تحقیقا نمی‌توان مدعی شد حکومت اسلامی حاکم بر ایران مرتکب جنایاتی شده است که در تاریخ دراز این سرزمین منحصر به فرد بوده یا نمونه دیگری برای آن سراغ نمی‌توان یافت. همچنین نمی‌توان مدعی بود بانیان و سرکردگان این حکومت، نمونه‌های اعلای جنایتکارانی هستند که سرزمین ما به خود دیده است. واقع آن است که هم حکومت اسلامی و هم کارگزاران و عمله‌های آن از انواع معمولی جنایت و جنایتکاران هستند و تقریبا از فرط معمولی بودن است که ویژه و منحصر به فرد می‌نمایند. در این نیز تردیدی نیست که ایران بعد از دوران حکومت فعلی، این دوران را مانند دوران‌های دیگر، آگاهانه یا ناآگاهانه فراموش خواهد کرد و به یاد نخواهد آورد. نیازی به گفتن هم نیست که این فراموشی عمدتا در اثر شرمساری خواهد بود، شرمساری از یک شکست مطلق، همانگونه که نیاکان ما شرمسار از شکست در برابر اعراب مسلمان یا مغولان بیابانگرد و دیگر مهاجمان به ایران بودند. فقط کافی است به یاد بیاوریم که طبق نوشته صاحب مرصاد العباد (همان صوفی معروف هم‌نام نجم‌الدین کبری عزیز که بر خلاف او که با دست خالی و با سنگ به جنگ مغولان رفت و کشته شد، زن و فرزندان خود را در همدان رها کرد تا جان خود وارهاند طبق شاهدی که قران دستور داده بود که لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه و به سرحدات گریخت، همان گریختنی که انگار سلطان العلماء،‌ پدر ملای روم چند سالی پیش از آن کرده بود) مغولان چیزی حدود پانصد هزار نفر را در ری قتل عام کردند و سپس همان کار را با همدان و شهرهای دیگر کردند و کسی پرسش نمی‌کند که مگر این بیابانگردان چند نفر بودند و مگر پدران ما چقدر بی‌غیرت تشریف داشتند که در مقابل آنها ایستادگی نکردند (و البته سبب این عدم پرسش هم آشکار است زیرا ما بیش از آنان بی غیرت تشریف داریم)

به هر روی، نکته این نوشته چیز دیگری است و مسئله آن بخشیدن یا فراموش کردن جنایات کارگزاران حاکم بر ایران کنونی نیست، بلکه موضوع دریافتن این نکته است که «مسبب» این جنایت کیست و منظور از مسبب معنی دقیق این واژه است. در صحنه‌ای از فیلم درخشان Killing Season،‌ جان تراولتا رو به دنیرو اشاره می‌کند که شاهد صحنه‌های جنایت وحشتناک و فوق تصوری بوده که در جنگ بوسنی اتفاق افتاده بود. استدلال او اما در باره مسبب این جنایت جالب است. آیا خدا وجود نداشت؟ او پاسخ می‌دهد خدا یقینا وجود داشت زیرا بدون حضور خداوند، انسان امکان انجام چنین جنایت‌هایی را نداشت. پاسخ درخشانی است، این خداوند است که امکان انجام چنین جنایت‌های دهشتناکی را سبب می‌شود. چرا نباید از الهیات خود مسلمانان وام بگیریم که لا موثر فی‌الوجود الا الله؟ خوب با همه اما و اگرها،‌ این الهیات قلب باورهای کلامی اهل سنت و جماعت و همچنین فرقه خودخوانده ناجیه است. قران مسلمین البته نصوصی دارد که در هر تاویل عقلانی «متناقض» می‌نماید (البته مگر اینکه صورت‌های جدیدی از عقلانیت را بتوان پیدا کرد که این امور متناقض در آن تبدیل به امور متناقض‌نما شوند، که در امکان یافتن چنین صورت‌هایی از عقل جای تردید و پرسش جدی وجود دارد) مانند اینکه ضمن صراحت به غیرموثر بودن ما دون الله،‌ عنوان می‌دارد که مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ. نگارنده البته آشنا با تاویل‌های ممکن این آیه مهم است و قبلا از آن در شرح بیتی از حافظ استفاده برده است، اما چنین تاویل‌هایی عموما از دایره صورت‌های متعارف عقل خارج می‌شود تا خود را داخل حوزه‌‌های دیگری کند که از وجه بین‌الاذهانی عمومی بیرون است و دادن هر وجه اجتماعی به آن بسیار خطرناک می‌نماید. به این ترتیب است که می‌توان مدعی شد که مسبب جنایت‌هایی که در دوران عمر نظام اسلامی حاکم بر ایران شاهد بودیم مستقیما به خود خداوند مسلمین برمی‌گردد (قبلا در نوشته‌ای اشاره کردم چگونه در حال حاضر خداوند مسلمین عملا تدبیر امورات دو کشور افغانستان و ایران را در دست دارد، و اینکه چرا متاسفانه کارنامه تدبیر امورات این دو کشور مردود است) در نتیجه می‌توان مدعی بود که مسئله صرفا به بخشیدن یا فراموش کردن جنایت‌های حاکمان برنمی‌گردد بلکه مسئله حل و فصل این امر مهم است که خداوند تا چه اندازه اجازه دارد در امور اجتماعی آدمیان دخالت کند. نکته مهم این است که خود باورمندان مسلمان به چنین دریافتی برسند که به خداوند اجازه چنین دخالت‌هایی را ندهند. اما مسئله اینجا کمی بغرنج می‌نماید. چگونه است که مسلمانی به خود اجازه دهد برای خداوند خود تعیین تکلیف کند که آیا اجازه دخالت در چه اموری را دارد و در چه اموری را نه، و این آن بزنگاه اصلی است که تعیین کننده دریافت باورمندان از امر مقدس است.

موضوع این است که امر مقدس تا آنجا مقدس است که نزد آدمیان مقدس است. نیازی به گفتن نیست که چنین دریافتی نیازمند این است که امر مقدس امری غیروجودی باشد و البته غیر معدوم که صفت وجود یا عدم بر آن غیرقابل اطلاق باشد (قبلا در این باره گزاره‌ای از ناصرخسرو را شاهد آوردم که چگونه این دریافت جدید نیست). خداوند وجود ندارد و البته تا آنجا وجود دارد که نزد باورمندان وجود داشته باشد. این توانایی آدمیان که قادر به وجود بخشیدن به خداوندی باشند که آن را به صورت ماتقدم صاحب وجود می‌کند، و در این امر ماتقدم است که آن را به مثابه تنها آفریننده بازمی‌شناسد، آفریننده‌ای که در ضمن شامل آفرینش انسانی که در حال وجود بخشیدن به پروردگار خود است نیز می‌شود، باید اعتبار خود را بازیابد. قبلا نوشتم چگونه نهاد پادشاهی هم در جوامع مدرن مشمول همین حکم می‌شود،‌ یعنی برساخت نهادی که تبدیل به سوژه می‌شود، اما سوژه‌ای که فرض می‌شود خود مقوم امکان برساخت سوژه‌ای به نام نهاد پادشاهی توسط آدمیان است (جالب است که به رابطه دیرین بین خداوند و امر پادشاهی آنچنان که در مصر باستان وجود داشته توجه کنیم که بیان کننده رابطه تقریبا تفکیک‌ناپذیر بین این دو امر است، باورهایی که تاثیر قاطع خود را در نظریه پادشاهی ایرانی و همچنین در آموزه‌های اسلامی پیامبر مسلمین بر جای گذاشت). به این ترتیب است که حتی این استدلال که دین باید به امری خصوصی تقلیل یابد نیز بدون وجه خواهد شد. امر مقدس حتی در وجه خصوصی خود نیز مشمول این دریافت است که برساخته است، اما نه مانند دیگر برساخته‌های بشری،‌ بلکه برساخته‌ای که به صورت ماتقدم، مقوم امکان برساخت خود را فراهم می‌کند، تو گویی امر مقدس به میانجی فعلیت انسان است که در حال برساختن خود است و در این میان، این میانجی (یعنی آدمیان) به این آگاهی می‌رسند که خود نقش حیاتی در برساخت امرمقدس دارند اگرچه خود بخشی از فرایندی هستند که توسط امر مقدس ممکن شده تا امر مقدس را برسازد. از همین زاویه نیز هست که می‌توان باور به امر مقدس را به عنوان پیش‌نیاز «رهایی» نگریست، رهایی از هر امر سیستمی. هر امر سیستمی نیروهایی را سبب می‌شود تا فراروی از خود را محدود کند، در حالیکه دریافت از امر مقدس به مثابه امری ضدسیستمی که امکان هر امر سیستمی را سبب می‌شود، این امکان را در ضمن فراهم می‌کند تا امر سیستمی را به نفع امر سیستمی دیگری نفی کند، نفیی که تنها با امکان امر مقدس به مثابه رهایی مطلق ممکن می‌شود.

قبلا در نوشته‌هایی اشاره کردم چگونه «بیان» انچه عموما نزد عرفای مسلمان به «سر» تعبیر می‌شود موجب هلاک است و سر از آنجا سر است که هر بیان آن، هر افکنش آن در ساحت ذهن عمومی منجر به تناقضات غیر قابل رفع خواهد شد. در نتیجه مسئله به این امر تقلیل می‌یابد که حضور امر مقدس در ساحت عقل که که در دوران مدرن فراهم آورنده دریافت هر کس از «من» خود است و همچنین بنیان امر اجتماعی، اگر غیرممکن نباشد، منجر به آشوب (در تعبیر دقیق اسطوره‌ای میانرودانی و مصری آن) خواهد شد. توجه می‌کنیم که در عصر مدرن، دریافت من از خود نیز به میانجی صورت‌های نمادینی امکان‌پذیر می‌شود که قابل نمایش در صورت‌های عقل هستند. این امر البته دامنه حضور خداوند در خصوصی‌ترین وجوه و شئون زندگی آدمیان را نیز محدود کرده و این قلمرو را به ساحت‌های هر چه بیشتر مه‌آلود و کمتر شناخته شده عقب رانده است (بنیادگرایان اسلامی البته از چنین امری آگاه بودند که مثلا در نوشته‌های سید قطب چنین دشمنی آشکاری با عقل و شیوه‌های زیست مدرن می‌بینیم) به این ترتیب، با شناخت درست از «مسبب» جنایت‌های حکمرانان اسلامی و محدود کردن دامنه فعالیت اوست که می‌توان به آرامشی در زیست اجتماعی دست یافت و البته همزمان، برای رهایی از بردگی سیستمی و گرفتار شدن در امر عقلی که به شدت خصلت سیستمی دارد، پناه بردن به ساحت امر مقدسی که وجه ضدسیستمی دارد و پیشنیاز هر گونه رهایی است، ضروری است. این دیالکتیکی که می‌توان آن را دیالکتیک وجودی نام نهاد و بین امر مقدس و آدمیان جریان دارد، تضمین کننده پیشگیری از وقوع فجایع مرگباری است که تحقق امر مقدس در زمین نامقدس به بار آورده است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)