درک درهم‌تنیدگی اندیشه سیاسی و یا بهتر بگویم شیوه‌های حکمرانی سیاسی در غرب آسیا به شمول ایران و مصر باستان با اندیشه‌ یا باورهای اسطوره‌ای منتشره در این پهنه خاکی و فرهنگی، پیشنیاز هر داوری در مورد تطور شیوه‌های زیست اجتماعی در این مناطق است. نکته محوری در این تنیدگی هم البته موضوع «اقتدار» است. اقتدار مفهوم مرکزی است که جهان طبیعت را با جامعه انسانی متحد می‌کند. در این میان درک درست از رابطه بین اقتدار و عقل در سه حوزه مهم آسمان، هوا و زمین در اندیشه اسطوره‌ای بنیادی است. بی‌راه نیست اگر ادعا کنیم تطور صورت‌های «اقتدار» و نوع مواجهه با این مفهوم، بنیاد درک تطور شیوه‌های زیست فکری و سیاسی است. فرصتی نیست که به تفصیل به این موضوع اشاره کنم و این نوشته فقط به یک وجه بسیار خاص آن اختصاص دارد، با این وجود، دادن نمونه‌ای از میانرودان باستان ممکن است به درک بهتر موضوع کمک کند. اولین خدایی که تجسم اقتدار مطلق در این منطقه است، آسمان یا خدای آسمان Anu است (در هم تنیدگی دو ایده هم از نکات جالب است یعنی آسمان به مثابه یک آبجکت که در بالا قرار دارد و خدای آسمان یا Anu که در زمان‌هایی می‌تواند با خود آسمان یگانه پنداشته شود. فرصتی نیست توضیح دهم در حالیکه آسمان از پاره پیکر تیامات در نبردش با مردوک پسر انکی که خود پسر آنو است ساخته شده، آنو از «پیش» در آسمان جای داشته است) فرزند او یعنی انلیل ـ ورژن نزدیک آن در اساطیر هندوایرانی ایندره است و در یونانی زئوس مشابه اوست) مظهر قدرت است و جایش در هوا و فرزند دیگر او انکی، مظهر خرد و راستی که در استعاره خدای آبهای شیرین بیان می‌شود. تا همین‌جا با پیدایی که بر اساس جدایی separation یا تمییز است مواجه هستیم، یعنی تطور اقتدار و تجلی آن در اشکال خدایان قدرت یا نیرو و راستی. موضوع پدری-فرزندی بین خدایان هم البته موضوع مهمی است که نباید با درک متعارف آن اشتباه شود، مفهوم پدر-فرزندی سپس‌تر در اندیشه‌های تکامل یافته‌تر دینی خود را به عنوان «نام‌های» خدایان تغییر داد،‌ یعنی فرزندان خداوند تبدیل به نام‌های متعدد او شدند- هم در میانرودان به مسأله نام‌های خداوند اشاره شده است (در اختصاص دادن و خواندن مردوک به پنجاه نام مقدس در مجمع خدایان) و هم به صورت روشن در ریگ‌ودا مورد تأکید قرار گرفته است به ویژه در ماندلاهای متاخیر مانند ماندلای دهم- اوج تأمل عقلی در باره خدایان نیز در تبارشناسی خدایان هزیود در یونان پدید آمد که فصلی شد برای شکستن اقتدار خدایان و هم‌ارز قرار دادن اقتدار آنان با اقتدار عقل.

با این مقدمه به یک نکته در باره موضوع اقتدار اشاره می‌کنم و آن هم رابطه آن با ایده «راستی» است. در برخی از پاره‌های اندیشه‌های اسطوره‌ای، اقتدار پادشاه حضور مستقیم اقتدار آسمانی یا اراده خدای آسمان روی زمین بود. در پاره نوشته‌های بسیاری از میانرودان و همچنین مصر باستان چنین دریافتی به روشنی دیده می‌شود. در اینجا، اقتدار یا اراده به مثابه اراده یا اقتدار عالی‌ترین خدای فرمانروا یعنی خدای آسمان متجلی می‌شود که خدای «راستی» یا «عدالت» را در ذیل خود دارد. در این دریافت، اقتدار نمی‌تواند موضوع تأمل عقلی باشد تا با سنجش آن با دریافت غریزی که از راستی و عدالت داریم، مورد داوری قرار گیرد. تأمل عقلی خود تابع اقتدار خدای آسمان است. این نکته بسیار مهمی است که توجه کنیم اقتدار عقل در چنین دریافت‌هایی خود تابع اقتدار و اراده خدای آسمان است. به این سبب است که اراده یا سخن پادشاه در نظام‌های حکمرانی که بر این دریافت بنا شده، حتمی و تغییر ناپذیر است. لا تبدیل لخلق‌ الله، لا تبدیل لکلمات الله که در قرآن بارها مورد اشاره رفته البته ریشه‌های بسیار روشن میانرودانی دارد

 

What thou hast ordered comes true!

The utterance of prince and lord is but what thou hast ordered.

O Anu! Thy great command take precedence

who could say no to it?

O father of the gods! Thy command, the very foundation of heaven and earth,

what god could spurn it?

آشکارا دیده می‌شود که اراده خدای آسمان بر همه چیز، مطلقاً بر همه اراده‌های دیگر پیشی گرفته و همه چیز تحت اراده او عمل می‌کنند. راستی از آن جهت راستی است که کلام خدای آسمان است. جالب است که در دوره‌های متاخر میانرودانی هنگامی که بابِل و خدای بزرگ آن یعنی مردوک به جایگاه انلیل ارتقاء می‌یابد، شرط اصلی مردوک برای شکست دادن تیامات این است که «تبدیل و تغییری برای کلمات و دستورهای او نباشد» درخواستی که در مجمع خدایان تصویب می‌شود. از همین زاویه است که دستورات پادشاه نیز نافذ و مطاع تلقی می‌گردد.

The command of the palace, like the command of Anu, can not be altered. The king’s word is right; his utterance, like that of a god, can not be changed.

 

همانگونه که قبلاً هم نوشتم، در عصر مدرن، پادشاهی با تبدیل شدن به یک «نهاد» سیاسی، تبدیل به یک نهاده می‌شود، یعنی موضوع تأمل عقلی قرار می‌گیرد، سوژه بازشناسی عقل می‌شود تا اعتبار خود را از اقتدار عقل دریافت کند. عقل مدرن از آن جهت خودبنیاد است که اعتبار خود را از «خود» می‌گیرد، یعنی عقل خود، خود را معتبر می‌سازد. البته پیش‌نیاز آن این است که عقل خود، خود را بیافریند، آفرینشی که صرفاً بازاندیشی عقل است به خودش، و در این بازاندیشی او نیاز به صورت‌هایی دارد که در آن‌ها خود را بر خود عرضه کند و بازشناسد. به عبارت دیگر، عقل خود را از خود بیگانه می‌کند تا خود را در صورت‌هایی به یاد آورد و بازشناسد که خود برساخته است. به این سبب است که عقل نمی‌تواند اعتبار خود را از مرجع دیگری کسب کند. تدارک تبارشناسی خدایان نیز دقیقاً به این معنی است که عقل اقتدار خدایان را در ذیل اقتدار خود بازمی‌اندیشد و اقتدار خود را به خدایان منتسب می‌کند تا آن‌ها را و اقتدار آنها را فرمانروای اقتدار خود کند.

از سوی دیگر، هم در اساطیر مصری، هم در اساطیر هند و ایرانی و هم در اساطیر میانرودانی زمان‌هایی وجود داشته که خدای راستی (ریتا در اندیشه هند و ایرانی و ma’at در مصر باستان) بسیار مهم شمرده می‌شده است. چندین سروده مهم در ریگ ودا وجود دارد که مستقیما در باره ریتا است (همان اشه یا اردیبهشت اوستایی که در گاتها با وهومنه یا بهمن زوج بسیار مهمی را تشکیل می‌دهند) و از طرف دیگر زوج ورونا-میترا نیز که در زمان‌هایی بسیار بسیار مهم بوده صرفاً با صفت دارنده یا نگه‌دارنده ریتا شناخته می‌شده است. در باره ma’at مصری هم نکات بسیاری وجود دارد که در حوصله اینجا نیست. چنین تغییراتی در اندیشه اسطوره‌ای حاکی از وضعیت سیاسی مهمی نیز هست، اینکه اقتدار پادشاه و حتی رفتار خدایان با سنجش آن‌ها با راستی یا نظام گیهانی مورد داوری یا تأمل قرار می‌گیرد. دیگر اکنون می‌توان رفتار نظام سیاسی و حتی خدایان را با اتکا به مفهوم راستی گیهانی مورد داوری قرار داد (ریتا در ضمن به معنی یک «راه» است راهی که همه خدایان الزاماً در آن قرار دارند، چنین ایده‌ای سپس در برخی از اندیشه‌های چینی به ویژه در تائویسم تحت تأثیر بودیسم تقویت شده است)

چنین مفهومی یعنی برجسته شدن مفهوم راستی و اینکه خدایان نیز باید بر اساس آن عمل کنند در نوشتارهای اسطوره‌‌ای متاخر و همچنین عهد عتیق به روشنی دیده می‌شود .کتاب ایوب عهد عتیق در‌واقع ریشه قدیم‌تری میانرودانی دارد که مربوط به هزاره اول پیش از میلاد است. در چنین دورانی است که عقل به تدریج در تلاش است تا استقلال نسبی خود را از اقتدار خدایان آسمان به دست آورد، اما گویی اقتدار دینی بسیار سخت جان‌تر از آن است که انسان را رها کند. در متنی که در دست است، گوینده اعتراض می‌کند که با اینکه فرد درستکار و راست‌کردار و مؤمنی بود اما مورد بی‌مهری خدایان قرار گرفته است

I only heeded prayer and supplication

my very thought was supplication

…..

I taught my people to revere the names of the goddess

…..

disease covers my body like a garment

sleep in a net enmeshes me

my eyes stare but see not

…..

با این وجود، باور به اقتدار خدای آسمان او را رها نمی‌کند و او چنین خود را تسلی می‌دهد که انسان نمی‌تواند به نقشه‌های خدایان پی برد و از حکمت آن‌ها سر در آورد

Who may comprehend the mind of gods in heaven’s depth?

The thoughts of a god are like deep water, who could fathom them?

How could mankind, beclouded, comprehend the ways of gods?

عبارت راه خدایان در متون هندوایرانی و سپس‌تر در خاور دور نیز دیده می‌شود. در اندیشه سیاسی ایرانی مبتنی بر فره نیز این میترا یعنی خدای پیمان است که مسئولیت دادن یا ستاندن فره به شخص پادشاه را دارد و با توجه به اینکه کارکرد اصلی میترا نگه‌داری اشه و همچنین پیمان و تعهد است، آشکار است که پادشاهی در این منطقه ربط وثیقی به نظام راستی گیهانی پیدا می‌کند. تخطی پادشاه از وظایف حکمرانی البته تأثیرات وسیع در نظم کیهانی دارد و منحصر به جامعه نیست (خشکسالی، سترونی و نابارآوری از نتایج وضعیتی است که اگر پادشاه دچار دیو دروغ شود، اجتناب‌ناپذیر است که نمونه‌ روشن آن در داستان جمشید نیز دیده می‌شود) به این ترتیب اگرچه «راستی» که به نحود غریبی در اساطیر ایرانی و همچنین میانرودانی با خرد همبسته است (زوج وهومنه و اشه در باورهای ایرانی و یگانگی انکی به مثابه راستی و خرد که البته بعداً شمش یا Utu به مثابه عدالت خود را از انکی جدا می‌کند)، اما داوری و تأمل عقلی در باره اقتدار خدایان که پیش‌شرط ضرور شکستن این اقتدار است، هنوز پدید نیامده است. آگاهی هنوز نتوانسته اقتدار خود را مستقل از اقتدار خدایان آسمان تضمین کند.

در تاریخ معاصر ایران، این عصر مشروطه بود که اولین قدمها برای استقلال عقل از مراجع اعتبار خارجی (یعنی قوه قاهره حکمران و مراجع شرعی) برداشته شد و اتفاقاً از همین زمان بود که واژه‌هایی مانند «حق» یا «استبداد» در ادبیات سیاسی رواج یافت. توجه کنیم که اگرچه عدالت تا پیش از آن وظیفه‌ای بود که بر دوش حکمران گذاشته می‌شد، اما چنین وظیفه‌ای اولاً مربوط به آسمان بود و ثانیاً یک حق مربوط به مردم شناخته نمی‌شد بلکه لطفی بود که از جانب خدایان صورت می‌گرفت. همانگونه که قبلاً بارها نوشتم، حق ذیل آگاهی معنی پیدا می‌کند و امری است که از عوارض «مردم» است و منظور از «مردم» هویت منفردی است که محصول خودآگاهی جمعی است، یعنی بازشناسی آحاد مردم از خود به مثابه یک فرد منفرد. به این ترتیب است که تولد عقل با تولد مردم مرتبط می‌شود. عقل نیاز به هویتی دارد که خود را در آن بازشناسد و این هویت به وجه انضمامی «مردم» نام دارد همانگونه که آگاهی نیازمند آن است تا «من» پدید آید تا خود را در او متحقق کند. به این سبب است که قبلاً نوشتم آنچه مهم است تولد «مردم» است که هویتی است که حق مستقیماً از عوارض آن است و بدون مردم حقی نیز متصور نیست. در نتیجه فرم‌های حکمرانی سیاسی نیز چندان اهمیتی ندارند به این شرط که این فرم‌ها صرفاً فرم‌هایی باشند که عقل بر این آگاهی دست یافته باشد که آن‌ها برساخته‌های خود هستند برای بازشناسی خود، همچنانکه شیوه‌های حکمرانی برساخته‌های «مردم» هستند برای تأمین نیازهای زیست اجتماعی او.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)