ای شادی رها شدن، از شوق روی تو
پر شد ز خون دل ما، سبوی تو

تو می روی ز کران تا به بیکران
ما منتظر نشسته به دل، آرزوی تو

امشب دلم به یاد گل یاس و نسترن
سر می زند، به گلستان بوی تو

ای شادی رها شدن، آیا شنیده ای
سرها شکسته شد از سنگ کوی تو؟

خفتند لاله ها و به دل حسرتی گران
در آرزوی خوب تماشای روی تو

آواره گشت ز هر شهر و هر دیار
هر کس که شد متمایل به سوی تو

شب تیره گشت و ماه نیامد دگر برون
کی می زند سپیده صبح نکوی تو؟

زنهار! تا صبح روز ابد گر نیابمت
هیهات! دَمی بگذرم از جستجوی تو

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی
گم می شود ز عالم هستی، عدوی تو

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)