گلی به گوشه رخسار هم‌میهنان زردشتی ما که در فراز و نشیب‌های تاریخی توانسته‌اند آیین و باورهای نیک نیاکانمان را همچنان زنده نگهدارند.

درود به شیر زنان و شیر مردانی که از آیین خود پاسداری کردند تا امروز به فرزندان راستین ایران ارمغان دارند ؛ آنان که تن به دونپایگی در برابر دشمن نداده وگردنفراز در گذر زمان ایستادند؛ باور گذشتگان را از یاد نبرده و تسلیم دشمن نشدند.

این سروده را برای آنان که گردن به شمشیر دادند ولی تن به حقارت ندادند سروده‌ام :

پیامی برتو از خورشید
ای بهدین نیکو نام خوش کردار
بیا تا برفروزانیم آتش را
درون مِجمَر هستی
به آتشدان کنیم آتش به خارچشم دیوان بیابانی
زهی برتو
تو ای هم گوهر خوبم
تو ای فرزند هور و مَه
که جا در تارک خورشید می داری
تو را من می ستایم
برتو می بالم
تو پاس خون بابک را
درون سینه ی خونین نگهداری
زهی برتو
دلیر راه توفانی
تو آذربان آذرهای مانای نیاکانی
به خون وچنگ و دندان
پاسدار فَر یزدانی
****
چه گویم زین غم جانکاه درد آلود
زخود نالم نه بیگانه
عَدو پیوند را گویم
همان اَشموغ ره گم کرده گیتی
تبار از دست داده
پایمار مَزدَک از نوشیروان مست بستانده
ز کین کینه جویان خودی نالم
که زیر یوغ دشمن پشت خَم کرده
چو صاحب در تب خورشید رخساره سیه کرده
تبرآسا درختان کهن را بیخ و بُن کنده
به سود خویش با هر دشمن خونریز
دست دوستی داده
به جرم مِهر و آتش
تیع را با خونت آغشته
تو را با خنجر مستان زنگی سینه ببریده
گنه ناکرده در قربانگاه بی گوهران
گردن ز تن داده
چنین دشمن نوازان
خانه پردازان
کدامین سر زمین دیده؟
***
به خون بابک و حلاج و شیخانی چو شیخ سهروردیها
به گلبانگ بلند حافظ و فردوسی و پیران
که تا من پایمار خویش نستانم
زپا ننشینم و ننشانم این آتش
واینک باز می‌گویم
درودی برتو ای هم گوهر خوبم
که آیُفت نیاکان را چو
جان ات پاس میداری
تو از گُشناب پاک مشی و مشیانه
که آتش را به آتشدان نگهداری
همایون باد آیینی که فرهختن تو را آموخت
به نیکی رهرو پندارو گفتاری و کرداری
به پا شو ای دلیر راه توفانی
سخن از رستخیز تازه برپایی ست
زبعد قرنها امروز از تخم سترون گشته گُل روید
تو اینک شاهدی بر ریزش آوارها هستی
پیامت می رسد برمن
زخورشید سحرگاهی
چه شیرین است و رویایی
ستادن از رُخ ناهید و بهمن اشک حرمانی
من و تو باهم ای هم گوهر خوبم
اگر باشیم هم پیمان
اگرسازیم زنجیری ز دستامان
به دیو بد کُنِش تازیم و پیروزیم وهمراهیم
آنگاه با بانگ بلند خوش همی خوانیم :
تورا ای سرزمین گوهران نیک
توای گهواره اندیشمندان و خِرد ورزان
به آغوش اهورا باز گردانیم

گیتی پورفاضل
۱۳۶۹/۸/۲۵


اَشموغ = مرتد
صاحب بن عباد فرزند ناپاک ایرانی که در آفتاب می نشست تا چهره اش چو تازیان تیره گردد.
پایمار = انتقام
مشی و مشیانه = نخستین زن و مرد در داستان آفرینش ایرانیان
که گویند تبار آریایی‌ها به آنان باز می گردد.

گیتی پورفاضل
این سروده در دفتر پژواک آشنا در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسیده که تقدیم به هم‌میهنان زردشتی کرده‌ام .
باید یادآوری کنم از سال ۱۳۸۸ که پرونده های بیشمار سیاسی را پذیرفته و دفاع کرده‌ام .نامم در لیست سیاه اطلاعات رفته و پروانه چاپ نوشته‌ها و سروده‌هایم را نمی‌دهند. گیتی پورفاضل

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)