یدالله رؤیایی
زبان اروتیک نزدِ مولوی بلخی رومی زبانِ تن نیست. شعرها پیشاز آن که به خودِ تن بپردازند، به خلق و خوی تن، و به رفتار میاندیشند، و بیشتر ناظر بر آناند و نه پاره یی از آن. به عبارتی دیگر، قصه از خویی تن است نه از خودِ تن. قصههایی در بارهی جسم و جنس، و نه قصههایِ جسم و جنس. معذالک مولوی در این قصهها، و در این زبان، اعضای بدن را نفیی بلد نمیکند. یعنی این که عضوِ جنسی سانسور نمیشود، و به عبارتِ سادهتر این که در ابیاتِ او بیانِ جسم، و زبانِ تن، قربانیِ چیزی به نامِ «عفت» نمیشود. و خودش در دفاع از خودش میگوید:
بیتِ من بیت نیست اقلیم است
شعرِ من هزل نیست تعلیم است
ابیاتی از مثنوی معنوی را در اینجا میآوریم که در آن در عینِ طرحِ اروتیکِ قصه، از صحنهی عشقبازی دو همجنسباز میخواهد نتیجهیی در قلمروهای دیگر بگیرد.
بر دروغِ ریشِ تو کیرت گواه
به نقل از دفترِ پنجم مثنوی معنوی به تصحیحِ نیکلسون، چاپِ تهران
از انتشاراتِ موسسهی مطبوعاتیِ اکبر علمی
حکایتِ آن مخنث و پرسیدنِ لوطی از او در حالتِ لواطه که این خنجر از بهرِ چیست. گفت از برای آنکه هر کی با من بد بیندیشد اشکماش بشکافم. لوطی بر سرِ او آمدوشد میکرد و میگفت الحمدلله که من بد نمیاندیشم با تو.
کندهای (۱) را لوطییی در خانه برد
سر نگون افکندش و در وی فشرد
بر میاناش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش بر میانت چیست این؟
گفت آنک با من ار یک بد منش
بد بیندیشد بدرّم اشکمش
گفت لوطی حمد الله را که من
بد نیندیشیده ام با تو به فن
چونکه مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ندارد سود خود…
گر دلیلت هست اندر فعل آر
تیغِ چوبین را بِدان کن ذوالفقار
خایفانِ راه را کردی دلیر
از همه لرزان تری تو زبرِ زیر
بر همه درسِ توکل میکنی
در هوا تو پشه را رگ میزنی
ای مخنث پیش رفته از سیاه
بر دروغِ ریشِ تو کیرت گواه
چون زِ نامردی دل آکنده شود
ریش و سبلت موجبِ خنده شود
این ابیاتِ مثنوی معنوی انگار در همان زمان هم نگهبانانِ اخلاقِ عمومی را برآشفته بودهاست که مولوی را به دفاعِ آنها برانگیخته است. او این زبان را، چه به قصدِ قصهسازی، و چه به قصدِ هنرِ شاعریاش (مثنویسازی) به کار برده باشد، و حتا چه مطلقاَ به قصدِ تصویری از شهوتِ جسمانی، به هر حال آنچه در این میانه جریحه دار میشود«عفتِ عمومی» نیست. چه در آن قصهی مشهورِ «خاتونی … که کیر را دید و کدو را ندید» و چه آنجا که مردی در غیابِ بانو با کنیزکِ خود همبستر میشود و با سررسیدنِ ناگهانیِِ بانو از حمام، سرآسیمه و لرزان در حالتِ انزال به نماز میایستد:
شویِ خود را دید قائم در نماز
در گمان افتاد زن زان اهتزاز
شوی را برداشت دامن بیخطر
دید آلودهی منی خصیه و ذَکَر (۲)
از ذَکَر باقیِ نطفه میچکید
ران و زانو گشته آلوده و پلید
بر سرش زد سیلی و گفت ای مهین
خصیهیِ (۳) مردِ نمازی باشد این؟
لایقِ ذکرِ نماز است این ذَکَر!
وین چنین ران و زهارِ (۴) پر قدر؟…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ کنده به معنای مردِ جوان و تنومند آمده است.
۲ـ خصیه و ذکر: در عربی به معنای خایه و کیر آمدهاست.
۳ ـ معذالک، «خصیه» در شعرِ مولوی بهخاطرِ وزنِ آن نیامده است. چون خایه هم میتوانست در وزنِ مصرع (بحرِ رمل) بنشیند. آیا عربی کردنِ اعضای جنسی پیشِ فارسی زبانان برای تلطیفِ «شوک» است یا برای تبعیدِ آنها از حوزهی عام؟ وگرنه برای خواص هم «خایهی مردِ نمازی باشد این» مصراعی روانتر و شنیدنی تر بود.
۴) زهار: موی روییده در اطرافِ کیر و خایه، پشمکِ اطرافِ کُس.
برگرفته از فصلنامه شهرزاد شماره ۶ چاپ آلمان
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.