استاد “علی‌محمد زیدوندی” فرزند “یارعلی” شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار لرستانی و سرپرست اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی دورود، در سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در  شهرستان ازنا به دنیا آمد.
ایشان فعالیت ادبی خود را از هفده سالگی در دو حوزه شعر و داستان آغاز نمود و بعد از نگارش  رمان  “خط پایان” و مجموعه داستان “رو به  دیوار”،  داستان‌نویسی را رها و به طور جد، به  سرودن شعر پرداخت و در سال ۱۳۸۶ نخستین مجموعه شعر خود را با عنوان “توقیف ابدی” به چاپ رساند.
زیدوندی بارها به عنوان شاعر برگزیده به کنگره‌های  ملی دعوت شده، و در کارنامه‌ی خود، داوری و دبیری  چند همایش و کنگره استانی و کشوری را نیز دارد.
ایشان در حوزه‌ی روزنامه‌نگاری نیز فعالیت می‌کند و تاکنون ده‌ها مقاله اجتماعی و ادبی از وی در نشریات و ماهنامه‌ها به چاپ رسیده است.
وی مدیریت‌داخلی هفته‌نامه‌ی سیاسی، اجتماعی “گفتار ما” را نیز برعهده دارد.
همچنین گزیده‌ای از اشعار ایشان توسط دکتر “رضا منصف” در کتابی با عنوان “ساعت شنی” به انگلیسی برگردانیده شده است.

▪فعالیت‌های ادبی و هنری:
– دانشجوی دکترای ادبیات فارسی
– عضو انجمن قلم ایران
– مدرس دانشگاه     
– رییس سابق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ازنا
و..

▪کتاب‌شناسی:
– توقیف ابدی – مجموعه شعر – ۱۳۸۶
– شناخت‌نامه‌ی مفاخر ازنا – ۱۳۸۸
– فرمانده‌ی فرمانبر – زندگینامه – ۱۳۹۰
– به سمت آفتاب – زندگینامه – ۱۳۹۲
– بنابر کبوتر بود – مجموعه شعر – ۱۳۹۲
– انسان، عشق، سیاست – (بررسی جریان‌های شعری در دهه‌ی سی) – ۱۳۹۶

▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
افتاده به نبضم ضربان نرسیدن
ای لال شوی، لال، زبان نرسیدن
با این نفس سرد و قطاری که نیامد
پیچیده به پایم چمدان نرسیدن
در من جریان داشته یک عمر کبوتر
یک عمر پریدن، نگران نرسیدن
هی نامه نوشتم که کمی ماه بیارید
این خانه‌ی تاریک نشان نرسیدن
نه باد و بهاری نه -صدایی که بماند-
پر شد تن راهم از دهان نرسیدن
تقویم برایم خبری تازه ندارد
پیچیده به جانم سرطان نرسیدن
با آن کلماتی به شعرم نرسیدند
افتاد غزل در جریان نرسیدن.

(۲)
وقتی که بشر منطق اقرار نداشت
در آیینه هم قدرت تکرار نداشت
پیغمبر اگر از دل خورشید بریزد
در سر بجز از قدرت انکار نداشت
ما گم شده‌ایم، قصه‌ی پرواز قدیمی‌ست!
زندان جهالت در و دیوار ندارد
می‌خواستی از عشق، خدایی بتراشی؟
در شهر کسی مشغله‌ی دار ندارد
تا اوج ببر کفتر چاهی دل ما را
کاین مسجد ویران شده، زوار ندارد
باید که ببوسم در این حلقه‌ی مسدود
وقتی که بشر منطق اقرار ندارد.

(۳)
نه آن چشم های آذری مرا خواست
نه نیازمندی‌های روزنامه‌ها
و اگر نه
در آن ناچاری پا به راه
دستی چمدانم را می‌گرفت
تا این سرایت تاریک
به زانو در نیاورد آتشم را
که آستین بالا برده بود
گلستان شود
می‌دانم، می‌دانم!
هیچ تریبونی از من نخواهد گفت
ما
حرف اضافه‌ای بودیم
در عاشقانه‌ای بی‌تقویم!

 
(۴)
سلام!
یادت هست؟
تابستان‌ها
چقدر شعرنامه می‌نوشتم برای پسرهای محل؟
تا بدهند به دختران تهرانی
که آمده بودند آب و هوا
که آمده بودند ما را عوض کنند
اما من
مرضیه را می‌خواستم
که نه شعر دوست داشت
نه نامه،
و نه مرا!

(۵)
جات خالی آزادی
چقدر آزادم
تا ترجمه‌ات کنم
به شکوه پرنده‌ای که تاب نیاورد،
آب و دانه‌ی قفس را

 
(۶)
دیوارهای شهر
فرو ریختند
و مرگ
با آن ماهیچه‌های سخت
به ریش گردن باریکمان می‌خندد
و ما
با پاهای لاغر
و چشم‌های مردنی
خانه‌ی همسایه را نشان می‌دهیم…

(۷)
اندوه جهان برای من
تو بخند
خنده‌ی تو
رفتار رنگین پروانه‌هاست.

(۸)
تو اگر بمانی
با همین کلمات
تمام تپانچه‌های را
به زانو در می‌آورم.

(۹)
کیف بودنت را بدهکارم
به این تقویم
که از هر طرف ورق می‌خورد
کسی به شانه‌ام نمی‌رند.

(۱۰)
چیزی که در دل من پای می‌کوبد
دامن تو را هم می‌گیرد.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)