن را برایند روابط منازعه آمیز میان آن نیروهای اجتماعی دانست که بر سر مدیریت الگوها برای سازماندهی هنجاری روابط اجتماع یا محیط خود می ستیزند.”

در اینجاست که آلن تورن به تعریف تاریخمندی پرداخته و از نقش آن در جنبشهای اجتماعی سخن به میان می آورد.

” من تاریخمندی را دقیقا معادل مجموعه ای از الگوهای فرهنگی می دانم که از خلال روابط اجتماعی که همواره روابط قدرت است، رفتار اجتماعی را اداره می کنند”

“تاریخیت از نظر تورن رهیافتی است که از شناخت فرایندهای اجتماعی حاصل می شود. او به عنوان مثال آگاهی در مورد نابرابری در دسترسی به امکانات آموزشی در آمریکا را مطرح می کند که ظهور جنبش حقوق مدنی در این جامعه را در پی آورد.”

در واقع این تاریخمندی پدیده ای است کانونی که مفاهیم دیگر به دور آن جمع می شوند و این مکانی است رقابتی که در آن روابط منازعه های طبقاتی شکل می گیرد.در این منازعه تضاد بر سر به دست گرفتن ابزارهای تولید یا مالکیت بر این ابزارها نیست بلکه منازعات طبقاتی که تورن از آن یاد می کند منازعه برای تحت کنترل گرفتن تاریخیت است.

“تاریخمندی نشانگر کانونی است که گرداگرد آن همه چیز صورتبندی می شود، اما این مکان را یک اداره یا قدرت خاص به وجود نمی آورد. این مکان حوزه ای رقابتی است. تاریخمندی حوزه ای رقابتی است که در چارچوب آن روابط منازعه طبقاتی شکل می گیرد،روابطی که درون نظامی نهادی یا در سطحی محدودتر درون نظام های سازمانی قرار دارد، درون قلمرویی از تاریخمندی هدایت می شود و برحسب روابط سلطه و چالش طبقاتی تعریف می شود.”

حسینعلی نوذری و علی قربانی در تبیین تاریخمندی تورن آن را با مفهوم تامل پذیری در اندیشه گیدنز و اسکات لش و جان آری مقایسه نموده اند و تاریخمندی را فرایندی قلمداد کرده اند که براساس آن جامعه تامل و کنش آگاهانه در کنشهای اجتماعی وشرایط آن ایجاد می گردد.

“منظور تورن از تعبیر “تاریخمندی” چیزی است شبیه به تامل پذیری با قابلیت تامل به تعبیرهای البته متفاوتی که در آثار گیدنز، اسکات لش و جان آری از آن افاده شده است: منظور گیدنز از این تعبیر ناظر به شیوه یا راهی است که طی آن دانشهای تخصصی به تولید تامل و بازاندیشی در مبانی و شالوده های کنش اجتماعی می پردازند، منجمله تولید خود دانش، و از این طریق به امکان تجدید نظر دائمی ساختارهای اجتماعی در مدرنیته متاخر کمک می کنند. معنای مورد نظر اسکات لش و جان آری شبیه به هم بوده و بیانگر آن است که دغدغه تامل پذیری عبارت است از تامل و ژرف اندیشی در باب دانش، لش و آری معنای گیدنز از تعبیر مذکور را قبول نداشته و نسبت به نگرانی و توجه و دغدغه بیش از حد و افراطی گیدنز بابت تامل پدیری شناختی انتقاد دارند و در عوض بر اهمیت تامل پذیری شناختی در جامعه معاصر، که در آن هویتها و همانندیها از طریق فرایند مصرف ساخته می شوند، تاکید دارند…بنابرآنچه در تبیین مفهوم “تامل پذیری” گفته شد و با توجه به شباهت معنایی آن با مفهوم “تاریخمندی” نزد تورن، در تحلیل نهایی تاریخمندی را می توان متضمن فرایندهایی دانست که طی آن جامعه تامل و کنش آگاهانه در کنش اجتماعی و شرایط آن خلق می گردد.”

در بستر چنین منازعاتی برای کنترل تاریخیت، نقش کنشگران در جنبش های اجتماعی دگرگون شده و محدود به واکنش نشان دادن به وقایع نیستند، آنها تولیدکنندگان موقعیتها بر پایه جهتگیریهای فرهنگی هستند.

“انگاره جنبش اجتماعی، جدید است. این انگاره بازشناسی این واقعیت است که کنشگران محدود به واکنش نشان دادن به موقعیتها نیستند،بلکه در عمل موقعیتها را تولید می کنند. آنها خود را هم برپایه جهتگیری فررهنگی و هم بر پایه آن منازعه اجتماعی که در آن دخیلند، تعریف می کنند. منظورم از جهتگیری های فرهنگی ارزشهای متضاد با رقیب نیست. برعکس، این ارزشها با رقیب مشترک است و همین اشتراک سازنده حوزه رقابت منازعه آمیز است.”

آلن تورن از تفاوت دو معادله در تحلیل نقش کنشگر می گوید یکی تحلیل کنشگر براساس نقش او در نظام اجتماعی و معادله دوم تحلیل کنشگر براساس نقش او در روابط اجتماعی برپایه تاریخمندی و تبیین متفاوت معنا در هرکدام از این رویکردها

” در معادله نخست ، یعنی تحلیل کنشگر براساس جایگاه او در نظام اجتماعی، “معنا” از “آگاهی” تفکیک می شود، حال آنکه در معادله دوم، یعنی تحلیل کنشگر بر اساس جایگاه او در روابط اجتماعی ناظر بر تاریخمندی، “معنا” برآمده از “کنش” است و کنش جهتگیری هنجاری دارد؛ به این معنا که نه با گسست از آگاهی، بلکه با تفسیر آن همراه است.”

وقتی ما از نزاع طبقاتی ناظر بر تاریخمندی در اندیشه تورن بحث می کنیم ناچار باید بدانیم تعریف او از طبقه چیست. از منظر تورن، طبقه گروه اجتماعی است که در نزاع کانونی برای کنترل تاریخیت باهم به نزاع می پردازند

“طبقه های اجتماعی گروههایی اند که در نزاعی کانونی بر سر بدست آوردن تاریخمندی_ که چارچوب منازعه را شکل می دهد _ با هم ستیز می کنند.”

آلن تورن پس از بیان نقد خود به دو رویکردی که تا کنون وجود داشته معتقد است که اینک وقت آن است که هردوی این انگاره ها از جامعه را کنار بگذاریم اولین انگاره را انگاره پارسونزی می نامد که در آن جامعه پیرامون ارزشها سامان می یابد و درون هنجارهای اجتماعی تعیین پیدا می کند و در سازمانها نقشها نمود پیدا می کنند و در انگاره دیگر و متضاد با انگاره پارسونزی، زندگی اجتماعی به دوجهان مجزا تقسیم می شود که به دوطبقه متمایز تعلق دارند و در این انگاره، ارزش مشترک چیزی نیست مگر توهمی که در خدمت منافع طبقه حاکم است. در اینجا آلن تورن هردوی این انگاره را را نفی می کند و معتقد است باید انگاره جدیدی از جامعه ارائه کرد که درآن سوژه بر پایه آفرینشگری تعریف می شود و نگاه تکامل گرا از جامعه کنار گذاشته می شود:

“وقتی سوژه را برپایه افرینشگری تعریف می کنیم و نگاه تکامل گرا از جامعه را کنار بگذاریم، می توانیم انگاره”منازعه اجتماعی کانونی” را با انگاره “کنش معطوف به ارزش” همنشین کنیم. جهت گیریهای فرهنگی دیگر حاکی از اصول نیستند، بلکه حاکی از سرمایه گذاریهای شناختی، اقتصادی و اخلاقی اند که از گذر منازعه طبقاتی به رفاه های اجتماعی بدل می شوند.”

در نهایت آلن تورن در تعریف طبقه چنین عنوان می کند:

“به دو شکل می توان طبقه را تعریف کرد: نخست طبقه به مثابه مجموعه ای از شرایط، دوم طبقه به مثابه کنشگری که هم معطوف به ارزشهاست و هم در منازعه اجتماعی دخیل است. این دو تعریف آنقدر باهم متقاوتند که من ترجیح می دهم به جای سخن گفتن از طبقه های اجتماعی، از جنبش های اجتماعی سخن بگویم.”

آلن تورن در تبین زندگی اجتماعی از سه عنصر کلنونی نام می برد که عبازتند از سوژه به مثابه آگاهی، تاریخمندی به مثابه مجموعه ای از الگوهای فرهنگی و چارچوبی رقابتی برای منازعه  اجتماعی کانونی و در آخر، جنبش های اجتماعی به مثابه گروههایی که می خ.اهند با استفاده از جهت گیریهای فرهنگی، صورت بندی های اجتماعی را مطلوب خود سازند. در این میان آلن تورن به سه نوع منازعه اشاره می کند اولین منازعه، “رفتار جمعی ” است ، دومین منازعه را “مناقشه” می نامد و سومین منازعه به زعم او، “جنبش اجتماعی” است که آن را اینگونه تعریف می کند:

” سومین نوع منازعه “جنبش اجتماعی” است که در آن کنش منازعه ای معطوف به دگرگون کردن روابط سلطه است؛ روابطی که بر مهمترین منابع فرهنگی(تولید، دانش و قواعد اخلاقی) حاکم است.”

این جنبش اجتماعی که کنشی منازعه ای می باشد، در ارتباط با تاریخمندی و جهت گیری های فرهنگی است که تبدیل به سازمان اجتماعی می شود.

” جنبش اجتماعی کنشی منازعه ای است که از خلال آن جهت گیریهای فرهنگی و عرصه تاریخمندی به شکلهایی از سازمان اجتماعی بدل می شود که هنجارهای فرهنگی کلان و روابط سلطه اجتماعی معرف آن است.”

جنبش اجتماعی براساس موقعیتهای اجتماعی تعریف نمی شوند این جنبش ها برآمده از موقعیتها نیستند بلکه خود این موقعیتها هستند که در نتیجه منازعات میان جنبشهای اجتماعی، ایجاد می شوند و همانطور که گفته شد این منازعات بر سر مدیریت الگوهای فرهنگی و تاریخمندی می باشد.

“به هیچ عنوان نمی توان جنبش اجتماعی را بنا بر پاسخ به موقعیتی اجتماعی تعریف کرد، بلکه برعکس، خود موقعیت اجتماعی نتیجه منازعه میان جنبشهای اجتماعی است که بر سر مدیریت الگوهای فرهنگی و تاریخمندی مبارزه می کنند. این منازعه ممکن است به فروپاشی نظام سیاسی یا اصلاح نظام نهادی بیانجامد.[در واقع موقعیت اجتماعی برآیند جنبش اجتماعی است، نه آنکه جنبش اجتماعی برآیند موقعیتی اجتماعی باشد؛ هر چند تمامی جنبش های اجتماعی در بستری از موقعیت اجتماعی یا به بیان دقیق تر، موقعیت تاریخی شکل می گیرند].”

به زعم آلن تورن جنبش اجتماعی کنش طبقه اجتماعی است که همراه با جهت گیریهای اجتماعی و منازعه است برای مدیریت الگوهای فرهنگی ، تاریخمندی و دانش و اخلاق. هرچند اندیشه جنبش اجتماعی از اندیشه طبقه جدایی ناپذیر است اما آلن تورن بین این دو تفاوت قائل است در نظر وی طبقه براساس موقعیتی خاص تعریف می شود این در حالی است که جنبش اجتماعی مبتنی بر کنش است و سوژه کنشگری است که شکل های اجتماعی را تغییر می دهد.

“اندیشه جنبش اجتماعی از اندیشه طبقه جدایی ناپذیر است، اما آنچه این دو اندیشه را در مقابل هم می نشاند، آن است که طبقه می تواند به مثابه موقعیتی خاص تعریف شود، حال آنکه جنبش اجتماعی ناظر بر کنش است (کنش سوژه، یعنی کنشگری که شکل های اجتماعی تاریخمندی را دگرگون می کند) نه موقعیت.”

جلایی پور معتقد است که آلن تورن برای شناخت جنبش های اجتماعی از چهار اصل سخن می گوید که عبارتند از :

“اصل اول” هویت جنبش” است؛ بدین معنا که طرفداران آن چه کسانی هستند و خود را چگونه تعریف می‌کنند؛

اصل دوم”دشمن”است،یعنی این جنبش در برابر چه کسانی است ،به عبارت دیگر جنبشهای اجتماعی وقتی شکل می‌گیرند که میان “ما”و “آنها” کاملاً مرزبندی شده باشد؛

اصل سوم “هدف اجتماعی”جنبش است ،بدین معنا که هواداران جنبش به دنبال استقرار چه نوع نظم اجتماعی هستند؛

اصل چهارم”زمینه مشترک فرهنگی”است بدین معنا که جنبشهای رقیب در جامعه فقط با هم تخاصم ندارند بلکه ممکن است در زمینه‌هایی با یکدیگر اشتراک هم دارند(مثلاً از نظر تورن در جنبش‌های کارگری و بورژوازی در انگلستان هر دو جنبش به پیشرفت صنعتی ،عظمت انگلستان اعتقاد داشتند)”

اما فرهادخسروخاور،سعید پیوندی و محسن متقی اصول اساسی برای تعریف جنبش اجتماعی در نظر آلن تورن را به سه اصل مربوط می دانند : اصل هویت، اصل مخالفت و اصل عمومیت. در اصل اول مشخص می شود که هویت افراد تشکیل دهنده گروه چه کسانی هستند و در اصل دوم اینکه جنبش با چه نیرویی در حال مقابله است و اصل سوم سمت و سو و محتوای مطالبات جنبش اجتماعی را نشان می دهد:

” اصل نخست به هویت جنبش مربوط می شود و این موضوع اساسی که جنبش از چه افرادی تشکیل شده است و یا سخنگو و مدافع منافع و خواسته های چه گروه یا گروههایی است.

دوم اصل مخالفت است که به مخاطب جنبش اجتماعی باز می گردد. جنبش اجتماعی در مخالفت و یا تصاد با نیرو وافراد خاصی شکل می گیرد و رویارویی با آنها به جنبش معنا می دهد.

اصل سوم (عمومیت) به پروژه جنبش های اجتماعی بر میگردد و این که جنبش اجتماعی به نام برخی ارزش ها و خواست ها ی برتر و مطلوب تر یا ئارمان هایی به میدان می آیند و موفق به بسیج گروه های بزرگ اجتماعی می شوند در راستای تغییر آنچه نامطلوب است و بهبود وضع کنونی. اصل سوم تا حدودی سمت و سو و محتوای مطالبه های جنبش اجتماعی را نشان می دهد.”

آلن تورن به عنوان یکی از نظریه پردازان جنبشهای اجتماعی نظر ویزه ای به پارادایم معطوف به هویت در جنبشهای اجتماعی دارد که در اینجا بطور مختصر به آن می پردازیم. جین کوهن در مورد رویکردی هویتی آلن تورن، معتقد است که “وی بریا پارادایم معطوف به هویت وسیع ترین چارچوب نظری را ایجاد کرده است”

به زعم جین کوهن  کارهای آلن تورن در دو سطح تحلیلی در حرکت است :

“۱-شرح و بسط نظریه ابعاد ساختاری و فرهنگی جامعه معاصر و ۲-تحلیل نظری-کنشی فرایندهای ستیزه گرانه تکوین هویت کنشگران جمعی.”

به نظر آلن تورن رویکرد هویتی رویکردی است که در آن کنشگر اجتماعی از نقشهایی که موظف به ایفای آنها است سرباز می زند و در واقع گرویدن به هویت را گرویدن به هویتی غیراجتماعی از کنشگر تعریف می کند

“گرویدن به هویت یعنی گرویدن به تعریفی غیر اجتماعی از کنشگر اجتماعی. …گرویدن به هویت در وهله نخست به معنای سر باز زدن  از نقش های اجتماعی یا به بیان دقیق تر، پس زدن تعریف اجتماعی از نقش هایی است که کنشگر موظف به ایفای آنهاست”

این گرویدن به هویت در واقع نخستین گام برای شکل گیری یک جنبش اجتماعی است و در عین حال می تواند به عنوان عاملی بازدارنده برای گذار به مرحله دوم جنبش اجتماعی، یعنی شکل گیری عملی آن، قلمداد شود.

“گرویدن به هویت نیروی ستیز اجتماعی است (زیرا دفاع نیمی از کنش را تشکیل می دهد) اما اگر دفاع با هجوم متقابل همراه نشود، ظرفیت کنس اجتماعی را نخواهد داشت. بنابراین گرویدن به هویت هم نخستین مرحله از شکل گیری جنبش اجتماعی است و هم ناظر بر امتناع گذار به مرحله دوم جنبش اجتماعی، یعنی شکل گیری عملی آن.”

در تحلیل و بررسی جنبشهای اجتماعی نمی توان عمل جمعی و هویت را پدیده هایی جدای از هم تلقی نمود و هرکدام را جدای از دیگری تحلیل نمود.در واقع این دو در پیوندی دیالکتی باهم قرار دارند و بر روی یکدیگر تاثیر می گذارند.

“در حقیقت، عمل هنگامی صورت می گیرد که بازیگران توانایی تعریف خودشان، دیگر بازیگران اجتماعی و محتوای روابط پیوند دهنده شان را در خود ایجاد کنند.(آلن تورن،۱۹۸۱)”

آلن تورن در بررسی جنبشهای اجتماعی از دونوع رفتار هویتی سخن می گوید که یکی هویت دفاعی یا همان رفتار تدافعی است و دیگری هویت تهاجمی. رفتار دفاعی خود به سه نوع رفتار تقسیم می شود:

” [به طور کلی سه نوع رفتار دفاعی را می توان برشمرد] نخستین مورد از رفتار دفاعی در مناطق پیشاصنعتی دیده می شود و در پی دفاع از هویت، شیوه تولیدی خاص و سبکی از زندگی است.

نوع دوم گرویدن به هویت بسیار نمایان تر است. در این مورد، جمعیت در مواجهه با بحران، منازعه های داخلی را کنار می گذارد و تضاد میان درون و بیرون را جایگزین آن می کند”

آلن تورن برای نمونه از نازیسم و فاشیسم ایتالیایی در مورد این نوع از گرویدن به هویت، نام میبرد.

“نوع سوم رفتار معطوف به دفاع از هویت اخیرا مورد بررسی قرار گرفته است. از نظر برخی مشاهده کنندگان، گرویدن به هویت چیزی نیسن مگر شکل خاصی از توده ای شدن و خردشدن جامعه ای که هر چه بیشتر اسیر قدرت مطلقه دولت می شود. در این نوع رفتار گرویدن به هویت راهی برای خودمختاری و خاص بودگی کنشگر اجتماعی تلقی می شود.”

یکی از دلایل برآمدن جنبش های بنیادگرا به زعم آلن تورن به این امر مربوط می شود که گرویدن به هویت در تضاد با یک سلطه خارجی تعریف می شودنه در تضاد با تغییر اجتماعی در این صورت است که گرویدن به هویت از شکل دفاعی خارج می شود و به نیرویی برای به وجود آوردن کنش جمعی تبدیل می شود که نتیجه آن شکل گیری جنبشهای بنیادگرا می باشد:

“وقتی گرویدن به هویت در تضاد با سلطه خارجی باشد، نه در تضاد با تغییر اجتماعی؛ از شکل دفاعی خارج می شود و به نیرویی برای ایجاد کنش جمعی بدل می شود. در واقع یکی از تاریخ سازترین لحظه های سیاسی معاصر نیز سربرداشتن اینگونه هویت گرایی است که با جنبش های بنیادگرا همراه بوده است.”

یکی از این نمونه ها جنبشی است که در ایران شکل گرفت و منجر به سقوط شاه ایران شد که آلن تورن از این انقلاب به عنوان یکی از ضد انقلابهای معاصر نام می برد که در نتیجه مخالفت با سلطه خارجی نه در مخالفت با شاه به عنوان تضاد داخلی، در ایران اتفاق افتاد . این نوع گرویدن به هویت هرگز منجر به استقرار دموکراسی و آزادی در جامعه نخواهد شد

“ضد انقلابهای معاصر_که برجسته ترینشان شاه را در ایران برانداخت_ و دیگر نمونه هایی که بیرون از جهان اسلام و حتی در اروپا می توان آنها را سراغ کرد، به دنبال مبارزه با رژیم سابق نبودند، بلکه در پی نبرد با انقلابی آرام بودند که همراه با مدرن سازی تحمیل شده از بیرون بود. این مدرن سازی سازمان اجتماعی و فرهنگ سنتی را به خطر انداخته بود. در این موارد مردم برای حفظ سازمان سنتی جامعه و دفاع از ارزشهای آن به پا خاستند. هرچه جنبش پوپولیستی تر باشد، نقش دولت ملی در آن کمرنگ تر و بنیادگرایی و تروریسم شدیدتر است. هرچه سلطه خارجی کامل تر و مستقیم تر باشد، گرویدن به هویت پوپولیستی نیز نیرومند تر است. این نوع از گرویدن به هویت، هرگز به آزادی ره نمی سپرد، زیرا برای مبارزه با فرهنگ و دولت پیشین به سوی دولتی توتالیتر و فرهنگی سرکوبگر تمایل پیدا می کند. اگر جنبش اجتماعی دفاعی با هجوم متقابل اجتماعی همراه نشود، به تقویت دولت یا انسداد جماعت_یعنی هویتی که بر طرد بنا شده است_می انجامد.”

برای فهم هویت تهاجمی، آلن تورن سه نمونه از جنبشهای اجتماعی را مثال زده و مورد بررسی قرار می دهد اول جنبشی که به آن جنبش ملیت می گوید و دیگری جنبش زنان و نمونه سوم جنبش ضد هسته ای

“جنبش هایی که آنها را “جنبش ملیت” می نامیم تلاشی هستند برای تبدیل جنبش های دفاع از هویت سنتی به جنبشهای توسعه خودمختاری منطقه ای یا حتی جنبش های آزادیبخش ملی.”

و در مورد جنبش ضد هسته ای خروج این جنبش از حالت دفاع منطقه ای به حالتی تهاجمی و جهانی را عامل توسعه آن قلمداد می کند:

“اگر این جنبش در سطح دفاع از مناطق محلی باقی می ماند، دوام نمی آورد، اما زمانی که با انتقادی فن سالارانه، همراه شد و از سنگر مدرنیته بر صاحبان قدرت تاخت، ویژگی تهاجمی یافت و توانست سازمان اجتماعی و شیوه بدیلی از توسعه را ارائه دهد”

جنبش زنان نیز هنگامی رشد و توسعه یافت که به هویت تهاجمی علیه پایگاههای قدرت و ثروت دست یافت و توانست علیه حاکمیت سلطه که ناشی از الگوهای مردانه است بشورد.

“جنبش زنان نیز نمونه دیگری از این امر است.  این جنبش در ابتدا چیزی نبود مگر دفاع از هویت، تفاوت، خاص بودگی و جماعت. زمانی جنبش زنان شکوفا شد و تاثیر بسزایی یافت که جنبشی بر ضد قدرت و ثروت برآمده از الگوی مردانه بدل شد[وسازمان اجتماعی برآمده از این مناسبات را هدف قرار داد]”

جنبش اجتماعی دارای سه عنصر اصلی می باشد که به نظر آلن تورن دفاع از هویت فقط یک بخش از جنبش اجتماعی است که با دیگر عناصر جنبش اجتماعی در پیوند و رابطه ای دیالکتیکی می باشد

“جنبش اجتماعی ترکیبی از سه عنصر است؛ ۱_ دفاع از هویت،۲_آگاهی از منازعه اجتماعی، ۳_ تلاش برای تسلط جمعی بر جهت گیریهای فرهنگی و ابزارهایی که جامعه به وسیله شان خود را تولید می کند.”

” دفاع ار هویت فقط یک بخش از جنبش اجتماعی را تشکیل می دهد. همانطور که مشاهده می شود ، بنابراین گذار از هویت تدافعی  به هویت تهاجمی  ناظر بر گذار از یک اصل کنش به ترکیبی از سه اصل است که رابطه ای متقابل و تکمیل کننده دارند، و هرگز نمی توان جنبش اجتماعی را مساوی با مطالبه هویت دانست.”

جامعه برنامه ریزی شده

 امروزه جنبش های اجتماعی در فضایی خاص و کاملا متفاوت از دورانی که آن را دوران صنعتی ی، دوران مدرن یا مدرنیسم می نامیم شکل می گیرند این دوره جدید و پدیده های موجود در آن  را با قانونمندیهای خاص همین دوره باید شناخت و تحلیل کرد در بالا به برخی از این تفاوتها و قانونمندیها اشاره کردیم بسیاری معتقدند که ما از دنیای مدرن به دنیای پسامدرن گام نهاده ایم، برخی براین باورند که ما همچنان در حال گذار از جامعه صنعتی هستیم به هر روی اینکه ما با دنیای جدیدی مواجهیم واقعیتی است عینی که خارج از ذهن و تصورات ما وجود دارد. دنیایی که آلن تورن برای تعریف آن ما را با سوالاتی از این دست مواجه می کند: ما در حال گذار از جامعه صنعتی هستیم اما به کجا می رویم؟ آیا به سنتهای گذشته بازمیگردیم یا به جامعه ای ابر صنعتی ورود می کنیم؟ ایا  به مرحله جدید از رشد کام می نهم یا به وضعیت تعادل گذشته بازمیگردیم؟ در استانه ورود به جامعه پساصنعتی هستیم یا جامعه پساتاریخی؟ درپایان مرحله ای از توسعه ایم یا خود انگاره توسعه به پایان رسیده است؟ این دنیای جدید را می توان جامعه پساصنعتی نامید. آلن تورن در تعریف و بیان تفاوت جامعه صنعتی و پساصنعتی به دو مفهوم سازمان کار در جامعه صنعتی و سرمایه گذاری معطوف به اهداف تولید در جامعه پساصنعتی اشاره می کند

” در جامعه صنعتی، سرمایه گذاری در وهله نخست معطوف به ایجاد تحول در سازمان کار است، اما در جامعه پساصنعتی سرمایه گذاری معطوف به اهداف تولید است که عامل پیشبرد تاریخمندی محسوب می شود. از همین رو جامعه پساصنعتی در مقایسه با جامعه صنعتی از سطح بالاتری از تاریخمندی برخوردار است.”

آنچه در جامعه پساصنعتی دگرگون می شود ماهیت سرمایه گذاری است چرا که در جامعه صنعتی هدف تولید کالا بود  در حالی که در جامعه پساصنعتی  تمرکز سرمایه گذاری برروی پدیده است به نام کالاهای نمادین که تنظیم کننده ارزشها و نیازها هستند در این جامعه اهداف تولید کاملا تغییر کرده و به حوزه فرهنگ مربوط می شوند:

“در گذار به جامعه پساصنعتی ماهیت سرمایه گذاری تغییر می کند و به جای تمرکز بر تولید کالاهای مادی و حتی “خدمات” بیشتر بر تولید کالاهای نمادین متمرکز می شود که ارزش ها، نیازها و بازنمایی ها را تنظیم می کنند. جامعه صنعتی ابزارهای تولید را دگرگون کرد، اما جامعه پساصنعتی اهداف تولید را دگرگون می کند و اهداف تولید مربوط به حوزه فرهنگ هستند.”

اهداف تولید در جامعه پساصنعتی را می توان به صورت زیر بیان نمود:

“جامعه پساصنعتی به وسیله تولید تکنولوژی کالاهای نمادین، تحقیق و توسعه، جریان اطلاعات، علم بیوپزشکی و علم و فن و همچنین رسانه های جمعی تعریف می شود.”

ما با شکل نوینی از جامعه مواجهیم که در آن سرعت دگرگونیها و تحولات اقتصادی شتاب بیشتری گرفته است، قدرت رسانه به نسبت قبل رشد فراوانی داشته و روند انتقال اطلاعات به شدت در خال پیشرفت است، در این دنیای جدید با کاهش مرکزیت نظم اقتصادی به شکل گذشته مواجهیم، همانند جامعه صنعتی دیگر کنشگران و بازیگران اصلی جامعه، کارگران نیستند و نقش محدودتری در ایجادد تحولات و شکل دهی جنبش های اجتماعی دارند،در مقابل با اهمیت یافتن طبقات متوسط و گروه های تحصیل کرده مواجهیم،در جامعه پسا صنعتی با تنوع مشارکت اجتماعی و شکل گیری و ایفای نقش گروه های جدید روبرو هستیم.در این جامعه جدید اما عناصری از جامعه قدیم وجود دارد همانطور که در نظام سرمایه داری ویژگیهایی از نظام فئودالی وجود دارد در تغییرات اجتماعی و گذار از مرحله ای به مرحله دیگر تمامی پدیده های ماقبل محو و از بین نمی روند و در جامعه جدید نیز برخی از ان مفاهیم قبلی حضور دارند اما نقش اصلی و تضاد اصلی محسوب نمی شوند به همین روی در جامعه پساصنعتی نیز عناصری از جامعه صنعتی وجود دارد.

” جامعه صنعتی همچنان از تجارت [که به صورت بندی اجتماعی پیش از آن مربوط بود و به جوامع بورژوازی اولیه تعلق داشت] استفاده کرد و به همین سان جامعه پساصنعتی از سازمان کار [که مختص جامعه صنعتی بود] استفاده می کند،”

آنچه مهم است این مساله می باشد که در جوامع مختلف جنبه مسلط و حاکم بر آن جامعه از چه نوع سرمایه گذاری پیروی می کند و چه نوع سرمایه گذاری در این جوامع به نسبت سایر سرمایه گذاریها برتری دارد نمی اوان تنها براساس نوع فناوریهای موجود در جامعه به تعریف آن جامعه پرداخت و مثلا جامعه صنعتی را جامعه موتور بخار نامید و جامعه پساصنعتی را مثلا جامعه رایانه ای، جامعه پساصنعتی را آلن تورن یک “جامعه برنامه ریزی شده” تعریف می کند.

 “نکته تعیین کننده آن است که در جامعه پساصنعتی تمامی نظام اقتصادی هدفی برای مداخله جامعه در خودش است. از همین رو است که می توان آن را “جامعه برنامه ریزی شده” نامید، زیرا این عبارت گویای توانایی آفرینش الگوهای مدیریت، تولید، سازماندهی، توزیع و مصرف است؛ تا جایی که این جامعه در تمامی سطوح کارکردی به مثابه تولید کنشی ظاهر می شود که جامعه بر خودش اعمال می کند، نه آنکه پیامد قوانین طبیعی یا خاص گرایی های فرهنگی باشد.”

در جامعه برنامه ریزی شده در واقع ما با دگرگونی و حرکت از صنایع تولیدی به سوی صنایع مبتنی بر دانش روبرو هستیم که در آن مفاهیمی مانند آموزش و پروش، اطلاعات، تعلیم  تربیت و کارآموزی و مانند آنها ابزاری ضروری برای تولید به شمار می ر.ند. در جامعه برنامه ریزی شده کانون اصلی منازعه کنترل و نظارت بر دانش و اطلاعات است، در این جامعه در واقع این تکنوکراتها هستند که طبقه مسلط محسوب می شوند و توسعه و پیشرفت جامعه در گروی رشد و توسعه نظام و یا تشکیلاتی است که توسط آنها محقق شده و اداره می شود.در اینجا دیگر تضاد اصلی نه بین سرمایه دار و کارگر که بین تکنوکراتها و تمامی کسانی است که به نحوی با نظارت فن سالارانه تکنوکراتها درگیر هستند.آلن تورن تضاد میان مدیران و نیروهای اجرایی را برای تعریف منازعه کانونی در جامعه پساصنعتی ناکافی قلمداد می کند او با بیان اینکه طبقه حاکم طبقه ای است که قدرت را در دست دارد و از این قدرت برای ایجاد الگوهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی استفاده می کند و طبقه تحت سلطه طبقه ای است که دسترسی ثانویه به تاریخمندی دارد، به تشریح منازعه کانونی در جامعه برنامه ریزی شده می پردازد

” ویژگی طبقه حاکم در جامعه برنامه ریزی شده توانایی آفرینش الگوهای مصرف اجتماعی است. طبقه محکوم نیز باید افزون بر اجرای این الگوها خود را با آنها وفق دهدو در این جامعه منازعه اجتماعی کانونی سازوبرگ های تولید و مدیریت را در برابر مصرف کنندگان قرار می دهد. از همین رو است که در منازعه اجتماعی جدید مصرف کننده نقشی بسزا دارد. .”

“به نظر آلن تورن جنبش های اجتماعی نتیجه گسیختگی بنیادی است مانند دگرگونی از جامعه صنعتی به جامعه فرا صنعتی. در حقیقت شکل نوین جامعه ساخناری فرا صنعتی دارد و دارای یک ظرفیت بالای عمل روی “خود” است(خود_تولید). همچنین او ادعا می کند که این جامعه برنامه ای است زیرا جنبه های زندگی مثل اطلاعات، مصرف، سلامتی،تحقیق علمی و آموزش و پرورش همگانی در حال صنعتی شدن هستند. جامعه برنامه ای، افراد، کالاها و گردش ایده ها را با شدت بیشتر از جوامع پیشین به وجود می آورد.”

در اینجا منازعه بین مصرف کننده و سیستمی و افراد و سازوکارهای است که تقاضا را تعیین می کنند. مصرف کننده ها که در واقع همان مخالفان سیستم هستند در جامعه پساصنعتی می توانند مصرف کنندگان خدمات آموزشی  و یا بهداشت و سلامت باشند، در عرصه سیاسی می توان از کالاهایی که تامین کننده منافع جامعه است سخن گفت

“آنهایی که با مدرسه ها و دانشگاهها مخالفت می کنند و از آموزش سخن می گویند[ومصرف کننده خدمات آموزشی اند] ، آنهایی که از مجموعه علمی_سیاسی انتقاد می کنند، از کالاهایی سخن می گویند که منافع جامعه را تامین می کند.آنهایی که از بیمارستانها ناخشنودند، از سلامت می گویند، آنهایی که برنامه ریزی شهری را نقد می کنند، در دفاع از روابط بین فردی سخن می گویند، و آنهایی که با انرژی هسته ای مخالفند، به طرفداری از محیط زیست فعالیت می کنند….. در تمامی موارد یاد شده شاهد تقابلی کلانیم که یک سوی آن چیزی است که به مصرف مربوط است و سوی دیگرش سازوبرگهای کلانی است که تقاضا را تعیین می کند.”

مشخصات منازعه های اجتماعی جدید در جامعه پساصنعتی را می توان چنین بیان کرد

۱_” در جامعه پساصنعتی منازعه ها شکلی تعمیم یافته دارند”

در این جامعه امر مقدس و امر سنتی از بین می روند . در گذشته، منازعه ها له تعبیر آلن تورن از خود منازعه بیگانه بودند آنها نمودی ازنظمی فرااجتماعی در درون نظم اجتماعی محسوب می شدند و بدین ترتیب جوامع دارای منطقه ای حفاظت شده بودند که آنها را از منازعه های اجتماعی در امان نگه میداشت. به زعم تورن این منطقه در جامعه صنعتی همان قلمروی تقدس علم بود. در جامعه پساصنعتی این قلمروی مقدس به تدریج در حال نابود شدن است..آنچه پس از این ایجاد می شود منجر به تعمیم یافتن منازعه ها می شود:

“آنچه پدیدار می شود حوزه رقابتی کانونی از منازعه های اجتماعی است. بنابراین شاهد تعمیم یافتن منازعه مندی در جامعه پساصنعتی هستیم… جنبه نمادین این تعمیم یافتگی پژمردن رویای جامعه بی طبقه و خالی از منازعه است “

یکی دیگر از نمونه های تعمیم یافتگی منازعه های جدید این است که منازعه وارد قلمروی خصوصی شده است در حالی که پیش از این زندگی خصوصی با منازعه های اجتماعی بیگانه بود.

۲_ دومین ویژگی منازعه های جدید این است که در برابر مجموعه قدرت که به نحو روزافزونی یکپارچه می شود، گروههای مقاومت به نحو روزافزونی جهانی می شوند

“زمانی که سلطه شکلی جهانی پیدا می کند، مقاومت نمی تواند [شکلی محلی داشته باشد و] به نقش اجتماعی محدود شود. مقاومت زمانی می تواند اهمیت پیدا کند که تمامی جمعیت را بسیج کند.”

۳_منازعه های اجتماعی این پتانسیل را دارندکه با رفتار حاشیه ای یا انحرافی درآمیخته شوند.

تحمیل نوع خاصی از هنجارها و مرکزیت بر افراد و اجبار آنها به پذیرش این قواعد ، باعث می شود که گروههایی از جامعه به حاشیه رانده شوند. در چنین شرایطی است که امکان درهم آمیختگی منازعه ها با رفتارهای حاشیه ای پدید آید

“دیگر منازعه ها ریشه در بخشی خاص از فعالیت اجتماعی ، زیربنای جامعه و به ویژه محل کار ندارند، بلکه در همه جا ریشه دارند. همانطور که دیگر تمایز بین امر تولیدی و امر غیر تولیدی بی معناست، طبقه بندی زیر عنوان های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک نیز بی فایده است. زمانی که منازعه های بنیادین در تمامی حوزه های زندگی اجتماعی وجود دارد دیگر نمی توان آنها را از رفتار انحرافی یا حاشیه ای به روشنی تفکیک کرد”

در گذشته تصویری دوقطبی از منازعه ها ارائه می شد اما در شرایط جدید ما با یک دستگاه مرکزی و یکپارچه ساز مواجهیم که پیرامون آن انبوهی از طردشدگان،محدودشده ها و فقیران و انکارشدگان وجود دارد  که نتیجه آن افزایش گتوهایی است که “زیرفرهنگهای” خاص خود را ایجاد می کنند. افرادی که در سازمانهای بزرگ جایی ندارند در گتوهای حاشیه ای گردهم می آیند  سازماندهی می شوند. روشنفکران نیز که در جامعه پساصنعتی نقش خود را ازدست داده و دیگر نقش گذشته را در ایجاد جنبش های اجتماعی و ایجاد تحولات ندارد، بخشی از این مجموعه به حاشیه رفته محسوب می شوند.

“به نظر می رسد درک مستقیم منازعه های بنیادین “خالص” هر روز دشوارتر و همه چیز در حال آمیخته شدن است. حاشیه ای شدن با استثمار، و دفاع از گذشته با جستجوی آینده.”

۴_چهارمین ویژگی منازعه های جدید این است که منازعه های ساختاری و منازعه های معطوف به تغییر واگرا می شوند.

به نظر آلن تورن در جوامع صنعتی شده نمی توان نیروهای مخالف را قادر به ایجاد اشکال نوینی از قدرت دانست چرا که این نیروهای مخالف نمی توانند حامل الگوهای جدید از جامعه یا دولت باشند، طبقات پایین جامعه هویت خود را از حاکمان جدید نمی گیرند در چنین شرایطی است که منازعه های طبقاتی نمی تواند ایجادکننده تغییر تاریخی باشد در این وضعیت ما به جای مشاهده هجوم متقابل شاهد نیروهای مقاوت و دفاعیم و در چنین شرایطی بیش از آنکه شاهد منازعه باشیم، با وضعیت های منازعه مواجهیم.

جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی جدید

نظریه های جنبش اجتماعی را می توان به چهار دسته زیر تقسیم بندی کرد:

۱_رویکرد ساختاری_عقلانی

۲_رویکرد رفتارگرایی

۳_رویکرد یا نطریه نهادی

۴_رویکرد جامعه مدنی

در اینجا به رویکرد جامعه مدنی در نظریه جنبشهای اجتماعی جدید اشاره خواهیم کرد وآنچه از نظریا تآلن تورن بیان کردیم بخشی از این رویکرد محسوب می شود در این بخش به تعریف جامعه مدنی و رابطه آن با جنبش های اجتماعی خواهیم پرداخت.

کاظم علمداری برای جامعه مدنی سه دوره تاریخی را مشخص می کند به اعتقاد او جامعه مدنی شامل این دوره ها می شود:

“۱_دوره تمدن باستان، که با شکل گیری دولت_شهر همراه بود.

۲_دوره مدرن و رشد جوامع سرمایه داری صنعتی، که با رسمیت یافتن حقوق بشر و فردیت همراه بود.

۳_دوره اخیر از دهه هفتاد میلادی به این سو، یعنی دوره گسترش جامعه مدنی در کشورهای در حال توسعه، که با خواست دموکراسی، و رشد جنبش ها و با خواست دگرگونی های “جامعه محور” به جای “دولت محور” همراه بوده است.”

جنبش های اجتماعی جدید برپایه جامعه مدنی شکل می گیرند و در این بستر است که شکل گرفته و رشد و توسعه می یابند. برای جامعه مدنی تعریف واحدی وجود ندارد برای فهم جامعه مدنی باید به بررسی ویژگیهای آن پرداخت تا بتوان آن را فهم نمود.

“در کلی ترین تعریف[جامعه مدنی] شامل تشکیلاتی مستقل، خودگردان، غیردولتی،داوطلبانه، و شبکه هایی از بازار انجمن ها و مراوده های روزانه مردم حول منافع حرفه ای و شهروندی خود می باشد”

مهمترین کارکرد جامعه مدنی را می توان تنظیم روابط اخلاقی جامعه در قلمرو خصوصی با قلمرو دولت دانست

“در نگاهی کلی نیز جامعه مدنی ضرورت ایجاد تعادل میان جامعه و دولت تعریف می شود”

حسین بشیریه جامعه مدنی را در یک نگاه کلی به برخی اندیشمندان چنین تعریف می کند:

“جامعه مدنی مفاهیم دولت در اندیشه ارسطویی در مقابل خانواده، در اندیشه اصحاب قرارداد اجتماعی در مقابل وضع طبیعی، جامعه مدنی در مقابل جامعه ابتدایی در تفکر آدام فرگوسن در گفتاری درباره تاریخ جامعه مدنی، شکل اولیه تکوین دولت در اندیشه هگل، حوزه رابطه مادی و اقتصادی و علائق طبقاتی و اجتماعی در مقابل دولت و پایگاه آن در اندیشه مارکس و جزئی از روبنا و مرکز تشکیل قدرت ایدئولوژیک، یا هژمونی فکری طبقه حاکم در اندیشه آنتونیو گرامشی را شامل می شود.” (بشیریه ۱۳۸۰:۵)

در سده های میانی ما با درهم تنیدگی حوزه خصوصی و حوزه عمومی مواجه بودیم و هنوز تفکیکی بین این دو حوزه صورت نگرفته بود و بنابراین ایده ای برای تفکیک حوزه دولتی از جامعه مدنی نیز وجود نداشت تنها در دوره مدرن است که ما شاهد تفکیک این مقولات از هم هستیم و این زمانی است که حقوق فردی ، مالکیت خصوصی، آزادیهای فردی و حقوق شهروندی به رسمیت شناخته شدندو ریشه نظری و فکری جامعه مدنی را باید در نهضت روشنگری جستجو کرد در این مرحله از تاریخ است که سرمایه داری صنعتی شکل گرفته و با گسترش شهرا و رشد جمعیت مواجهیم و پدیده های مانند حقوق طبیعی و حقوق مدنی و مفهوم دولت_ملت در پدیدار گشته اند.

در اندیشه نویسندگان مکتب حقوق طبیعی، جامعه مدنی در مقابل وضع طبیعی مطرح می شود. در این وضعیت افراد با کار خود در طبیعت تصرف می کنند و مالک می شوند اما امیال و خواسته های انسان حد مشخصی ندارد و ازادی نامحدود وضعیت طبیعی به جنگ همه علیه همه می انجامد. به اعتقاد هابز در این وضع، صنعت و تجارت قادر به رشد نیستند.

بنابراین برای حفظ بقای انسان و نجات او از این وضعیت جنگ همه علیه هم  و ایجاد امنیت در جامعه لازم است که افراد از بخشی از حقوق طبیعی خود صرفنظر کرده و آن را به یک حاکم مقتدر و قدرتمند بسپارند تا این حاکم مقتدر با تهدید و مجازات، افراد را مقید به تعهداتشان نگه دارند.

“به اعتقاد هابز مشروعیت حاکمیت فرمانروا تا جایی است که مصلحت همگانی و امنیت جانی و در شرایط عادی، امنیت مالی اتباع خود را تضمین کند، به این ترتیب تاسیس جامعه مدنی که همان جامعه سیاسی یا جامعه برخوردار از دولت است، محصول ناامنی وضع طبیعی و میل افراد به صیانت نفس است.”

در این اندیشه دولت و جامعه مدنی از هم تفکیک ناپذیر هستند،

جان لاک نیز عبارت جامعه مدنی را در تعارض با وضع طبیعی به کار می برد اما او برخلاف هابز هدف نهایی جامعه مدنی را نه فرار از ترس و مرگ خشونت آمیز و ایجاد صلح و امنیت برای انسانها، بلکه هدف جامعه مدنی را در نهایت حفظ و تامین مالکیت قلمداد می کند. بدین ترتیب جان لاک بعد اقتصادی و حقوقی جدید به مفهوم جامعه مدنی اضافه می کند بدین روی می توان جان لاک را اولین متفکر مدرنی دانست که بین جامعه مدنی به عنوان نظامی اقتصادی و دولت به عنوان یک نهاد سیاسی تفاوت قائل شد.

ژان ژاک روسو نیز به استقلال جامعه مدنی در مقابل دولت اشاره می کند هر چند این دو در اندیشه روسو از رابطه فلسفی تنگاتنگی برخوردار هستند

“جامعه مدنی از دیدگاه روسو قلمروی حاکمیت مالکیت خصوصی است. او در کتاب سخنانی درباره اصل و بنیاد نابرابری در میان انسانها می نویسد: پایه گذار واقعی جامعه مدنی نخستین فردی است که تکه زمینی را تصاحب کرد و گفت این زمین مال من است.”

جامعه مدنی متمایز و جدای از دولت برای نخستین بار در اندیشه های نویسندگان آلمانی به ویژه هگل نیز به کار برده شد.

جامعه مدنی در اندیشه هگل  شامل سه جز است:

“۱_نظام نیازها: طرح نیازها و ارضای نیازهای فردی از طریق کار خود،کار دیگران و ارضای نیازهای آنان

۲_اعمال عدالت: فعلیت یافتن آزادی لازم برای تحقق این امر ارضای نیازها، یعنی حفاظت از مال به وسیله اعمال عدالت

۳_نظارت: مقابله با شوربختی های احتمالی و مراقبت از علائق جزئی به عنوان یک علاقه کلی به وسیله پلیس و صنف.”۷۷

“هگل جامعه مدنی را به عنوان یک نهاد واسطه بین خانواده و روابط سیاسی دولت در نظر گرفت. به نظر او جامعه مدنی دستاورد جهان مدرن است که در آن دولت بنیاد ارگانیک جامعه مدنی است”

در این وضعیت به زعم هگل، افراد به ناچار از خانواده جدا شده و به جامعه مدنی و یا جامعه بورژوازی گام می نهند که اساس آن رقابتهای اقتصادی است و به همین دلیل خود را در مقابل دولت یا همان جامعه سیاسی می یابند.هرچند در نظر هگل جامعه مدنی و دولت یا جامعه سیاسی دو مقوله جدا از هم هستند اما او به دولت اولویت چشمگیری می دهد چرا که دولت را نماینده تمامیت جامعه فرض کرده و هدف اصلی دولت را کنترل جامعه و حفظ . نگهداری از منافع جمعی قلمداد می کند.

مارکس نیز برای جامعه مدنی و دولت دو نقش متفاوت و متمایز قایل است و این دو را از هم تفکیک شده مورد بررسی قرار می دهد. به نظر مارکس جامعه مدنی روبنایی از مناسبات تولیدی است که مفهومی جدای از دولت دارد. در نظر مارکس ریشه جامعه مدنی در اقتصاد سیاسی است. جامعه مدنی همان جامعه بورژوایی است که پس از فروپاشی بنیانهای فئودالیسم شکل گرفت. صورتبندیهای اقتصادی و نیروهای تولید هستند که شکل جامعه مدنی را تعیین می کنند. انسان عصر جامعه مدنی و انسان شهروند برای مارکس دو مقوله متفاوت هستند اولی دارای حقوق طبیعی است در حالی که انسان عضو جامعه سیاسی یا همان شروند دارای حقوق سیاسی است و رهایی واقعی انسان در گرو از بین این این تفاوت بین انسان جامعه مدنی و انسان عضو جامعه سیاسی است.

در بیان حقوق مدنی، مارکس از چهار اصل سخن می گوید: آزادی، برابری، مالکیت خصوصی و عدالت.

در جامعه مدنی مورد اشاره مارکس، دولت خود را از قید و بند مذهب آزاد کرده و آن را به حیطه خصوصی رانده است اما انسان را بطور واقعی از مذهب رها نکرده است و بنابراین این ازادی کاملی برای انسان محسوب نمی شودو در اینجا انسان در یک دوگانگی به سر می برد یعنی بین حیات آسمانی و زندگی زمینی یعنی میان یک موجود جماعت گرا و دیگری انسان عضو جامعه مدنی که در آن یک فرد خصوصی تعر یف می شود و دولت سیاسی نیز در تقابل با جامعه مدنی قرار دارد.

“در آنجایی که دولت سیاسی کمال یافته، به درجه کمال واقعی رسیده باشد، انسان ، نه تنها در تفکر، در آگاهی، که در واقعیت، در زندگی، حیاتی دوگانه دارد یکی حیات اسمانی و دیگری حیات زمینی، یکی زندگی در جماعت سیاسی که در آن موجودی جماعت گرا بشمار می رود، دیگری زندگی در جامعه مدنی که در آن انسان به عنوان فردی خصوصی عمل می کند، به دیگر انسان ها همچوم وسیله ای می نگرد، خود را تا سرحد یک وسیله تنزل می دهد و به بازیچه ای در دست نیروهای بیگانه تبدیل می شود.”

این تعارض بین منافع خصوصی و عمومی همان شکاف میان دولت سیاسی و جامعه مدنی است. آزادی انسلن از طریق واسطه دولت صورت می گیرد و این آزادی با واسطه نمی تواند آزادی واقعی انسان قلمداد شود و انسان عضو جامعه مدنی که فردی آزاد قبمداد می شود تنها یک ازادی با واسطه را بدست آورده که آزادی نوع بشر محسوب نمی شود در اینجا دولت نقش یک میانجی را دارد و خود در واقع یک مذهب به حساب می آید:

“دولت میانجی است میان انسان و آزادی انسان. درست همانگونه که مسیح میانجی ایست که انسان تمام بار مسوولیت آسمانی، تمام قیود مذهبی خود را به او منتقل می کندف دولت نیز میانجی است که انسان تمام آزادی از قیود انسانس و عیر آسمانی خود را به آن منتقل می کند.”

و به همین دلیل آزادی انسان عضو جامعه مدنی آزادی ناقص،  ناتمام و محدود است. این آزادی سیاسی محدود و ناقص به زعم مارکس نمی تواند حقوق بشر واقعی را نیز برای انسان به ارمغان آورد این حقوق که به عنوان حقوق بشر تعریف می شود تعریفی محدود است که فقط انسان بورژوا را انسان تعریف می کند ،  حقوق بشر  برای مارکس تنها عنوانی برای حقوق انسان جامعه مدنی است به نظر او آنچه در حقوق بشر به آن اشاره شده تنها حقوق انسان عضو جامعه مدنی است و حقوق نوع بشر محسوب نمی شود و این امر را از طریق رابطه بین دولت سیاسی و جامعه مدنی می توان توضیح داد. این عضو جامعه مدنی توسط حقوق بشر به حق جدایی از دیگر انسانها دست یافته و این آزادی برپایه همکاری بین انسانها نیست و به همین دلیل به نظر مارکس این حقوق بشر حق واقعی انسان نوعی نیست.

“بیش از هر چیز این واقعیت را بخاطر بسپاریم که این باصطلاح حقوق بشر در تمایز با حقوق شهروندف چیزی نیستند جز حقوق اعضا جامعه مدنی یعنی انسان خودپرست، انسان جدا از انسانهای دیگر و جدا از جماعت.”

این حق در نهایت به اهدای حق مالکیت خصوصی به انسان عضو مدنی می انجامد و آزادی در واقع تبدیل به آزادی مالکیت خصوصی می شود و به رسمیت شناختن آن به عنوان حقوق بشر.

“کاربرد عملی حقوق بشر به آزادی، حق انسان به مالکیت خصوصی است.”

به اعتقاد مارکس حق انسان به مالکیت خصوصی بنیان جامعه مدنی را شکل می دهد. در این نوع از حقوق بشر برابری نیز برابری واقعی محسوب نمی شود چرا که برابری در آزادیهایی است که در بالا به آنها اشاره شد نه برابری واقعی بین همه انسانها ودر همه زمینه ها

گرامشی نیز در تحلیل جامعه مدنی آن را مقوله ای جدای از دولت دانسته و بر روی مساله هژمونی در بیان تعریف جامعه مدنی تاکید دارد از نگاه گرامشی به دولت ترکیب جامعه مدنی و جامعه ساسی است.

“دولت فقط اهرم حکومتی نیست، بلکه عرصه خصوصی با ساختار پیچیده ای است که جنگ برای هژمونی یا برتری فرهنگی و ایدئولوژیک در آن رخ می دهد.”

دولت در نگاه گرامشی نیز مقوله ای روبنایی است که نهادهایی را شمال می شود که در حیات سیاسی مهم هستند و در مقابل، جامعه مدنی عرصه است که همه کنش های هویتی و مبارزات ایدئولوژیک و فعالیتهای روشنفکرانه در آن شکل می گیرد. جامعه مدنی بستر آگاه ساز افراد است که پس از آن وارد عمل سیاسی می شوند در جامعه مدنی شاهد تشکل یافتن منافع هستیم.

“در نظریه گرامشی این اصل قابل توجه است که گروه غالب موقعیت خود را از ترکیب دو راه ف یعنی زورف که از طریق جامعه سیاسی(دولت) اعمال می شود، و مشارکت فعال گروههای تابع قدرت که کسب رضایت آنها از طریق هژمونی در جامعه مدنی است بدست آوردهاست”۸۴

به نظر گرامشی دولت زمانی متوسل به زور می شود که کسب رضایت مردم از طریق جامعه مدنی شکست خورده باشدو این کسب رضایت مردم از هژمونی دولت، توسط جامعه مدنی صورت می گیرد و دولت بدون توسل به زور می تواند هژمونی خود را اعمال کند

“بنابراین جامعه مدنی حوزه ایست که در آن دولت به دنبال حفظ هژمونی و ایجاد نظم اجتماعی مورد نظر خود از طریق زبان اخلاقی و اجتماعی رایج است.”

فقدان جامعه مدنی برای مشروعیت بخشیدن به هژمونی دولت همانور که می تواند باعث اعمال زور از طرف دولت شود به همان شکل می تواند عامل بروز انقلابات اجتماعی برای از میان بردن هژمونی دولت شود. گرامشی در بیان تفاوت شرق و غرب به نقش جامعه مدنی اشاره می کند و معتقد است که جامعه مدنی در غرب به شکل عمیق تری به نسبت شرق در عرصه جامعه حضور دارد و در این مورد به انقلاب روسیه اشاره دارد که به دلیل فقدان جامعه مدنی بود که انقلاب روسیه شکل گرفت.

“در روسیه، دولت همه چیز بود و جامعه مدنی بافتی ترد و تکامل نیافته داشت، در غرب، در مقابل، بین دولت و جامعه مدنی رابطه عمیق پدید آمده بود و هرگاه شکافی در ساخت دولت پدیدار می شد، بافت پرقوام جامعه مدنی چهره بر می تافت.”

حسین بشیریه معتقد است که جامعه مدنی در مفهوم امروزی آن مجزای از دولت و مستقل از دولت تعریف می شود و حوزه هایی را شامل می شود که حتی پس از تجزیه دولت به حضور خود ادامه می دهند.

یکی از ویژگیهای مهم جامعه مدنی حضور آگاهانه ، ارادی و داوطلبانه افراد در گرووهای تشکیل دهنده جامعه مدنی است.

“جامعه  مدنی جامعه ای است متشکل از گروههای ارادی، داوطلبانه، مستقل و خودگردان که با هدف پیشبرد منافع، علایق و سلیقه های افراد عضو تشکیل می شوند.”

جامعه را می توان به سه عرصه تقسیم نمود:

۱_عرصه خصوصی

“در جامعه مدنی هر فرد دارای هویت مستقل فردی است که به خاطر فردیت او دارای ارزش فطری است و روابط افراد با یکدیگر و با جامعه یک رابطه قراردادی است  که بر مبنای آن همه افراد صرفنظر از موقعیت و شان خود دارای حقوق، آزادیهاو مسوولیتهای یکسان در برابر قانون هستند. از این رو جامعه مدنی را جامعه ای قراردادی می نامند.”

۲_عرصه عمومی

این عرصه به نهادهای اجتماعی عمومی تعلق دارد که می توان به مواردی مانند گروههای غیررسمیف مجامعه فرهنگی، اصناف و اتحادیه ها، روزنامه ها و نشریات و سایر وسایل ارتباط جمعی اشاره کرد که رابطه مستقیمی با تکامل جامعه دارند.

“این نهادها پیرامون علایق مشترک فرهنگی، منافع اقتصادی، و سیاسی و نیازهای ارتباطی افراد جامعه شکل می گیرد و هر اندازه جامعه متکامل تر باشد فعالیتها در این عرصه گسترده تر خواهد بود.”

عرصه عمومی یک عرصه واسط ما بین عرصه خصوصی و عرصه دولتی می باشدو جامعه مدنی جامعه ای است آزاد که در آن حریم عرصه های خصوصی و عمومی و آزادی های متعلق به این عرصه ها کاملا به رسمیت شناخته می شوند.

دیگر ویزگی جامعه مدنی اهمیت مشارکت در عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است و یا به عبارتی فرصت و امکان مشارکت افراد در عرصه های عمومی فراهم است.

در جامعه مدنی رسانه های آزاد و مستقل که نقش اطلاع رسانی و انتقال اطلاعات را برعهده دارند حضور چشمگیری دارند.

۳_عرصه دولتی

“در جامعه مدنی منشا حکومت رای مردم است یعنی قراردادی است که برای مدت معین و موارد خاص میان مردم و مدیران دولت از طریق آرا عمومی بسته می شود”

دولت در جامعه مدنی به دلیل استقرار نهادهای اجتماعی که منافع قشرها و طبقات گونان جامعه را نمایندگی می کنند دارای پایداری می باشد

جامعه مدنی این امکان را برای شهروندان مهیا می‌کند تا تا به شکل جمعی در عرصه عمومی حضور پیدا کرده و نظرات و انتقادهای خود را با در نظر گرفتن مصالح عمومی مطرح کرده و دولت را به پاسخگویی وادار کنند. به بیان دیگر جامعه مدنی متشکل از نهادهای غیر دولتی است که دارای ویژگی های زیر هستند (Sharp 2003)

۱. مستقل از دولت هستند

۲. خشونت طلب نیستند

۳. خودجوش و داوطلبانه‌اند

۴. سیاست‌های دولت را بررسی و نقد می‌کنند

۵. دارای ساختار آزادی بخش هستند

“کوهن و آراتو (Cohen 1997) جامعه مدنی را در غرب با ویژگی های متمایزی توصیف می‌کنند:

۱. وجود خانواده‌ها، گروه‌های غیررسمی، مجمع‌ها و انجمن‌های داوطلبانه که چندگانگی و خودسامانی آنها شکل‌های گوناگونی از زندگی را ممکن می‌سازد.

۲. وجود نهادهای فرهنگی و ارتباطی که حوزه عمومی یا آشکار زندگی را دربر می‌گیرند.

۳. امنیت و حرمت حوزه خصوصی زندگی و قلمرویی که افراد بتوانند در آن توانایی‌های خود را محقق گردانند و به گزینش‌های اخلاقی مستقل دست یابند.

۴. تعیین حد فاصل میان وجوه یاد شده و فراهم کردن امکان اینکه حوزه‌های عمومی و خصوصی زندگی از یکدیگر و از دولت متمایز بمانند و برای این تمایز وجود ساختارهای قانونی لازم است و بدون آنها جامعه مدنی استقرار نخواهد یافت.”

مفهوم جامعه مدنی در نگاه جی مدیسون برابر است با آزادی افراد از کنترلهای دولت که منجر به آزادی افراد برای تعیین شرنوشت خود خواهد شد چنین روندی در نظر وی معنای جامعه مدنی است.

“جامعه مدنی به معنای آزادی جامعه از کنترل دولت و در نتیجه آزادی افراد درون جامعه برای دنبال کردن سرنوشت خودشان در تعامل ارادی و دلخواه با سایر اعضای جامعه می باشد.”

مدیسون جامعه مدنی را به نقل از کلود هفورت چنین تعریف می کند:

“در حقیقت قلب و روح جامعه مدنی در کلمات کلود هفورت قرار دارد: نوعی بازشناسی مقابل آزادیها و نوعی حمایت و حفاظت متقابل از توانایی آزمودن این آزادیها”

به اعتقاد مدیسون، در یک جامعه مدنی قلمرو سیاسی با قلمرو عمومی در هم ادغام شده اند، ولی دومین قلمرو بسیار گسترده تر از حوزه دولت است.

درنظر وی، جامعه مدنی مفهومی در تقابل با دولت نیست یک جامعه مدنی دموکراتیک به زعم او نیاز به نوعی از دولت دارد که نماینده دموکراسی باشد، در یک جامعه مدنی دموکراتیک، دولت به هیچ وجه به معنای حکومت نمی باشد

به اعتقاد ریچارد نورتون جامعه مدنی دارای سه ویژگی برجسته است: مدنیت، تجمع گرایی و شهروندی. مدنیت در اینجا به معنی بردباری و تحمل دیگری است به این منی که افراد و گروهها با همه اختلاف عقایدی که دارند می توانند در یک همزیستی مسالمت آمیز در کنار هم زندگی کرده و یک سیستم نمایندگی در حکومت را برای تحقق هداف خود پذیرا هستند. تجمع گرایی نیز به معنی برخورداری افراد از روحیه همکاری و همبستگی با دیگر افراد جامعه است که در پایداری دموکراسی نقش مهمی ایفا می کند. شهروندی در نظر نورتون یعنی اینکه برای استمرار موجودیت دولت به عنوان یک کل باید اجزای تشکیل دهنده آن یعنی افراد به رسمیت شناخته شده و رعایت حقوق آنها تضمین شود در چنین شرایطی است که جامعه مدنی به حفظ دولت کمک کرده و باعث استحکام و توسعه دموکراسی می گردد.

دموکراسی و جامعه مدنی رابطه تنگاتنگ و ارگانیک با یکدیگر دارند و شاید بتوان این دو را لازم و ملزوم یکدیگر قلمداد کرد . لری دایموند سه عامل از خصوصیتهای جامعه مدنی را در داموکراتیزه کردن جامعه موثر می داند

شکل گیری زندگی اجتماعی که فراهم کننده مناسباتی نزدیک بین افراد شده و گفتگو را به جای کشمکش قرار می دهد و بدین صورت زمینه شرکت مردم در زندگی سیاسی فراهم می شود

دومین خصوصیت ایجاد سیستمی برای نظارت و کنترل قدرت دولت و ایجاد رقابت بین گروههای صنفی است

سومین ویژگی جامعه مدنی مانع وحدت درونی در خودکامگی سیاسی می شود.

در بین انواع دموکراسی شاید بتوان دموکراسی مشارکتی را بهترین زمینه برای رشد و اثرگذاری جامعه مدنی قلمداد کرد دموکراسی مشارکتی را می توان چنین تعریف کرد:

“دموکراسی مشارکتی از نظر مدافعان آن، مداخله گسترده و فعال شهروندان در فرایند حکومت بر خود را ایجاب می کند، معنای آن تنها “حکومت مردم برای مردم” میست، “حکومت مردم و توسط مردم” نیز هست. از این دیدگاه، دموکراسی مشارکتی یا مستقیم نفس دموکراسی است که بدرستی درک شده باشد.”

دموکراسی مبتنی بر نمایندگی هرچند یکی از دستاوردهای نوین بشری است اما معتقدان به دموکراسی مشارکتی این نوع دموکراسی را یک دموکراسی ناقص و ضعیف قلمداد می کنند

“دموکراسی مبتنی بر نمایندگی، شهروندان را به نقش پاسبان تنزل می دهد و دموکراسی معنی قانونی ساختن ادواری حکام نماینده از طریق انتخابات را به خود می گیرد. از نظر کسانی که به دموکراسی مشارکتی اعتقاد دارند، دموکراسی مبتی بر نمایندگی دموکراسی ضعیف یا خفیفی است.”

دموکراسی مشارکتی را دموکراسی مستقیم، ناب، یا قوی نیز نامیده اند آن را می توان دو چیز دانست: شکلی از شکلهای دموکراتیک حکومت یا شکل اصلی آن. منظور از دموکراسی، که معنی آن حکومت توسط مردم است، حکومت مردمی به مفهوم وسیع کلمه است. اما منظور از دموکراسی مشارکتی شکلی از دموکراسی است که در آن مردم، بلاواسطه و به طریق مشارکتی، در تمامی ایام، و در مورد تمامی مسایلی که بر زندگی جمعی آنها اثر دارد، حقیقتا بر خود حکومت می کنند

آلن دو بنوا اما اصول دهگانه‌ای را به‌عنوان مبانی دموکراسی مبتنی بر مشارکت برمیشمرد این ده اصل بر اساس نظریات او عبارتند از

“۱_وجود آزادی مبتنی بر مشارکت

۲_درک تفاوت بین دموکراسی و لیبرالیسم و یکی نپنداشتن آنها

۳_اصل اساسی دموکراسی این است که مردم از حقوق سیاسی برخوردارند و برابری حقوق به معنای برابری طبیعت آدمها نیست

۴_صلاحیت عام و صلاحیت خاص مفاهیم متمایزی هستند

۵_ در دموکراسی، شهروندان حقوق سیاسی برابر دارند و اگر شهروند از حقوق سیاسی برخوردار است، به این جهت است که به یک ملت تعلق دارد و به عبارت دیگر در کشور خود یکی از شهروندان است.سکویی که دموکراسی روی آن ساخته شده “جامعه” نیست.

۶_مفهوم اصلی در دموکراسی نه تعداد شرکت کنندگان است، نه مراجعه به ارای عمومی، نه انتخابات است و نه نماینگی. مفهوم اصل دموکراسی اصل مشارکت است.

۷_توسل به اصل اکثریت در عمل غیر قابل تحقق به نظر می رسد. حد تکثر در واقع باید مقید به تامین خیر عامه باشد.

۸_دموکراسیهای لیبرال در واقع حکومت آدمهای متعددی است که برگزیده مردم هستند و تحول این نوع دموکراسی نشان دهنده آن است که آرمان دموکراسی در شرف نابودی استو احزاب دیگر به صورت دموکراتیک عمل نمی کنند. اولویت دادن به پول رقابت را از مسیر خود خارج می کند و زاینده فساد است، منتخبان مردم متعهد به انجام قولهای خود نیستند. در نظام انتخاباتی مبتنی بر پیروزی اکثریت شدت “رغبت و میل” رای دهنده به حساب نمی آید، به واسطه اطلاعات و اخبار دستکاری شده و تقلبی، رای دهنده نمی تواند آزادانه انتخاب کند.نتیجه چنین وضعی بی اعتمادی مردم به امور سیاسی است که با امر مشارکت منافات دارد و به همین دلیل با دموکراسی در تضاد است.

۹_رای دادن عموم خلاصه کلیه امکانات دموکراسی نیست.شهروند بودن به رای دادن تعبیر نمی شود. اصل دموکراسی بهره برداری از امکانات است که مردم را به حاکمان بیشتر پیوند دهد و دموکراسی محلی را توسعه دهد یعنی مشارکت مردم را در مجلس های روستایی و حرفه ای ، مراجعه به رفراندوم ، و تنظیم صور کیفی بیان موافقت مردم را افزایش بخشد. یک دموکراسی همبسته یا انداموار که به جوهر دموکراسی راستین نزدیک باشد می تواند در حول محور مفهوم برادری تاسیس گردد.

۱۰_دموکراسی عبارت است از قدرت مردم یعنی قدرت و قدرت مردم یعنی قدرت یک جماعت بهم پیوسته که تاریخ به آن شکل بخشیده است.”

به نظر آلن دوبنوا یکی از ویژگیهای دموکراسی مشارکتی این است که مشروعیت قدرت ناشی از این است که عملکرد حکومت با اهداف و مقاصدی که اراده عمومی برای حکومت تعیین کرده است منطبق باشد. دموکراسی مشارکتی یک دموکراسی مستقیم است و وظیفه آن از میان بردن گره هایی است که در نظام نمایندگی بوجود آمده استو دموکراسی مشارکتی باعث می شود که انطباق قانون با اراده عمومی بصورت استوارتری شکل بگیرد. دموکراسی مشارکتی زمینه مشارکت فعال شهروندان را مهیا می کند و این فقط شامل بعد سیاسی نیست و همه عرصه های اجتماع را در برمیگیرد این نوع دموکراسی که به مفهوم شهروندی غعالانه است درست ترین وجه و مصداق برادری میان اعضای یک جامعه مدنی می باشد. مدل دموکراسی مشارکتی را بر عناصر اصلی نظریات پولانزاس، مکفرسون و پیتمن می توان بصورت زیر تعریف کرد:

“_حق مساوی برای تکامل نفس فقط در یک جامعه مشارکتی بدست می اید، جامعه ای که احساس سودمندی سیاسی را پرورش دهد، توجه به مسایل دسته جمعی را تقویت کند و به شکل گیری شهروندانی آگاه که بتوان دلبستگی مسنمری به فرایندهای حک.مت کردن داشته باشند کمک نماید

_مشارکت مستقیم شهروندان در تنظیم نهادهای اصلی جامعه از جمله محل کار و اجتماع ملی

_تجدید سازمان نظام حزبی به صورتی که مسوولان حزبی مستقیما در مقابل اعضا پاسخگو باشند.

_فعالیت احزاب مشارکتی در قالب ساختاری پارلمانی یا کنگرهه ای

_برقراری یک نظام نهادی باز به منظور تامین امکان تجربه اندوزی از اشکال سیاسی

_بهبود مستقیم منابع ضعیف بسیاری از گروههای اجتماعی از طریق توزیع مجدد منابع مادی.

_به حداقل رساندن قدرت بوروکراتیک غیر مسوول در زندگی عمومی و خصوصی.

_وجود یک نظام اطلاعاتی باز برای تضمین تصمیم گیریهای آگاهانه

_تجدیدنظر در امر مراقبت از کودکان به نحوی که زنان نیز مانند مردان بتوانند فرصت مشارکت داشته باشند.”

دموکراسی مشارکتی، دموکراسی مستقیم  و در سطحی فراتر از دم.کراسی نماینگی است که دارای نظام و ساختاری هرمی می باشد.

“ساده‌ترین مدلی که به طور دقیق می‌تواند یک دموکراسی مشارکتی خوانده شود، نظامی هرمی است؛ نظامی با دموکراسی مستقیم در سطح بنیادین، و دموکراسی مبتنی بر نمایندگی در هر سطحی بالاتر از آن. از این رو می‌شود دموکراسی مستقیم را در سطح محله یا کارخانه آغاز کرد”

دموکراسی مشارکتی با اینکه در تضاد با دموکراسی نمایندگی تعریف می شود اما با دموکراسی شورایی نیز تفاوت دارد، دموکراسی مشارکتی خود مدیریتی است و بدینگونه است که با دموکراسی شورایی نیز تفاوت دارد. دموکراسی شورایی به جنبش کارگری تکیه دارد و توسط کمون پاریس شکل گرفت و مانند دموکراسی مشارکتی از سیستمی هرمی برخوردار است به این شکل از دموکراسی که به نظر مکفرسون یکدموکراسی مشارکتی است و در محله ها و خصوصا در کارخانه ها به شکل شوراها ایجاد می شود انتقادی از طرف آندره آنی به آن می شود

“ایراد اساسی به این مدل که مکفرسون آن را به یکی از طرح‌های مشارکت‌اش تبدیل می‌کند، این است که در این سیستم در درجه‌های مختلف اراده عمومی به وسیله اراده برخی‌ها مجسم می‌شود. دموکراسی مستقیم به سود دموکراسی هیئـت نمایندگی یعنی نمایندگان برخوردار از قدرت تصمیم‌گیری محو می‌شود. و در واقع، این از سطح پایه است.”

با همه این تفاسیر، شاید بتوان دموکراسی مشارکتی را در صحنه واقعی جامعه یکی از مناسب ترین الگوها برای ایجاد و فعالیت جامعه مدنی قلمداد کرد.

تا اینجا با مفاهیم بنیادی برای درک جنبش های اجتماعی نوین آشنا شدیم تا بتوانیم تعاریف ارائه شده از جنبشهای اجتماعی جدید  را درک کرده و پس از تعریف آنها به نقش رسانه ها و تاثیر شبکه های اجتماعی در ایجاد و شکل گیری و تداوم این جنبش ها پاسخ دهیم

جنبش های اجتماعی جدید

دهه ۶۰ در اروپا و آمریکا تحولاتی رخ داد که قواعد حاکم برجنبشهای اجتماعی را دگرگون ساخت، اعتراضات ضد جنگ در آمریکا علیه مداخله نظامی در ویتنام، جنبش سیاهان در آمریکا و جنبش زنان نمونه هایی از شکل گیری جنبشهای مدنی در آمریکا بود. جنبش می ۱۹۶۸ در فرانسه که توسط دانشجویان آغاز شد کمتر نشانه ای از قوانین حاکم بر جنبشهای اجتماعی کلاسیک داشت این تحولات، نظریات جدیدی را در زمینه تحلیل جامعه شناسانه این جنبشها پدید آورد در ار.پا و آمریکا دو نظریه متفاوت شکل گرفت. در آمریکا نظریه بسیج منابع شکل گرفت و در اروپا نظریه جنبشهای اجتماعی جدید.

“مهمترین ویژگی نظریه بسیج منابع، توجه به چگونگی شکل گیری جنبش و پیامدهای آن است،به همین ترتیب مقولاتی مانند منابع،بسیج، سازمان و…در آن نظریه اهمیت ویژه ای یافته اند”

در نظریه رویکرد منابع کنشگر اجتماعی در حد یک عقلانیت حسابگر که کنشهایش مبتنی بر جسابگریهای مادی بر پایه هزینه و فایده است تقلیل می یابد.

“در نظریات آمریکایی به ویژه رویکرد بسیج منابع، این تضاد به آنجا منتهی شد که کنشگران اجتماعی را به عنوان عاقلانی در نظر بگیرند که با حسابگری های مبتنی بر”هزینه_فایده” دست به انتخاب عمل می زند”

اما نظریات اروپایی در تحلیل جنبشهای اجتماعی این تحلیل از جنبشهای اعتراضی را ردکرده و اعتقادی به حساب گریهای مادی در شکل گیری جنبشهای اجتماعی ندارد و این حسابگری را عامل مهمی برای کنش افراد نمی داند. در مقابل، نظریات اروپایی بر مفاهیمی چون معنا، هویت و عناصر فرهنگی در ماهیت کنش تاکید دارند.

بر اساس نظرات جین کوهن این دو پارادایم بادرنظر گرفتن همه تفاوتهایی که دارند اما می توانند در کنار هم به تبیین دقیق تری از جنبشهای اجتماعی نوین کمک کنند. او معتقد است که این دو رویکرد کاملا ناسازگار نبوده و در بیان دلایل خود در عدم ناسازگاری این دو نظریه، چنین می گوید:

“چرا که هر دو برای آنکه بدقت مشخص کنند که ویژگی جنبشهای اجتماعی مدرن چیست تا حدودی متکی بر مختصات کلیدی جامعه مدنی مدرن هستند.”

دلاپورتا و دیانی تفات این دونظریه را چنین بیان می کنند:

“در آمریکا نقد کارکردگرایی ساختاری در چارچوب سه دیدگاه عمده صورت گرفت: ۱_رفتارجمعی(دربرداشت تعامل گرایانه اش)،۲_بسیج منابع،۳_فرایند سیاسی. هر یک از این سه دیدگاه از نقاط شروع متفاوتی به بررسی مکانیسمهایی پرداختند که انواع گوناگون تعارض ساختار را به عمل جمعی تبدیل می کنند. اما در اروپا در نتیجه نارضایتی از مارکسیسم توسعه دیدگاه “جنبش اجتماعی جدید” بود که به دگرگونی های صورت گرفته در مبناهای ساختاری منازغه می پرداخت بدین ترتیب دو رویکرد متفاوت شکل گرفت که تحت عنوان رویکردهای “آمریکایی” و “اروپایی” به مطالعه جنبشها معروف شده اند.”

دلاپورتا و دیانی چهار دیدگاه حاکم در تحلیل جنبشهای اجتماعی را به صورت زیر بیان می کنند: دیدگاههای رفتار جمعی،بسیج منابع،فرایند سیاسی، و جنبشهای اجتماعی جدید.

در دیدگاه مبتنی بر رفتار جمعی، جنبش اجتماعی  نتیجه جانبی در نتیجه دگرگونی های اجتماعی سریع تلقی میگردد و رفتار جمعی بیانگر تضادهای است که مکانیسمهای برقرارکننده تعادل اجتماعی از مهار آنها ناتوان بوده و در نتیجه جنبش اجتماعی شکل می گیرد. مکتب کارکردگرای ساختاری در هه ۱۹۶۰ و خصوصا نیل اسملسر طرفداران این نطریه بودند

“در برهه های وقوع دگرگونی های سریع و گسترده، ظهور رفتارهای جمعی(فرقه های مذهبی،انجمن های مخفی،فرقه های سیاسی،آرمانگرایان اقتصادی) معنای دوگانه ای داشت: از یک طرف انعکاس دهنده عدم توانایی نهادها و مکانیسمهای کنترل اجتماعی برای بازتولید انسجام سیاسی، و از طرف دیگر بیانگر تلاش های جامعه برای نشان دادن واکنش به وضعیتهای بحرانی از طریق پرورش اعتقادات مشترک به عنوان بنیانهای جدید همبستگی جمعی.”

رویکردهای دیگری نیز هستند که با نظرات اسملسر در تبیین اقدام جمعی به مثابه رفتاری معطوف به بحرانها اشتراک نظر دارند که نظریه های برامده از روانشناسی که پدیده های جمعی را به رفتار فردی تقلیل می دهند از اینگونه رویکردها هستند. این نظریه ها که برپایه روان شناسی شکل گرفته اند جنبش های اجتماعی را نمودی از احساس محرومیت کنشگران نسبت به دیگر بخشهای جامعه قلمداد کرده و اعتراضات را ناشی از انتظارات برآورده نشده تعریف می کنند.

“بحث اصلی در مطالعه رفتار جمعی عبارت است از دگرگونی رفتارهای نهادی از طریق اثرگذاری تعاریف هنجارهای نوظهور. این تعاریف هنگامی ظاهر می شوند که ساختار هنجاری سنتی با وضعیتی که مداوم در حال تکامل است برخورد پیدا کند. در حقیقت تغییر، بخشی از کارکرد روانی نظام تلقی می شود: جنبش های اجتماعی با ظهور قواعد و هنجارهای جدید توام می شوند و بیانگر تلاش برای دگرگونی هنجارهای موجود هستند.”

در تبیین دیدگاه بسیج منابع که قبلا به آن اشاراتی شد باید گفت که در این دیدگاه ورود عقلانی بازیگران و کنشگران در عرصه اجتماع و فعالیتها و جنبشهای اجتماعی از اهمیت بنیادین برخوردار است. از پیشگامان این نظریه می توان از مایر زالد، آنتونی اوبرشال و چارلز تیلی نام برد. آنها معتقدند که جنبش اجتماعی عملی عقلانی ، هدفمند و سازمان یافته است. ارزیابی هزینه ها و منافع عامل مهمی در شکل گیری اعتراضات است. در رویکرد بسیج منابع ما باتعریف جدید از جنبش های اجتماعی مواجه هستیم که با رویکرد رفتار جمعی متفاوت است.

“تعریف جنبش اجتماعی به عنوان بازیگران آگاهی که انتخابهای عقلانی انجام می دهند یکی از نوآوریهای رویکرد بسیج منابع است”

به نظر جین کوهن نظریه بسیج منابع با رد تاکید بر احساسات و ارائه تحلیل جنبش ها بر اساس نظریات روان شناسی و با رد تمرکز روی اختلال ساختاری محض، آغاز به تحلیل جنبش های اجتماعی می کنند و اعتقادی به این دیدگاهها ندارند، به زعم وی برای بسیج کنش جمعی شکلهای سازمانی پیچیده و روشهای ارتباطی مورد نیاز است که فراتر از مکانیزمهای ساده است که توسط طرفداران و معتقدان نظریه رفتار جمعی ارائه شده است.

شاید بتوان دو مقوله سازمان و عقلانیت را از ارکان اصلی رویکرد بسیج منابع قلمداد نمود. در این رویکرد شکل گیری جنبش ها وابسته به تغییرات درنظر گرفته نمی شود بلکه شکل گیری جنبش ها وابسته به منابع، سازمان و فرصتهای کنش جمعی است.

هر چند نگرش عقلانی به عمل جمعی در دیدگاه فرایند سیاسی نیز قابل مشاهده است اما این دو تفاوتهای بنیادینی نیز با هم دارند. رویکرد فرایند سیاسی توجه ساختاری و بنیادینی به محیط سیاسی و نهادی فعالیت جنبشهای اجتماعی داشته و قائل به وجود ارتباط بین بازیگران سیاسی نهادی و اعتراض کنندگان است.در این رویکرد، مفهوم “ساختار فرصت سیاسی ” از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در کنار این مفاهیم، مقولاتی مانند : زمینه شرایط نهادی تنظیم کننده فرایندهای برنامه ریزی و تصمیم گیری، خصایص تقسیم کارکردی قدرت، تمرکززدایی جغرافیایی، در بررسی ریشه ها و دلایل اعتراض مورد بررسی قرار گرفته و مورد مطالعه قرار گرفته است. شاید بتوان رویکرد فرایند سیاسی را بصورت زیر تعریف کرد:

“رویکرد فرایند سیاسی موفق شد توجهات را به سمت تعاملات موجود میان بازیگران جدید و سنتی و میان اشکال نامتعارف تر عمل سیاسی و نظامهای نهادینه شده نمایندگی منافع سوق دهد.”

چهارمین رویکردی که لاپورتا و دیانی به آن اشاره می کنند جنبشهای جدید است که در اینجا به بررسی این پدیده می پردازیم

از نظر لاپورتا و دیانی، جنبشهای اجتماعی جدید دارای چهار ویژگی زیر هستند:

۱_شبکه های تعامل غیر رسمی

“چنین شبکه هایی گردش منابع مورد نیاز عمل جمعی(منابع اطلاعاتی، مهارتی و مادی) و گردش نظامهای گسترده تر معنا را تسهیل می کنند. بنابراینف شبکه ها هم به ایجاد پیش شرطهای بسیج و هم به فراهم کردن زمینه مناسب برای ایجاد جهان بینی ها و شیوه های زندگی خاص، کمک می کنند”

۲_اعتقادات مشترک و همبستگی

“یک جمع تعامل کننده مانند یک جنبش اجتماعی به مجموعه مشترکی از اعتقادات و یک احساس تعلق نیاز دارد. در حقیقت جنبش های اجتماعی هم به انخاذ مواضع جدید در موضوعات موجود و هم به ظهور موضوعات عمومی جدید کمک می کنند.”

۳_عمل جمعی متمرکز بر منازعات

“بازیگران جنبش اجتماعی در منازعات سیاسی و یا فرهنگی درگیر می شوند بدین منظور که نغییر اجتماعی را خواه در سطح سیستمی و خواه در سطح غیر سیستمی به پیش برند یا با آن مخالفت کنند.”

“برای اینکه یک منازعه اجتماعی رخ دهد ابتدا ضروری است که این منازعه به عنوان حوزه ای مشترک و برخوردار از بازیگرانی تعریف شود که یکدیگر را به صورت “غیر” و متفاوت درک می کنند اما در همان حال به وسیله منافع و ارزش هایی که برای هر دو طرف مهم هستند،به هم پیوند می خورند”

۴_استفاده از اعتراض

یکی از ویژگیهای نظریه جنبشهای اجتماعی جدید نگاه متفاوت آن به زمینه های شکل گیری جنبشهای اجتماعی است. جنبشهای کلاسیک که با محوریت تحلیل طبقاتی تبیین و بررسی می شد و عموما جنبشهای کارگری را شامل می شد، دیگر کاملا تغییر شکل داده و با معیارهای جامعه شناختی آن دوران نمی توان به تحلیل جنبشهای نوین اجتماعی پرداخت. همانطور که قبلا اشاره کردیم در دنیای پساصنعتی قرار داریم که شکل و که ماهیت جنبشها در آن کاملا دگرگون شده است.این جنبشها بدون درآمیختن با کنش سیاسی و بدون تمرکز روی تصاحب قدرت سیاسی شکل می گیرند و کاملا اجتماعی هستند.

“امروزه با ورود به جامعه پساصنعتی، جنبش های اجتماعی می توانند بطور مستقل و بدون آمیزش با کنش سیاسی معطوف به تصاحب قدرت دولت ،خود را شکل دهند. ویژگی برجسته جنبش های اجتماعی جدید آن است که بطور خالص “اجتماعی” هستند. از همین رو است که ائتلاف انها با جنبش های فرهنگی تا این حد نمایان و نتیجه بخش است.”

یکی از تفاوتهای اصلی جنبشهای اجتماعی نوین در نظریات آلن تورن این است که این جنبش ها بر اساس کنش سیاسی شکل نمی گیرند و بطور مثال در جنبشهای قدیم شاهد گروههای کوچکی بودیم که با توسل به مبارزه مسلحانه تلاش داشتند تا توده ها را به کنش سیاسی وادارند در حالی که جنبش های اجتماعی جدید چنین رویکردی نداشته و کنش اجتماعی از طریق تاثیرگذاری بر افکار عمومی را به چنین کنشهای سیاسی برگزیده است.

“نو بودن جنبش های اجتماعی امروز را می توان از شکلشان دریافت. پیش از این شاهد وجود گروههای هسته ای کوچک بودیم که با توسل به مبارزه مسلحانه می خواستند توده ها را به کنش سیاسی وادارند. اما جنبش های اجتماعی جدید از طریق کنش سیاسی شکل نمی گیرند، بلکه از طریق تاثیرگذاری بر افکار عمومی به وجود می آیند.”

شاید بتوان ویژگیهای جنبش های اجتماعی جدید را در محورهای زیر خلاصه کرد:

۱_جنبش های اجتماعی جدید مانند جنبش های گذشته به دنبال اهداف صرفا اقتصادی نبوده بلکه دنبال آزادی، حقوق مدنی، ترویج جامعه مدنی و…هستند

۲_ جوانان در این جنبش ها نقش مهمی را ایفا می کنند

۳_برخلاف جنبشهای گذشته که برای طبقه کارگر نقش به سزایی قایل بودند، جنبش های اجتماعی جدید عموما از طبقات متوسط و بالای متوسط تشکیل شده اند و قاعدتا کنشگرانی که اهداف غیراقتصادی دارند تعریف می شوند

۴ـ این جنبش ها هرچند جنبه ملی دارند در کنار آن توانسته اند به جنبشهایی بین المللی تبدیل شوند. به عبارتی حوزه های جنبش های اجتماعی معطوف به مسایل بین المللی و جهانی  شده است.

۵_در جنبش های اجتماعی جدید شاهد فعالیتهای گسترده زنان و شکل گیری جنبشهای گوناگون برابری طلب هستیم

۶_برخلاف جنبشهای کلاسیک، جنبش های اجتماعی جدید بطور مشخص و آشکار ایدئولوژیک نیستند

۷_ جنبش های قدیمی دارای ساختار سازمانی که به تمرکز گرایی و تصمیم گیری متمرکز تأکید داشت بودند ؛جنبش های اجتماعی جدیدبیشتر حالت غیر سازمانی دارند. به همین جهت جنبش های جدید اجتماعی از احزاب سیاسی، گروههای فشار و منافع و … جدا شده اند.به عبارتی جنبش های جدید اجتماعی آن چنانکه موفه و لاکلاو خاطرنشان ساخته اند به سوی کثرت گرایی سیاسی و ایجاد حوزه سازمانی مستقل  از دولت و از بین بردن تمرکز گرایی بوروکراتیک جهت گیری کرده اند. .

جنبش های جدید اجتماعی بر روی دو مساله عمده تمرکز دارند یکی مساله آگاهی و روشن بینی و دیگری مساله رهایی است که در تغییرات اجتماعی مد نظر هستند. به دیگر سخن این جنبش ها بر روی زندگی افراد تأثیرمی گذارند

برتون معتقد است که جنبش های اجتماعی هم از جهت عینی و هم از جهت ذهنی امروزه دارای قدرت شده اند. از جهت  و اقعیت عینی،  به شرایط ساختاری که بر روی جهت گیری قدرت در جامعه و منابع ‌آن می پردازدتأثیرمی گذارد واز جهت ذهنی؛ آگاهی، روشن بینی و ادراک شخصی اهمیت پیدا می کنند.

شبکه های اجتماعی و جنبش های اجتماعی جدید

از ویژگیهای برجسته جنبشهای اجتماعی جدید این است که آنها شدیدا رسانه ای بوده و رابطه تنگاتنگی بین رسانه و این جنبشها به چشم می خورد خصوصا در دهه های ۹۰ میلادی به بعد جنبش های اجتماعی جدید کاملا وابسته به رسانه شده اند.مانوئل کاستلز معتقد است که ما در دنیای شبکه ای زندگی می کنیم و رسانه ها در این جامعه شبکه ای به مثابه قدرت ظاهر می شوند. کاستلز قدرت را چنین تعریف می کند:

“قدرت چیست؟ قدرت اساسی ترین جریان  چرا که هر اجتماعی بر پایه مجموعه ای از ارزش ها و نهادها تعریف شده است، آنچه ارزش شناخته شده شد، و نهادینه می شود توسط روابط قدرت تعیین می شود. “

در نگاه کاستلز قدرت ظرفیتی ارتباطی است. او شبکه را مجوعه ای از گره های بهم پیوسته می داند که وابستگی های گوناگونی به شبکه دارند و گره های مهم را مراکز شبکه می نامد. در زندگی اجتماعی این شبکه ها ساختارهای ارتباط قلمداد می شوند که الگوهای تماس بوده و ارتباطات بین افراد را ایجاد می کنند.

“”در زندگی اجتماعی، شبکه ها، ساختارهای ارتباطی هستند و این شبکه های ارتباطی الگوهای تماس هستند که به وسیله پیام ها در میان افراد در ارتباط، در زمان و مکان مشخص ایجاد شده اند.”

کاستلز جامعه شبکه ای را چنین تعریف می کند:

یک جامعه شبکه ای ، جامعه ای است که ساختارهای اجتماعی آن در حول شبکه های فعال شده توسط ریزتراشه ها و اطلاعات پردازش یافته دیجیتال و فنّاوری ارتباطات ساخته شده است. من بر این باورم که ساختارهای اجتماعی ترتیبات سازمانی انسان ها در روابط تولید، مصرف، بازتولید، تجربه و قدرت نهفته شده در ارتباط معنادار و کدگذاری شده با فرهنگ هستند.”

امروزه ما با تحولات شگرفی در عرصه ارتباطات جمعی مواجهیم و جامعه شبکه ای یک جامعه دیجیتالی جهانی را شکل داده است، شبکه های کامپیوتری، نرم افزارهای پیشرفته و گسترش ظرفیتهای شبکه های اینترنتی با گهنای باند وسیع و دسترسی جهانی به اینترنت از جمله این تحولات است. می توان تحولات در عرصه ارتباطات اجتماعی را بصورت زیر بیان کرد:

“۱_ تجاری شدن گسترده رسانه ها در بسیاری از کشورهای جهان

۲_جهانی شدن و تمرکز کسب و کار رسانه ها از طریق شرکت های ترکیبی و شبکه سازی

۳_تقسیم بندی، سفارشی سازی و تنوع بازارهای رسانه ای، با تأکید بر شناسایی فرهنگی مخاطبان؛

۴_شکل گیری کارگروه های تجاریِ چندرسانه ای، که به تمام اشکال ارتباطات، ازجمله اینترنت دسترسی دارند.

۵_ افزایش همگرایی تجاری بین شرکت های مخابراتی، شرک تهای کامپیوتری، شرک تهای اینترنتی و شرکت های رسانه ای”

“جامعه شبکه ای” مورد نظر کاستلز دارای ویژگیهای زیر است:

۱_اقتصاد اطلاعاتی، بهره وری و رقابت میان شرکت ها و بنگاه های تجاری، مناطق و خوزه های اقتصادی و کشورها بیش از هر زمان دیگر به معرفتف دانش، اطلاعات و تکنولوژی لازم برای پردازش این اطلاعات متکی است

۲_اقتصاد جهانی، فعالیتهای استراتزیک مسلطی که قادرند در مقام یک واحد به هم پیوسته انواع سازوکارهای اقتصادی را در تراز جهانی به اجرا در آورند

۳_فعالیتهای اقتصادی شبکه ای، نوع تازه ای از سازمان و تشکیلات همانند شرکت های چندملیتی

۴_تحول در ساختار اشتغال و انجام کار

۵_ظهور قطب های تقابل بر اساس میزان دسترسی به اطلاعات

۶_بروز فرهنگ واقعیت مجازی

۷_برجسته شدن نقش رسانه ها در تعامل ها و کنش های سیاسی

۸_عوض شدن معانی زمان و فضا

۹_تضعیف دولت_ملت ها”

بدین ترتیب و با توجه به چنین تحولاتی در عرصه ارتباطات دیگر مانند گذشته قدرت در اختیار نهادهای سنتی از قبیل دین، دولت و یا خانواده نیست

“دیگر نمی توان قدرت را صرفا در نهادهای سنتی مانند دولت و دین و خانواده خلاصه کردو از این پس کانونهای مختلف قدرت از بطن و متن ارتباطات دیجیتالی ساخته می شوند و ارزش های بازدارنده و کهن را به چالش می کشند.”

این قدرت نوظهور به سرعت راه خود را در میان کنشگران جدید اجتماعی باز نموده و به جزئی جدایی ناپذیر از کنشهای اجتماعی امروزین تبدیل شده است به طوری که این تکنولوژیهای جدید ارتباطی کاملا با فعالیتهای اجتماعی پیوند خورده و دیگر بدون  در نظر گرفتن آن نمی توان از جنبش های اجتماعی نوین سخن گفت

“کارلا ایلتن و پل و برایان مکینرنی، جامعه شناسانی که درباره رابطه علوم اجتماعی و فن آوری مطالعه کرده اند معتقدند فن آوریهای دیجیتال و فعالیتهای اجتماعی درهم آمیخته شده اند. بدین معنی که در دوره معاصر جنبش های اجتماعی، دیگر نمی توانند  درباره یکی جدا از دیگری صحبت کنند. بحث درباره جنبش های اجتماعی، نیاز به تمرکز بر فم آوری های جدید دیجیتال دارد که بتوان برای برقراری ارتباط، بسیج، سازمان دهی و عمل هدفمند از آن استفاده کرد.”

تکنولوژی اینترنتی ساختارهای قدرتهای سنتی را به چالش کشیده است و امروزه شاهد بروز قدرتهای جدید اجتماعی هستیم که با توسل به شبکه های اجتماعی و تکنولوژیهای نوین ارتباطی و اینترنتی انحصار قدرتهای سنتی را از میان برده اند این روند باعث شکل گیری سرمایه های اجتماعی جدید شده است که محصول تکنولوژیهای نوین هستند.

“جنبش های اجتماعی به سمت و سویی حرکت می کنند که مانند  دستگاه های کسب و کار در استفاده از تکنولوژی دیجیتال هدفمند، حساب شده و سازمان یافته شوند تا در فرایند ارتباط و تعامل با دیگران به انباشت ارزش های جمعی و سازمان یافته و در ادامه به رشد سرمایه اجتماعی و فکری موفق گردند. همانگونه که نقش ارتباطات در تجارت نیز، منتج به انباشت سرمایه مالی می شود.”

هاردین این شبکه های اجتماعی را فضاهای مفصل بندی شده برای کنشگران قلمداد کرده و آن را راهی برای ارتباط با جامعه مدنی تعریف می کند که بوسیله این شبکه هاست که پتانسیل کنش به جنبش اجتماعی تبدیل می شود.

” افراد نمی توانند بدون شبکه های بسیج گر گرد هم آیند. این شبکه ها همچون فضاهای مفصل بندی برای مخالفان عمل می کنند و از راه آنان جنبش با ساخت سیاسی، رسانه ها و انجمن های گوناگون جامعه مدنی ارتباط برقرار کنند. این شبکه ها و به بیانی روابط ساخت دهنده، تقاطع شیوه های زندگی روزمره، کنش جمعی و سیاست نیز هستند. این زندگی درون گروه هاست که توان و پتانسیل کنش را به جنبش های اجتماعی تبدیل می کند.”(هاردین،۱۹۸۲،۲۲۱)

شکل سازماندهی کنشگران نیز در اثر تحول تکنولوژیهای دیجیتالی تغییرات اساسی به نسبت سازماندهی های سنتی که اصولا سلسله مراتبی و از بالا به پایین بوده اند، نموده است، به این ترتیب ما شاهد نوع جدید از سازماندهی در جنبش های اجتماعی جدید هستیم که می توان آن را سازماندهی بدون سازمان نامید.

مزایای استفاده از این تکنولوژی را می توان چنین برشمرد:

“کم هزینه بودن، سرعت کار و گستردگی آن بدون نیاز به ملاقات حصوری، آن هم در هر شرایط مکانی و زمانی و در دسترس بودنش برای همگان است. به طوری که شبکه های محدود و خصوصی هم قادرند در شرایط لازم در خدمت خبررسانی همگانی حتی در سطح وسیع جهانی قرار بگیرند.”

نقش دیگری که شبکه های اجتماعی جدای از بسیج کنشگران دارد این است که فضاهای تولید معنا هستند آنطور که اسکوبار می گوید در چنین شبکه های الگوهای فرهنگی وچالش های نمادین توسط جنبش ها خلق می شود.

“شبکه های اجتماعی نه تنها محدوده ای برای بسیج معترضین و تخصیص منابع به آنان هستند، بلکه فضاهای تولید معنا نیز هستند. در چنین شبکه هایی است که نمونه های فرهنگی و چالش های نمادین توسط جنبش ها آفریده می شوند.”

از نتایج به کارگیری اینترنت می توان به شبکه سازی و سازمان دهی کنشگران اشاره کرد

“یکی از کارکردهای بسیار مهم اینترنت، شبکه سازی و سازمان دهی فعالان و هوادارن در درون جنبش های اجتماعی است. در واقع اینترنت از فرصت ها و امکانات بسیار مهم تکنیکی_ارتباطی برای جنبش هاست که در آن به سازمان دهی اعتراض ها بپردازند.”

یکی از ویژگیهای مهم و نیز وجوه تمایز جنبش های جدید از کلاسیک، منطق شبکه سازی آنها در سطح جهانی یا فراملی است..

 طبق دیدگاه دلاپورتا و دیانی “افراد در صورتی به یک جنبش اجتماعی اعتراضی می پیوندند که شبکه جنبش، بین آن فرد و سایر افراد، پیرامون مسایلی خاص، پیوند، همدلی، و حساسیت مشترک ایجاد کند یا افراد را مستعد و علاقه مند به شرکت در کنش جمعی ساز. این شبکه به افراد، نگرش ها، باورها، جهان بینی و فرهنگ سیاسی مشترک می دهد که نتیجه کلی آن انسجام درون سازمانی است”

ویژگی جنبشهای امروزین وجود شبکه های نسبتا کوچکی است که در زندگی روزمره فرورفته است و به نوعی نیاز به مشارکت فردی در تجربه نواوریهای فرهنگی هستند، این شبکه ها اگرچه ک.چک و مجزا هستند اما آنها نظام مبادله نیز هستند که از طرق مختلف همچون چرخش اطلاعات،رادیوهای محلی ، کتابفروشیها و مجلات و… وحدت خاصی را میان خود برقرار می کنند

چنین شبکه هایی از ویژگیهای زیر برخوردار می باشند:

۱″_آنها عضویت چندگانه را می پذیرند

۲_ستیزه گری فقط نیمه وقت و کوتاه مدت است

۳_مشارکت فردی و همبستگی فکری_احساسی به عنوان شرط لازم مشارکت در بسیاری از گروهها است.”

نقش آموزشی رسانه های اجتماعی نیز یکی از ویژگیهای مهم و تاثیرگذار در ایجاد جنبش های اجتماعی جدید می باشد

“رسانه های اجتماعی به طور گسترده در جنبش های اجتماعی برای آموزش، سازماندهی، اشتراک فراورده های فرهنگی جنبش، ارتیاط، ایجاد همبستگی و مانند آنها مورد استفاده قرار گرفته است.”

“رسانه های اجتماعی از چند طریق می توانند بر جنبش های اعتراضی تاثیر بگذارند: نخست رسانه اجتماعی می توانند با سرعت بسیار زیادی به شکل گیری جنبش کمک کنند. دوم رسانه اجتماعی می تواند نقش با اهمیتی در به کار گیری افراد در جنبش بازی کند. سوم وقتی جنبش کاملا در حال نوسان است رسانه می تواند اطلاعات مخاطبان در مورد آنان را گسترش دهد “

در اینجا با دورویکر متفاوت با تاثیر شبکه های اجتماعی مواجه می شویم که یکی متعلق به نظریه پردازان انتخاب عقلانی است که کنشگران جمعی را بازیگرانی عقلانی می داند که در شبکه ها قرار دارند و رویکرد دیگر که متعلق به منتقدان این دیدگاه است معتقدند که در بستر شبکه های اجتماعی، بعد احساسی و رابطه های ابتدایی و اجتماع گرایانه کنشگران به بسیج سیاسی پیوند می خورد

“علیرغم تفاوتهای موجود، دو دیدگاه فوق در این موضوع به هم نزدیک می شوند که میزان حضور در شبکه های مشخص یک عامل تعیین کننده مهم در شکل گیری جهت گیریهای فرد است. هرچه پیوندهای موجود درون محیطهای خاص اجتماعی انبوه تر باشند احتمال اینکه اعضایشان در جریان تکوین اعتقادات و دیدگاههای خود، افکارشان را از یکدیگر بگیرند، بیشتر است.”

دلاپورتا و دیانی برای شبکه های اجتماعی نقشی فراتر از عضوگیری کنشگران قائل هستند

“اهمیت شبکه های اجتماعی برای عمل جمعی در جنبش ها، به مرحله عضوگیری مبارزان منفزد محدود نیست. برعکس ، فعالان با مشارکت در حیات یک جنبش به ویژه در حیات سازمان های گوناگون اش کانالهای جدید ارتباطی میان سازمان های مختلف خلق می کنند و فضا را برای انجام مبارزات مشترک افزایش می دهند.”

رسانه های اجتماعی را می توان به عنوان عاملی موثر در کاهش نفوذ دولت در هدایت افکار عمومی قلمداد کرد که نتیجه چنین وضعیتی این است که اینترنت بتواند ساختار سلسله مراتبی در جنبشها را دستخوش تغییر کرده و به آنها نقشی در سطح جهانی بدهد.سردارنیا این وضعیت را به نقل از دلاپورتا و موسکا چنین شرح داده است

“نظریه ی برجسته سازی رسانه ها می گوید که رسانه ها با برنامه ریزی، توانایی تعیین اولویت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … مردم را دارند؛ حال با استفاده  جنبش های اجتماعی مختلف با موضوعات و دغدغه های مختلف از رسانه های نوین متعدد که در سطح جامعه وجود دارند؛همکاری رسانه های مختلف دولتی در تعیین اولویت ها شکسته می شود و هدایت افکار عمومی به وسیله ی حکومت کاهش می یابد. بنابراین اینترنت از سلسله مراتب سازمانی جنبش ها می کاهد، آنها را انعطاف پذیرتر میکند و در را به روی هواداران و فعالان آنها بازتر و امکان اظهار نظر آنها را در سطح جهانی فراهم میکند (دلاپورتا، موسکا(۲۰۰۵)

در اینجا به بررسی نقش رسانه ها و شبکه های اجتماعی در برخی از جنبش های اجتماعی جدید می پردازیم

 

نمونه هایی از تاثیر رسانه ها

جنبش وال استریت

این جنبش در واقع اعتراضی بود به بحرانهای سرمایه داری که از شهر نیویورک آغاز شد. ریشه این اعتراضات در بحرانهای متععدی بود که سالهای قبل اقتصاد آمریکا را فراگرفته بود که می توان به بحران سالهای ۱۹۰۷ و یا ۱۹۲۹ اشاره کرد که در اثر این بحرانها وال استریت با رکود چشمگیری مواجه شد که موجی از نارضایتی را در میان مردم به دنبال داشت این وضعیت تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت. در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ وال استریت دوباره با آشفتگیهایی مواجه شد و رکورد بازار مسکن و رکورد بازار بورس ۲۰۰۶ نیز از عوامل و زمینه های شکل گیری جنبش وال استریت محسوب می شوندو این جنبش در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱ در مقابل ساختمان بورس اوراق بهادار نیویورک آغاز شد و به سرعت به دیگر کشورها نیز سرایت کرد . فعالان جنبش وال استریت در سایت رسمی این جنبشف خود را چنین معرفی می کنندک جنبش تسخیر وال استریت، مقاومتی فاقد رهبر با مردمانی از رنگ ها، جنسیت و تفکرات سیاسی گوناگون است.آنچه در میان همه ما مشترک است،این است که ما همه ۹۹ درصد هستیم که بیش از این فساد و نفوذ یک درصد شبکه های تجاری را تحمل نمی کنیم.”در این جنبش به طور چشمگیری از شبکه های اجتماعی مانند توئیتر، فیس بوک و سایتها و ایمیلها  برای برقراری ارتباط و و انتقال اطلاعات و گسترش جنبش استفاده شد.

“جاستین ویدز مسوول صفحه توئیتر جنبش و یکی از سخنگویان جنبش می گوید: این کار درست شبیه یک عملیات پارتیزانی است. ما با استفاده از شبکه های اجتماعی صدای جنبش را به تمام نقاط جهان انعکاس می دهیم.”

انقلاب مصر

نخستین اعتراض در مصر در مقیاس بزرگ در ۲۵ ژانویه با عنوان “روز خشم” انجام گرفت  و نخستین فراخوان برای شرکت  در این تجمع اعتراضی را گروهی به نام “ما همه خالد هستیم” در رسانه اجتماعی اعلام نمود. صفحه اینترنتی این گروه موتور محرک در اطلاع رسانی و هدایت معترضین از طریق فضای مجازی بود.

 رسانه های اجتماعی در مصر نیز نقش به سزایی در رشد و گسترش اعتراضات در این کشور داشته است این رسانه در حوزه های مختلفی اثر گذار بوده اند :

۱_تقویت حوزه عمومی به مثابه عرصه کنش جمعی

بخش وسیعی ازمحتوای تولید شده توسط انقلابیون مصری با بکارگیری رسانه اجتماعی از قبیل فیس بوک، موبایل، به اشتراک گذاری ویدئویی یوتیوب، توییتر و ارسال اس ام اس یا پیام دهی متنی ،ارسال و پخش می شد.

“آنطور که طنطاوی و ویست نتیجه گیری می کنند انقلاب مصر نشان دهنده فرصت های فراهم شده توسط رسانه های اجتماعی برای بسیج بزرگ مقیاس و سازماندهی و اجرای جنبش های اجتماعی است.”(طنطاوی،ویست،۲۰۱۱:۱۲۱۸)

۲_کارکردهای روزنامه نگاری شهروندی رسانه های جدید

“روزنامه نگاری شهروندی( که با عناوین روزنامه نگاری عمومی، مشارکتی، دموکراتیک، چریکی، یا روزنامه نگاری خیابانی، نیز شناخته می شود) عملی است که طی آن یک شهروند یا گروهی از شهروندان نقش غعالی را در فرایند گردآوری، گزارش دهی، تحلیل و انتشار اخبار و اطلاعات ایفا می نمایند. هدف از این عمل فراهم آوردن اطلاعات مستقل ، قابل اعتماد، دقیق، گسترده و مناسب است که یک دموکراسی به آن نیاز دارد.” (bowman_willis 2003 ; ۹)

این همان کارکردی از رسانه های جدید است که در جریان انقلاب مصر به وضوح قابل مشاهده بود

در جریان انقلاب مصر تصاویر و گزارشات متعددی به ارگانهای حقوق بشری و بین المللی ارسال شد و تصاویر بسیاری از خشونتهای پلیس و درگیریها در شبکه های اجتماعی منتشر شد  و با شدت گرفتن خشونتها توسط پلیس امکان تهیه گزارش برای خبرنگاران با مشکل مواجه شد و این خود معترضان در خیابانها بودند که با تلفنهای همراه خود تبدیل به خبرنگاران در صحنه شده و تصاویر اعتراضات را به سراسر جهان ارسال کردند

” یکی از ویژگیهای قیام مصر، سست شدن تدریجی روزنامه  و تلویزیون دولتی بود، تا جایی که هنگامی که عموم مردم مضحک ب.دن پوشش خبری رویدادها را دیدند، روزنامه  نگاران شروع به استعفا کردند. هر چند مغایرت محتوایی فراهم شده توسط شبکه های تلویزیونی ماهواره ای فراملی همچون الجزیره در این فرایند موثر بودند اما گزارشهای این کانال ها نیز اعلب از اطلاعات و قطعه فیلمهایی بود که از شهروند_روزنامه نگاران در میدان تهیه شده بود.” (idle and nunns ;۲۰۱۱ ;۲۰)

۳_آشکارگی سرکوب و کاهش توان کنترل

جنبش انقلابی مصر در طول اعتراضات خود به نحو بارزی از قابلیت های فناوری جدید برای کاهش ظرفیت سرکوب و مقابله حکومت استفاده کرد.

” زاک بریسن در این باره گزارش می دهد که چگونه فیس بوک به مثابه یک ابزار مدیریت دفاع و فشار  توسط برخی از گروههای اپوزیسیون مصر مورد استفاده قرار می گرفت. به عنوان مثال آنها ذکر می کنند که یکی از سازمان دهندگان ارشد حزب جبهه دموکراتیک شرح داده است که آنها چگونه هر موقع که حکومت فرصتی فراهم نموده است به فیس بوک به عنوان ماشین فشار روی آورده اند. طبق اظهار نظر این سازمان دهنده،” هنگامی که نیروهای امنیتی درب مقر جبهه ما را در ۲۶ ژانویه شکسته و به زور داخل شدند، ما فورا یک گروه فیس بوکی به منظور برانگیختن خشم عمومی و رسانه ای کردن این موضوع تشکیل دادیم.”

۴_فناوری های اطلاعاتی_ارتباطی نوین و ظرفیتهای جدید کنش

ارتباطات اینترنتی به عاملی تبدیل شده است تا رسانه ها از کنترل دولت خارج شده و این رسانه با تنوع و تکثری که پیدا کرده اند باعث شده اند تا صدای اعتراضات و مخالفتها در جامعه بیش از بیش شنیده شده و صورت بندیهای نوین سیاسی را رقم زده است و مقاومتی را شکل داده است که توانایی گریز از تیغ سانسور و سرکوب دولت را دارا می باشد چنین شرایطی در جنبش انقلابی مصر نیز وجود داشت

۵_دگرگونی منابع عمل جمعی: ظهور اشکال جدید کنش سیاسی

فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی جدید در حال ایجاد تغییراتی در مجموعه های ستیزو مبارزه هستند و به فعالان این امکان را می دهند که در اشکال نوین فعالیت ستیزگرانه درگیر شده و یا اشکال موجود ستیز را با محیط آنلاین سازگار کنند.

“از نظر سحر خمیس و کاترین وون نقش رسانه جدید،قبل ، در طول و بعد ازانقلاب مصر به ویژه در سه روش به هم پیوسته مهم بود: فعال کردن کنش گرایی سایبر، که یک برانگیزاننده مهم برای کنش گرایی خیابانی بود، تشویق درگیرشدگی مدنی از طریق کمک به بسیج و سازمان دهی معترضان و دیگر اشکال بیان سیاسی و بالاخره فراهم کردن شکل جدیدی از روزنامه نگاری شهروندی.”

گروههای شرکت کننده در انقلاب مصر با توسل به رسانه های اجتماعی و اینترنت توانستند اعتراضات گسترده ای را سازماندهی کنند.

“گروه جوانان ۶ آوریل، یکی ار مهمترین گروههای تاثیرگذار بر تحولات و جنبش انقلابی اخیر مصر بود که پیش تر از همه گروهها از راه اینترنت برای پیوستن به انقلاب، فراخوان عمومی منتشر کرد. در آوریل ۲۰۰۸ این گروه از راه صفحه فیس بوکی خود اعلام موجودیت کرد .” (faris ;۲۰۱۰ ;۱۴)

“الکفایه” یا “جنبش مصر برای تغییر” از دیگر گروههایی بود که در عرصه فضای مجازی علیه حکومت مبارک فعالیتهای بسیاری انجام داد این جنبش در اعتراض به جانشینی احتمالی جمال مبارک به جای مبارک در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۴ موجودیت خود را اعلام کرد

نگاهی به برخی آمارها می تواند بخه خوبی نقش رسانه های اجتماعی را در انقلاب مصر نشان دهند یکی از این آمارها به صورت زیر است:

“نوع استفاده کاربران فیس بوک در جنبش اجتماعی سال ۲۰۱۱ مصر

سازمان دادن به اعتراض ها    ۲۹.۵۵ درصد

اشاعه جهانی اخبار جنبش ۲۴.۰۵ درصد

اشاعه داخلی اخبار جنبش  ۳۰.۹۳ درصد

سرگرمی   ۱۲.۳۷ درصد

سایر ۳.۰۹ درصد”

این آمارها به خوبی نشان دهنده نقش اینترنت و شبکه های اجتماعی در شکل گیری و گسترش جنبش های اجتماعی  و بسیج افکار عمومی است.

ناآرامی های پارک گزی استانبول

یک نمونه دیگر که می توان به آن اشاره کرد مربوط به ناآرامیهای پارک گزی در ترکیه است که در این اعتراضات نیز نقش ویژه رسانه های اجتماعی به چشم می خورد

“در سال ۲۰۱۳ ناارامی هایی در میدان تقسیم استانبول در کشور ترکیه روی داد که ابتدا در سطح محلی به عنوان اعتراض به نخریب پارک گزی آغاز شد و سپس در سطح یک جنبش عظیم سیاسی ادامه یافت و در این میان و بر اساس یافته های دمیرهان(۲۰۱۴) شبکه  اجتماعی توییتر  سهم زیادی در گسترش این جریان داشت.”

جنبش چتر

انقلاب هنگ کنک که به نام “جنبش چتر” نیز معروف شده است عنوان ناارامی هایی است که در پی تصمیم پکن برای محدودیت انتخابات از تاریخ ۲۵ سپتامبر در این ایالت خودمختار دولت چین جریان دارد. این نخستین جنبش در هنگ کنک پس از منتقل شدن این کشور به چین بود که با برخورد خشونت آمیز پلیس با معترضان مواجه شد. تظاهر کنندگان برخلاف مهلت برای ترک خیابان ها صحنه تظاهرات را رها نکرده و با چتر به مقابله با گازهای اشک آور پلیس پرداختند و به همین دلیل این اعتراضات به “جنبش چتر” معروف شد در پی این اعتراضات تقریبا تمامی شبکه های اجتماعی از طرف دولت چین مسدود شد. یکی از رهبران جنبش از مردم درخواست کرد نرم افزاری به نام “فایرچت” را مورد استفاده قرار دهند که نیازی به اینترنت نداشته و قادر است پیامها را از طریق بلوتوث تا فاصله ۷۸ متر  ارسال کند و بدین ترتیب در ۲۸ سپتامبر ۱۰۰ هزار کاربر این برنامه را نصب و دانلود کردند و در ارتباطی گسترده با یکدیگر توانستند به مقاومت خود ادامه دهند.

جنبش صلح زنان در پایگاه هوایی آمریکا

“یک نمونه، مطالعه ساشا روزنیل در مورد جنبش صلح زنان در پایگاه نیروی هوایی ایالات متحده در “گراهام کمون” انگلستان در دهه ۱۹۸۰ می باشد. این جنبش از چند جهت جنبشی فراملی بود. اولین و مهم ترین نکته این است که شرکت کنندگان در این جنبش، آن را این چنین معرفی کرده بودند. سلاح های هسته ای واقعی در آن پایگاه از نظر آنها خطری برای صلح و امنیت جهانی بود که جنبش صلح زنان برای دفاع از آن سازمان یافته بود و دوم اینکه این جنبش به عنوان یک جنبش خاص زنان ایجاد شده بود. چرا که به اعتقاد آنها از آنجایی که مردان نخبگان سیاسی و نظامی کنترل کننده سلاح های هسته ای می باشند، بنابراین آنها هستند که بر کره زمین سلطه دارند. سوم اینکه با تاسیس اردوگاه صلح ، زنان سراسر  جهان به دیدن آن شتافتند و به هویت جنبش به عنوان جنبش جهانی صلح زنان کمک کردندو به واسطه ارتباطات، اردوگاههای صلح زنان در استرالیا،کانادافدانمارک،آلمان،ایتالیا و ایالات متحده نیز تاسیس شدند.”(نش،۱۳۹۰،۱۸۴)

جنبش زاپاتیستا

جنبش زاپاتیستا را می توان به عنوان اولین نمونه عینی و قابل توجه از جنبش های اجتماعی در دهه ۱۹۹۰ دانست که بهترین صورت تولنست از اینترنت و امکانات آن در جهت اهداف خود بهره گیرد و با فعالیتهای جهانی خود توانست نقش رسانه های اجتماعی را به وضوح نشان دهد

“زاپاتیست ها در پاسخ به حملات نظامی خشونت بار حکومت، سعی کردند با رسانه ای کردن این موضوع و استفاده از اینترنت، اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانند، به گفته بسیاری از تحلیل گرن رسانه  ای، جنبش زاپاتیستا مصداق عینی استفاده رادیکال و گسترده از اینترنت بود… رسانه  ای و اینترنتی شدن این جنبش، مانع از تلافی جویی افراطی و تند حکومت شد. اینترنت در بین المللی کردن این جنبش به سرعت نقش خود را ایفا کرد. در ابتدا اینترنت برای انتقال و اشاعه سریع اطلاعات پیرامون وضع نامطلوب بومیان سرخ پوست ایالت چیاپاس و سرکوب آنها از سوس حک.مت استفاده شد. فعالان این جنبش و حامیان آن در جهان، گزارش های متعددی را از طریق اینترنت به صورت سیل آسا پخش کردند.”(کلبور، ۲۰۰۲، ص۴)

به همین دلیل نیز وزیر خارجه مکزیک اعلام کرد که این جنگ، یک جنگ اینترنتی بود. فعالان زاپاتیستا در تحلیلهای خود به این نتیجه رسیده بودندد که محدود شدن آنها به ایالت چیاپاس و مکزیک چیزی جز شکست را برای آنان به ارمغان نخواهد آورد بنابراین تصمیم گرفتند که توجه خود را بر روی جنگ اینترنتی متمرکز کرده و با استفاده از شبکه ها و رسانه های اجتماعی پشتیبانی افکار عمومی جهانی را با خود همراه کنند و در اویل دستاورد توانستند تظاهراتی ۷۵۰ هزار نفری را در مکزیکوسیتی سازماندهی کنند.

و پس از این بود که حکومت دستور توقف عملیات و خودداری از بازداشت رهبران و فعالان زاپاتیست ها را صادر کرد، در تابستان ۱۹۹۹ مذاکراتی انجام شد و دولت فدرال وعده داد که حقوق بومی ها را رعایت کند. دو گردهمایی بین قاره ای در سال ۱۹۹۶ نخستین آن در چیاپاس و دومی در اسپانیا برگزار شد.در فوریه سال ۱۹۹۵ تلاش حکومت برای سرکوب نظامی این جنبش با شکست مواجه شد

تلاش برای شرکت در کمیسیون صلح کنگره ای در کوبا در ۲۰ نوامبر ۱۹۹۸ ،در ۱۵ دسامبر ۱۹۹۸ قانونی برای عفو و خلع سلاح گروههای زاپاتیستی در ازای تحویل اسلحه به تصویب رسید،در ۱۲ آوریل ۱۹۹۹ فرماندار چیاپاس سیاست اشتی و شکیبایی را اعلام کرد و دستور بازداشتهایی را که در جریان بود لغو کرد. تمامی این دستاوردها بدون راه اندازی یک جنگ اینترنتی و استفاده از رسانه ها و شبکه های اجتماعی غیرممکن بود.

سازماندهی اعتراض علیه سازمان تجارت جهانی

اعتراض علیه نشست سران سازمان تجارت جهانی در سیاتل آمریکا در نوامبر و دسامبر ۱۹۹۹ روی داد

در اعتراض به این نشست در سیاتل، مرکز رسانه مستقل تاسیس شد این مرکز به شبکه سازی و ایجاد ائتلاف گسترده، بین جنبش های عدالت اجتماعی، مدافعان محیط زیست و اتحادیه های کارگری اقدام کرد که به جنبش ضد سرمایه داری شهرت یافت. از طریق این شبکه اینترنتی صدها گزارش تصویری و متنی به جهان مخابره و ارسال شد.آنها توانستند از طریق اینترنت بسیاری از فعالان و گروههای سیاسی و اجتماعی را در سیاتل گرد آورند نمایندگانی از جنبشهای کارگری محیط زیست حقوق بشری طرفداران صلح به حمایت از این اعتراضات برخاستند.

اعتراض به نشست گروه ۸ در ژنو

دلاپورتا و موسکا در مطالعه خود به این نتیجه رسیدند که سازمان های اجتماعی برای اعتراض علیه گروه ۸ به نحو گسترده از اینترنت استفاده کرده اند .

“شبکه جهانی اینترنت نقش قابل ملاحظه ای در بسیج پشتیبانی از این اعتراض ایفا کرد عواملی مانند چند زبانه بودن وب سایتهای جنبش های اعتراضی، انتشار مستمر شکواییه ها و اعتراض ها و امکان برقراری ارتباط دوسویه بین فعالان این جنبش ها و مراجعه کنندگان به این وب سایتها ، تاثیر قابل توجهی بر تشویق مشارکت فعالان وهواداران در این اعتراض داشته است”

جمع بندی:

 با بررسی و شناخت دنیای مدرن و در پی آن تحلیل مفاهیم نوین در شرایطی که دوران گذار از مدرنیسم به جامعه فرا مدرن و پساصنعتی است شاهد تغییر و تحول بسیاری از مفاهیم گذشته هستیم حتی خود تعریف جامعه شناسی نیز کاملا دگرگون شده و در این میان با حضور کنشگرانی جدید در عرصه جامعه مواجهیم که در بررسی نظرات آلن تورن به نقش آن اشاره کردیم کنشگرانی که خالقان جنبش های جدید اجتماعی محسوب می شوند که در بالا مفاهیم مربوط به این جنبشها را ذکر نمودیم و به بسترهای شکل گیری این جنبش ها و نقش جامعه مدنی و دموکراسی مشارکتی پرداختیم. پس از این تحلیل و بررسیها بود که توانستیم به نقش رسانه ها و شبکه های اجتماعی در شکل گیری و بسیج نیروها و کنشگران در جنبش های اجتماعی پاسخ دهیم و در یابیم که سخن گفتن از جنبشش های اجتماعی جدید بدون پرداختن به نقش رسانه ها و شبکه های اجتماعی و ارتباطات نوین اینترنتی امری امکان ناپذیر است نمونه هایی که از جنبش های اجتماعی نوین ذکر شد گویای نقش موثر این شبکه های اجتماعی در رشد و گسترش و موفقیتهای این جنبشها بود.

 

 

منابع:

۱_ جامعه‌شناسی سیاسی،منوچهر صبوری تهران، سخن، چاپ اول، ۱۳۸۵

۲_ جامعه‌شناسی جنبش‌های اجتماعی، حمیدرضا جلایی پور،مجله‌ی دوران امروز، ۲۹/۱۱/۷۹، بازتاب اندیشه

۳_جانستون، هنک: جنبش اجتماعی چیست، نشر ثالث

۴_ مروری بر نظریه‌های جنبش‌های اجتماعی، کاوه مظفری، مجله هفته ، مجله سیاسی و فرهنگی شماره شانزدهم، دسامبر۲۰۱۱

۵_مولفه های بنیادین جنبش های جدیداجتماعی، دکترسید حسین اطهری

۶_ بازگشت کنشگر، آلن تورن، ترجمه سلمان صادقی زاده،انتشارات ثالث، سال ۱۴۰۰

۷_ گفتگو با آلن تورن، امیر نیک پی، ترجمه افشین جهاندیده، مجله جامعه شناسی ایران، دوره چهارم، شماره ۱

۸_ جامعه شناسی و سویه های سوبژکتیو در جنبش های اجتماعی، فرهادخسروخاور،سعید پیوندی، محسن متقی نشریه سپهر اندیشه ،شماره یکم، فروردین ۱۴۰۰

۹_ جنبشهای اجتماعی صورتهای جدید سر بر می آورند، حسینعلی نوذری، علی قربانی، کتاب ماه ۱۳۸۳ شماره ۸۲

۱۰_ جامعه شناسی جنبشهای اجتماعی با تاکید بر جنبش اصلاحی دوم خرداد، حمیدرضا جلایی پور، انتشارات طرح نو، ۱۳۸۱

۱۱_فهم و مطالعه جنبشهای اجتماعی جدید، ترجمه و تالیف، علی حاجلی، انتشارات جامعه و فرهنگ،چاپ اول ۱۳۸۶

۱۲_ مقدمه ای بر جنبش های اجتماعی، دوناتلا دلاپورتا. ماریو دیانی، ترجمه محمد تقی دلفروز،انتشارات کویر،چاپ چهارم ۱۳۹۸

۱۳_خود سازمانی جنبش های اجتماعی، کریستین فوکس، ترجمه علی دلاویز، نشریه زریبار  بهار ۱۳۸۵

۱۴_جامعه مدنی، گفتارها، زمینه ها و تجربه ها، کاظم علمداری، انتشارات آموزشکده توانا

۱۵_جایگاه جامعه مدنی در توسعه سیاسی،محمد تقی آذرشب، رضا آسوده، فصلنامه راهبرد سیاسی، سال سوم،شماره ۸ ، بهار ۱۳۹۸

۱۶_ظهور و تکامل جامعه مدنی،علی رضایی، مجله کیان، شماره ۳۳، سال ۱۳۷۵

۱۷_سیر تکوین فلسفی مفهوم جامعه مدنی، رامین جهانبگلو، مجله گفتگو شماره ۱، سال ۱۳۷۲

۱۸_نگرشی بر جامعه مدنی در ایران، ابراهیم انصاری، مجله پژوهشی دانشگاه اصفهان، جلد دهم، شماره۱، سال ۱۳۷۸

۱۹_ درباره ۷۹-مساله یهود و ادای سهمی به نقد فلسفه حقوق هگل، کارل مارکس، ترجمه مرتظی محیط،انتشارات سنبله_هامبورگ

۲۰_ آنوتونیو گرامشی، دولت و جامعه، ترجمه عباس میلانی، انتشارات جاجرمی، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۷

۲۱_ جامعه مدنی، مجید محمدی، نشر قطره، سال ۱۳۷۶

۲۲_ برخی از ویژگیهای جامعه مدنی، علی برزگر،مجله سیاسی-اقتصادی، شماره ۱۲۳_۱۲۴

۲۳_ جامعه مدنی، تالیف جی.مدیسون، ترجمه سیمین رونقی، فصلنامه مطالعات راهبردی،دوره ۱، شماره ۲،بهمن ۱۳۷۷

۲۴_ دایره المعارف دموکراسی زیر نظر سیمون مارتین لیپست ترجمه فارسی به سرپرستی کامران فانی، نوالله مرادی جلد سوم تهران زمستان ۱۳۸۳ کتابخانه تخصصی وزارت امور خارجه

۲۵_ آلن دوبنوا ، مساله دموکراسی، اصول دهگانه دموکراسی مبتنی بر مشارکت، ترجمه بزرگ نادرزاد، مجله سیاسی_اقتصادی شماره۷۷_۷۸

۲۶_ مشارکت، آزادی و دموکراسی، دیوید هلد، مترجم ع.مخبر، نشر بیدار

۲۷_ مدل دموکراسی مشارکتی، مکفرسون ، ترجمه م.پدرام، این مقاله ازکتاب زندگی و زمانه دموکراسی لیبرال برگرفته شده است، نشر بیدار

۲۸_ دموکراسی نمایندگی، دموکراسی هیئت نمایندگی و دموکراسی مستقیم، تونی آندره آنی، ترجمه ب.کیوانَ

۲۹_ قدرت ارتباطات، مانوئل کاستلز، ترجمه محمد آذری نجف ابادی

۳۰_ جنبش های اجتماعی جدید و جامعه مدنی، کاظم علمداری نشر توسعه، سال ۱۳۹۹، تهران

۳۱_ انقلاب و جنبش های اجتماعی، خوانشی نوین، آرش رئیسی نژاد، فصلنامه رهیافتهای سیاسی و بین المللی، دوره ۹ شماره ۴، تابستان ۱۳۹۷

۳۲_ اینترنت، جنبش های اجتماعی جدید و بسیج اعتراض ها(بررسی نظری و مصداقی چند جنبش اجتماعی)، دکتر خلیل الله سردارنیا، فصلنامه پژوهش های ارتباطی، سال شانزدهم، شماره ۴، زمستان ۱۳۸۸

۳۳_ نقش رسانه های نوین در جنبش های اجتماعی(مطالعه موردی جنبش تسخیر وال استریت)،رضا عبداللهی،محسن شورگشتی،بابک اخوت پور، مجله مطالعات و فرهنگ_ارتباطات، سال سیزدهم، شماره ۱۸، تابستان ۱۳۹۱

۳۴_شبکه های اجتماعی و مشارکت سیاسی، ملیحه سادات حسینی، روزنامه نگاری الکترونیک، سال سوم، شماره مسلسل ۱۱، پاییز ۱۳۹۷

۳۵_ رسانه های جدید اجتماعی و نقش آنها در بازنمایی کنش های جمعی: تحلیل واقع بینانه انقلاب مصر، علی اشرف نظری، مجتبی قلی پور، فصلنامه مطالعات رسانه های نوین، سال چهاردهم، شماره ۱۴، تابستان ۱۳۹۷

۳۶_ تحلیل جنبش اجتماعی مصر در چارچوب نظریه های متاخر جنبش های اجتماعی و جان فوران، خلیل الله سردارنیا، مصطفی حیدری ،فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره ۴۵، شماره۳، پاییز ۱۳۹۴، صفحات ۶۹۹_۷۱۹

۳۷_ بررسی نقش شبکه های اجتماعی در جنبش های اجتماعی جهان، محمدرضا رسولی، آزاده غفوریان تبریزی، فصلنامه علوم خبری، شماره ۱۷

۳۸_ جنبش های نوین اجتماعی در عرصه جهانی شدن، علی ناصری، ماهنامه آفاق علوم انسانی، شماره هفتم، آبان ۱۳۹۶

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)