صادق هدایت و چشمه ای از توصیفاتش از قزاق سوادکوهی
برگرفته از کتاب حاجی آقا اثر صادق هدایت
صادق هدایت در کتاب حاجی آقا آورده: «این قائد عظیمالشأن که همه هستی مملکت را بالا کشید، جواهرات سلطنتی را دزدید و عتیقهها را با خودش برد، حالا یک مشت عکس رنگین خودش را توی دست مردم به یادگار گذاشته که به لعنت شیطان نمی ارزه… یکی نبود ازش بپرسه: مرتیکه پول ملت را کجا میبری؟…
خودش هم آلت بود، هم مسخره. یک مرتیکه حمال بود که خودش را فروخته، بار خودش را تا آخرین دقیقه بست. شام سی شبش را هم کنار گذاشت. به ریش ملت خندید و با آن رسوائی دک شد.
حالا هر کدام از تخم و ترکهاش میتوانند تا صد پشت دیگر، با پول این ملت گدا و گشنه، توی هفت اقلیم معلق وارو بزنند!… شما گمان میکنید که هر اقدامی میشد برای رفاه حال مردم و یا آبادی مملکت بود؟ فقط راه دزدی تازهای بنظر مقامات عالیه میرسید و اجرا میکردند. باقیش را هم از اربابش دستور میگرفت، خودش نمیدانست چه کار میکنه!
این نابغه همه اش توی مرغدانی شکار میکرد! ایلاتی را که خلع سلاح شده بودند، توی شکم شان مسلسل می بست! اما چرا آرارات را مشعشعانه از دست داد؟! چرا در اختلاف سرحدی با افغانها به ریشش خندیدند و در باب کشتیرانی فرات تو دهنی خورد؟! چرا جزیره بحرین را نتوانست پس بگیرد؟ آنجا تو پوزی خورد، چون امر به خودش مشتبه شده بود.
اما برای تمدید قرارداد نفت که تا حالا یک مادهاش هم اجرا نشده، جشن گرفت و مردم را رقصاند.
بیشتر بخوانید
ادامه کلام صادق هدایت
ما نظام نداشتیم، ادای قشون را درآورده بودیم، تازه با آنهمه آهن و توپ که مانور میدادند، افسرهایش سه شب سه شب گشنگی میخوردند! آنوقت توی شلوغی جنگ میخواست آذوقه به افراد برساند؟!
سوم شهریور خودم تانکچی دولت را بیرون دروازه شاه عبدالعظیم دیدم که از مخزن تانک به اتوموبیل فراری بنزین میفروخت!! آنوقت اینها میخواستند از جان و مال و حیثیت ما دفاع بکنند؟ نظامی ما تا سرباز هست، توسری میخوره، همین که درجه گرفت توسری میزنه و میدزده و دیگر شمر هم جلودارش نیست. این معنی قشونه یا آن وکلای پست خائن جاسوس نماینده بنده و شما بودند؟!
پایان نقل قول ازکتاب صادق هدایت
با کشف نفت ایران که همزمان شده بود با زوال قاجار و قدرت پهلوی اول، اوضاع ایران به تدریج تغییر کرد و ناگزیر می بایست با جهان جدید تطبیق بیابد.
بازار وسیع و قدرتمند جهانی با صنایعی که گسترش روزافزون داشتند، به مملکت امن با حکومت مرکزی احتیاج داشت.
روابط کهن، در حال تجزیه و نابودی بود و مدرنیته اجباری در سطح شکل و با تقلیدی سطحی و بی مایه و البته مسخره و مضحک، اما به طرزی بسیار خشن و بربر مآب از سوی حکومت جدید بر مردم کشور تحمیل می شد…
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.