اگر رویه سطحی مباحثات اخیری که بین گروه‌های مختلف در موافقت یا مخالفت با سخنان میراث‌بر آخرین خانواده پادشاهی در ایران درگرفته را کناری بزنیم -مباحثاتی که به صورت روشن کم‌هوشی و بی‌سوادی جامعه سیاسی ایران را آشکار می‌کند- به پرسشی با این بن‌مایه می‌رسیم که نقش نهاد سلطنت در ایران بعد از نظام کنونی کدام است؟ -البته نظام کنونی نمونه تمام عیار نظام بی‌نظامی یا نظام تلاشی است- بدون وارد شدن در بحث محتوایی در باره این پرسش، پرسش اصلی دیگر را طرح می‌کنم. نقش ایشان در «وضعیت اکنون» چیست؟ با توجه به پاسخ این پرسش است که می‌توان ایده‌ای هرچند مبهم از نقش محتمل نهاد پادشاهی در دوران بعدی به دست آورد اگر از اساس دوران بعدی برای ایران متصور باشد.

نقاط عطف تمدنی، نقاطی که تمدن‌ها به شکل اساسی توانستند فرم‌ها و صورت‌های زیست اجتماعی را تغییر دهند بر اثر مساعی شخصیت‌ها یا قهرمان‌هایی شکل گرفته که نماینده عقلانیتی بوده که ضرورتا خواستار بیرون آمدن از پوسته قدیم خود و درانداختن طرحی نو برای خود بوده است، عقلی که نیازمند بازشناختن خود در صورت‌های جدیدی از آگاهی بوده که بالضروره شیوه زیست اجتماعی را تغییر داده است. حوصله‌ای برای وارد شدن در بحث فنی-فلسفی پیرامون آن را اکنون ندارم، موضوع اما این است که شخصیت‌ها و قهرمانان از این جهت «مرزی» بوده‌اند که محور اتصال آینده به اکنون بوده‌اند، یا اینکه همزمان آینده و اکنون را در خود جمع داشتند و یا اینکه تحقق آینده در حال،‌ در اکنون بوده‌اند. بدون چنین ظرفیتی،‌ ایفای نقشی تاریخی تقریبا محال است. آیا میراث‌بر خانواده پهلوی از چنین ظرفیتی برخوردار است؟ به گمانم نقشی که او در حال ایفای آن در «اکنون» است تا حدودی به این پرسش پاسخ مثبت می‌دهد. نشان هم آن است که او توانسته تا از چارچوب ایدئولوژیک خود، یعنی ایدئولوژی پادشاهی خارج شود -نه آنکه آن را نفی کند- و خارج شدن از چارچوب‌های ذهنی، یعنی خروج از تعین تاریخی صورتی از عقلانیت که مبنای نظریه و پراتیک آدمی را شکل می‌دهد و ایجاد چارچوبی جدید برای عقلانیت و پراتیک جمعی شرط ضروری نقش یک شخصیت تاریخی است. با خروج از این چارچوب است که او توانسته در سطحی قرار گیرد که امکان تنش‌های سیاسی را به حداقل برساند -قبلا نوشتم چگونه خمینی نیز توانسته بود در اوج تنش‌ها و التهابات سیاسی ایران زمان انقلاب، جامعه سیاسی را سیاست‌زدایی کند،‌ نکته‌ای که اولین بار فوکو در گزارش خود از انقلاب ایران به آن اشاره کرد- چارچوبی که میراث‌بر خانواده پهلوی برای خود تعریف کرده و دیگران را به آن دعوت می‌کند، موضوع ایران است یا مسئله‌ای به نام «ایران». البته انصاف این است که «مسئله ایران» هیچگاه به درستی در تاریخ‌ معاصر ما حل و فصل نشد و یا فرصت حل و فصل آن پیدا نشد. هیچ دانشگاهی در ایران فرصت این را نیافت تا با ایجاد کرسی‌های ایران‌شناسی، مسئله ایران را حل و فصل نماید، یعنی ایجاد یک مبنای معرفتی برای آنچه ما «ایران» می‌نامیم و زیرین‌ترین لایه‌ای است که مبنای خودآگاهی ساکنان این پهنه جغرافیایی را شکل می‌دهد، اگرچه این هویت در نزد بسیاری از اندیشمندان و مفاخر ادبی و علمی معاصر ما وجود داشته و در مواقعی به ایجاد آثار ارزشمند و مثال‌زدنی مانند ایرانیکا و دیگر محصولات فردی و گروهی منجر شده است که فرصت دیگری می‌طلبد. به هر حال نقشی که آقای پهلوی در حال حاضر در حال ایفای آن است نه کنار زدن گروه‌های مخالف خود،‌ بلکه دعوت از آنهاست برای شکستن چارچوب‌های ایدئولوژیک خود- و نه حتی نفی این چارچوب‌ها- بلکه تمرکز بر مسئله ایران به عنوان آلترناتیوی برای ایدئولوژی‌هایی که در بهترین حالت، آگاهی کاذبی است برای جلوگیری از وقوع یک پراتیک جمعی.

از طریق نقد نقش کنونی جناب پهلوی است که می‌توان به نقش محتمل نهاد پادشاهی در آینده پی برد– نهادی که همانگونه که قبلا نوشتم سوژه آگاهی اجتماعی است و اقتدار آن ذیل اقتدار آگاهی جمعی قرار می‌گیرد- آیا او توانسته است خود را از چارچوب‌های نهادی که در آن پرورش یافته و به صورت سنتی انتظار می‌رود در آن محبوس باشد، رها کند؟ آیا در ضمن این رهایی توانسته است آلترناتیو دیگری معرفی کند که چالش‌های سیاسی را کمینه کند؟ آیا او محبوس در صورت‌ها و فرم‌های قدیم حکمرانی پادشاهی است یا خواستار طرحی نو برای حکمرانی سیاسی؟  آیا در وضعیتی که «ایران کنونی» بیش از هر زمان دیگری در خطر سقوط تاریخی و تمدنی قرار دارد و نیازمند دستانی که به آن کمک کنند، او به عنوان فرزندی از این سرزمین مانند بسیاران دیگر به نقش خود آگاهی دارد؟ و علاوه بر آن حاضر است تا خود را، ذهنیت ایدئولوژیک خود را، هویتی که او را در خود محبوس کرده فدای ایران کند؟ در باورهای اسطوره‌ای خود کم نداریم لحظات تاریخی که سرزمین ما به یاری مردمان و فرزندانش توانسته از سقوط حتمی نجات پیدا کند،‌ لحظاتی که قهرمانان از کالبد خود رها می‌شوند تا با فدا کردن خود، خود را در یک هویت جمعی دوباره بازیابند. آیا دوباره فرزندانی چنان و مردمان از آن دست پیدا خواهند شد یا تاریخ در باره ما قضاوتی از نوع دیگر خواهد داشت؟ اینها پرسش‌های اساسی روبروی ما هستند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)