در تقویم سیاسی ایران مرداد تبدیل به ماه آزادیخواهان شده است. اول به دلیل اینکه صدور فرمان مشروطیت طی این ماه واقع شده، دیگر سقوط مصدق و سوم قتل بختیار. مرداد شده موسم مرور بر وقایع مهم و قدردانی از دو چهرهُ بزرگی که تاریخ آزادیخواهی ایران را با نام خود مهر کرده اند. البته این تلاقی فقط میدان به بزرگداشت نداده و معمولاً مخالفان هم فرصت را غنیمت میشمرند تا نام و یاد آن دو بزرگوار را با تهمت هایشان بیالایند. ولی تصور میکنم اخیراً تغییری در این زمینه واقع شده که میخواهم چند کلمه ای در باب آن بگویم.

تا آنجا که به بختیار مربوط است از دو سه سال قبل اگر نه شاهد فزونی چشمگیر اعتبارش در بین مردم، لااقل ناظر بیان گستردهُ آن هستیم. گویی چند سال پیش سدی شکست. انگار همه به خود آمدند و مانند کسی که ناگهان و با نگرانی از خواب بپرد، شروع به به جبران آنچه کردند که باید سالها پیش انجام میدادند و از آن بازمانده بودند. آن پشتیبانی که در هنگام صدارتش از بختیار دریغ شد با تأخیر چندین سالهُ تاریخی شروع به واریز شدن به حسابش کرد. انگار ناگهان اهمیت نبردی که وی در برابر خمینی آغاز کرد برای عده ای که کمابیش به آن آگاه بودند ولی هیچگاه فرصت درست اندیشیدن در بارهُ آن و درست سنجیدنش را پیدا نکرده بودند، روشن شد. سرعت بالارفتن اعتبار وی که پس از انقلاب مشهود بود، ناگهان افزایش چشمگیر پیدا کرد.
در مورد مصدق داستان، به دلایل بدیهی، متفاوت است. او بزرگترین چهرهُ لیبرال تاریخ ایران است و اعتبارش در این زمینه سالهاست که تثبیت شده است. اما با این وجود گویی امسال در مورد مصدق هم تغییری مشابه به آنچه که چند سال پیش در مورد بختیار روی داد، واقع شده. حتی در موضعگیری های سنتی علیه مصدق هم نوعی سستی مشاهده میشود، نه اینکه محتوایشان تغییری کرده باشد، زنگ کلامشان عوض شده. مخالفان سنتی مصدق هنوز همان حرفهای قدیم را میزنند ولی گویی از نفس افتاده اند و اعتقاد خودشان هم به دروغهایی که سر هم میکنند، سست شده است. مثل اینکه بالاخره فهمیده اند که در صحنهُ تاریخ ایران کسی توان مخالفت با مصدق را ندارد. قدرت با کودتا از دست او گرفته شد ولی درستی سخن و راهش مخدوش شدنی نیست و هیچ اسبابی بر آن کارگر نمیافتد. اگر شدنی بود، ظرف شصت سالی که از سقوطش میگذرد، شده بود.
عجالتاً اضافه کنم که ظاهراً اینرا بالاخره آمریکایی ها هم فهمیده اند و به خدمتگزاران ایرانی خود هم ندایش را رسانده اند. انتشار سری جدید اسناد مربوط به کودتا نشانهُ درک این مطلب است که باید این دندان را کند. از آنجا که گربه محض رضای خدا موش نمیگیرد، قصدشان یا دور زدن مصدقی ها و خلاصی از مزاحمت آنها در طرح هایی است که برای ایران پخته اند یا سودای استفاده از آنها در میان است. ولی هر چه هست سرانجام در آن دستگاه عریض و طویل یکی متوجه شده که این اسناد که هیچ سر مهمی را هویدا نمیکند، وبال گردن است و باید از شرشان خلاص شد و ممانعت انگلستان از انتشار آنها از سوی آمریکا هم که با هدف رونشدن کثافتکاری های خودش انجام میگیرد، این بار مؤثر واقع نشده است. نشانه های پیشتاز این تغییر سیاست را میشد در آن اعلامیهُ فدایت شوم که یکی برای برادر متوفایش منتشر کرده بود و نیز در آخرین تولیدات نوکران خوش جیره و مواجب بارگاه بازماندگان کودتا دید. ظاهراً آمریکایی ها فقط این اندازه رعایت چاکران قدیم را کرده اند که از قبل در جریان قرارشان دهند تا سنگ روی یخ نشوند.

گفتار نوین تاریخی
تغییراتی که به آنها اشاره کردم نشانه های مثبت امریست که از خود این دو شخصیت تاریخی فراتر میرود: جا افتادن گفتار تاریخی آزادیخواهانه و قرار گرفتنش در مقام گفتار اصلی تاریخی رایج در بین مردم ایران یا لااقل بین آنهایی که اهل فعالیت سیاسی و قلمی هستند. نوعی استاندارد شدن گفتار تاریخی معاصر که دارد آخرین مراحل جا افتادنش را طی میکند و مثل باقی کشورهای مدرن، در ایران هم بر محور دمکراسی مرتب شده است.
رواج گفتار آزادیخواهانه از اسباب تجدد سیاسی و رسوخ آن در بین عامهُ مردم است ولی تدوینش کار یکشبه نیست و از آن گذشته جا افتادنش همیشه طول میکشد و اگر در کشوری نظیر کشور ما، به دلیل ممانعت استبداد، در ساختمان آن وقفه بیافتد، برای تجدید قوا و دور گرفتن محتاج فرجه ای بیش از حد معمول میشود.
وجه ایدئولوژیک ایم گفتار البته اساسی است و زودتر از باقی اجزایش شکل گرفته و جا افتاده است چون کلی است و تئوریک و اساساً به منابع خارجی که در بین ایرانیان سرشان دعوا نیست، اتکا دارد و از آنها تغذیه میکند، از متفکران قرن هفدهم گرفته تا امروز. میبینیم که گفتار لیبرال ظرف چند دههُ گذشته چه پیشرفتی در ایران داشته است و به مرجع اساسی فکری در باب سیاست تبدیل گشته که امر مبارکی است. تعداد ترجمه ها و تألیفات در این زمینه چشمگیر است. خواست جدایی دین و دولت هم که بخش لازم این گفتار است و در احتیاج ایرانیان بدان جای تردید نیست، ولی متأسفانه از انقلاب مشروطیت به این سو و به دلایلی که فرصت ذکرشان نیست، مغفول مانده بوده است، امروز جداً محل توجه است. هرچند رواج این فکر به حد کافی نرسیده و بخصوص کلمهُ لائیسیته برای بیانش به اندازه ای که باید به کار نمیرود، ولی با اینهمه تحول چشمگیر است و بالاخره هم راهی که باید طی خواهد شد و تا نشود گفتار آزادیخواهانهُ ایرانیان در مقابل گفتار حکومتی اسلامی و مخلفات اصلاحگر و ملی ـ مذهبی آن برّایی کافی را پیدا نخواهد کرد.

آنچه با وجود قبول عام اصول آزادیخواهی دمکراتیک و لیبرال محل منازعه مانده است ولی کم کم در آن هم دارد نوعی آرامش و یکدستی برقرار میگردد، گفتار تاریخی ملازم با ارزشهای آزادیخواهانه است. ارتباط منطقی بین گفتار ایدئولوژیک و سیاسی که انتخاب میکنیم با گفتار تاریخی که همراهش مینماییم، همیشه برای همه روشن نبوده است و طی سالها شاهد عرضهُ سخنانی بوده ایم که از یک طرف و به اقتضای موقع و میتوان گفت گاه از سر ناچاری، ارزشهای دمکراتیک را تبلیغ میکرده است و از سوی دیگر بخشها و افرادی را در تاریخ معاصر ارج مینهاده که اصلاً ارتباطی به این ارزشها نداشته اند. تغییر اساسی که به تصور من اتفاق افتاده است، در این زمینه واقع شده. این طور به نظر میاید که بالاخره نوعی گفتار استاندارد تاریخی در باب آزادیخواهی دارد بین ایرانیان جا میافتد و یک رشته بحث های زائد و بی معنی که مورد کودتای بیست و هشت مرداد آشناترین آنهاست، دارد از میانه جمع میشود و همانطور که در مباحث جدی تاریخی جایی ندارد ، به حاشیهُ باریک و بی اثر زندگی سیاسی میرود.
ترتیب و جاافتادن چنین گفتاری به هیچ وجه بیسابقه نیست و جزو تحولاتی است که با رفتن به سوی دمکراسی واقع میگردد. نظایر آن در تمامی کشورهایی که سابقهُ قدیم دمکراسی دارند، واقع گشته است، بر اساس ارزشهای این نظام و با برجسته کردن وقایع و شخصیتهای بزرگی که در برقراری و تحکیم آن نقش بازی کرده اند. طبعاً نه به این معنا که بر سر آن بحثی نباشد یا تحقیق تعطیل گردد. این هر دو کار با جدیت ادامه دارد، آنچه که تثبیت شده خطوط اساسی و ارزشی کار است و بسیار هم منطقی است که چنین باشد، کسی که به دمکراسی دلبسته است به وقایع و کسانی ارج مینهد که با آن هماهنگ اند و به آن مدد رسانده اند.

این کار به دلایل روشن، بیشتر در بیرون از مرزهای ایران انجام گرفته است. به دست مورخان ایرانی و غیرایرانی که در جستجوی حقیقت، تاریخ معاصر کشور را که از جهت سیاسی در مرتبهُ اول اهمیت قرار دارد، هر چه بیشتر کاویده اند و زوایای آنرا هر چه روشنتر کرده اند. مهاجرت گستردهُ ایرانیان به خارج که باعث شده آنها به حرفه های مختلف روی بیاورند و در زمینه های مختلف موفقیت کسب کنند به پیدا شدن گروه قابل توجهی از متخصصان علوم انسانی به طور عام و تاریخ به طور خاص میدان داده که برای کشور ما نه فقط از بابت علمی، بلکه از بابت سیاسی نیز بسیار گرانبهاست. دولت اسلامی با تیول دادن تاریخ معاصر ایران به وابستگان ایدئولوژیک خودش، در عمل این رشته را تعطیل کرده است. ولی دستش از خارج کشور کوتاه بوده است و وجود کارشناسانی که به آنها اشاره کردم، باعث شده تا کوششهای اصلی در باب نگارش تاریخ معاصر ایران به طور بایسته در خارج از کشور ادامه پیدا کند و در نهایت سودش به مردم ایران برسد. این را هم لابد باید جزو خدمات اسلام به ایران منظور کرد که مردم باید تاریخ خودشان را که همزبانانشان نوشته اند از زبانهای خارجی ترجمه کنند و بخوانند.
به یمن زحمات داخل و خارج، در ایران هم کم کم برای همه روشن شده که نمیتوان اصول و وقایع و شخصیتها را دلبخواه کنار هم چید. اگر دمکراتیم مرجعمان انقلاب مشروطیت است و شخصیت های بزرگمان مصدق و بختیار. خیلی ساده است، امر عجیبی نیست، درکش هم به هیچوجه مشکل نیست، فقط باید به آن توجه داشت.

چرا؟
از اینجا سؤالی پیش میاید. خوب این تغییری که ذکرش رفت واقع شده، ظرف چند سال اخیر هم واقع شده، ولی دلیلش چیست؟ صرف منطقی بودن یک امر آگاهی به آن و احیاناً تحققش را سهل میکند ولی برای هیچکدام اینها کافی نیست، اگر بود که اصلاً تاریخ بشر طور دیگری نوشته میشد. تغییر موضع آمریکا هم امر جنبی است و از حوزهُ نوکرانش فراتر نمیرود در صورتیکه ابعاد داستان بسیار وسیعتر از اینهاست. یک دلیل کلی و دو دلیل جزئی در این باب به نظر من میرسد.
اولی توسعهُ تحقیقات تاریخی است که خواهی نخواهی گفتارهای سیاسی مختلف را، هر قدر هم که متعصبانه باشد، تحت تأثیر قرار میدهد. حقیقت، در صورت داشتن فرصت کافی، بسیار زورمندتر از آنیست که برخی تصور میکنند. آنهایی که به مباحث سیاسی علاقه دارند و به هر نوع در آنها شرکت میکنند بیشترین تأثیر را از این گفتارها میگیرند و آنهایی هم که در بحثهای سیاسی شرکت نمیکنند، به مرور زمان در معرض تأثیر این سخنان قرار میگیرند. تکرار در هر زمینه ای مؤثر است و به همگان فرصت میدهد تا کم کم مطالبی را نیز که در مرکز توجهشان قرار ندارد، دریابند و جذب کنند و بالاخره تکلیف خود را با آنها روشن سازند.

ولی از این عامل کلی و ثابت گذشته، دو امر دیگر هم که موضعی است به تحولی که از آن سخن میگویم مدد رسانده است.
یکی بی مشتری شدن دکان اصلاحات است که با ختم شدن جنبش اعتراضی معروف به «سبز» صورت گرفت. این توهمی که با صعود خاتمی به قدرت تقویت شد و چندین سال از عمر گرانبهای ملتی را صرف خود کرد، با شکست آن جنبش به آخر عمر خود رسید. اصلاح پذیر نبودن حکومت و بی قابلیتی مدعیان این کار که از ابتدا برای بسیاری عیان بود، برای همه هویدا گشت و طلسم این دروغ که میتوان با بازی دادن اسلام در سیاست، راه به زندگانی بهتری برد، شکست. این شکست که برای وقوعش بسیار هم دیر شده بود، باعث شد تا مردمی که به هر حال دنبال مفری برای خروج از وضعیت موجود میگردند، نگاهشان را از افق محدود اسلام های رنگ و وارنگ بالاتر ببرند و آنرا متوجه به سابقهُ وسیع آزادیخواهی اصیل مملکت خودشان بکنند. در این موقعیت چهره های شاخص مصدق و بختیار، چنانکه منطقی است، جلب نظر همه را کرده است.
یکی از دوستان به من میگفت که در این بازگشت به سنت لیبرال خود ایران، بختیار به خاطر نزدیکی زمانی و از آن مهمتر به دلیل ایستادن در برابر خمینی و مخالفت با برقراری جمهوری اسلامی، در جلب جوانان نقش عمده ایفا کرده است. برای این گروه، بختیار نزدیکترین مرجع تاریخی آزادیخواهی لیبرال در ایران است. این افراد معمولاً در درجات مختلف به اهمیت نهضت ملی ایران آگاهند ولی از آنجا که دعوایشان دعوای آزادی با مذهب است از این راه است که به تاریخ آزادیخواهی ایران ره گشوده اند و با باقی اجزای آن ارتباط برقرار کرده اند. طبیعی هم هست که چنین باشد، همهُ ما مرحله مرحله و از نزدیک شروع میکنیم تا به دورترها برسیم. مهم این است که در این راه گام بگذاریم و بپیماییمش.

عامل دوم، به تصور من، مسئلهُ «مذاکرات» اتمی است که به مرور یک مسئله را برای همه خوب روشن کرده: اینکه دول دمکراتیک غربی در جایی که پای منافعشان در میان باشد از هیچ فشاری روی کشورهایی که طعمه میانگارند، صرف نظر نمی نمایند و از تظاهر به مذاکره، در جایی که فقط میخواهند امتیاز بگیرند و اصلاً قصد «داد و ستد» ندارند، احتراز نمیکنند تا حکایت را به حد لازم طول دهند، در این مدت امتیاز تبلیغاتی کسب کنند و در نهایت، اگر لازم شد با خشونت، کار را به ترتیبی که مطلوبشان است، فیصله بدهند. این حکایت پس از شصت سال باعث شده تا «مذاکرات» نفتی که در زمان مصدق بین ایران از یک طرف و انگلستان و آمریکا از طرف دیگر جریان داشت، و درست از همین تاکتیک پیروی میکرد، یعنی همان خواست اولیه و غیرقابل قبول انگلستان را که تسلط دوباره بر منابع نفتی ایران بود، در بسته بندی های متنوع و از سوی مراجع مختلف به ایران عرضه مینمود، با نوری که از تاریخ امروز به آن میتابد، بهتر روشن شود. سالهای طولانی، مخالفان مصدق، به رغم انتشار اسناد پرشماری که جریان واقع امر و پوچی پیشنهادات طرفهای ایران را افشا میکرد، به اصرار همان شعار تبلیغاتی دشمنان نهضت ملی را که مصدق را لجوج و بی اطلاع از واقعیت های بازار نفت و… میشمردند، تکرار میکردند و هر بار میگفتند که باید این یا آن قرارداد را میپذیرفت تا کودتا نشود! بی اعتنا به اینکه اگر چنانکه میگویند، مصدق از واقعیت های مربوط به نفت مطلع نبود، لابد کلاه به سرش میرفت و یکی از همین پیشنهادات قلابی را میپذیرفت و خیال طرفهای دیگر مذاکره را راحت میکرد و از این گذشته، اگر اینها را میپذیرفت حاجتی به کودتا نبود، نه به دلیل اینکه توافقی پیدا شده بود، از این جهت که هدف اصلی کودتاگران بدون زحمت و مخارج کودتا تأمین گشته بود.

اگر مثال امروز به این خوبی مورد دیروز را برای ما روشن کرده است به این دلیل است که هدف فشار دیروز و امروز یکی است: ایران و در درجهُ اول ملتش نه حکومتش. استقلال و تقویت موضع این کشور است که برای قدرتهای غربی مشکل ایجاد میکند، اینکه چه کسی بر آن فرمان میراند و چه نظام سیاسی در آن برقرار است، از این دیدگاه اهمیتی ندارد.

حرف آخر
در نهایت هیچکدام دو عاملی که باعث شده تا ایرانیان هر چه بیشتر به تاریخ آزادیخواهی پدرانشان توجه نمایند و قدر ملت و مملکت خود را بهتر از گذشته بدانند و کسانی که را با شجاعت و شعور و از خودگذشتگی های اعجاب آور به این کشور و این ملت خدمت کرده اند، ارج بگذارند و به این ترتیب رابطهُ خویش را با تاریخ معاصر و مدرن کشور خود منتظم تر و عقلانی تر بکنند، از سوی دوستان ملت ایران و دوستداران آزادی به آنها عرضه نگشته است. ولی خوب گاه بدخواهان هم به رغم خواست خود هدیه ای ناطلبیده نثارتان میکنند که رد کردنش جا ندارد.
در تمامی مطلب صحبت از گفتار تاریخی جدیدی بود که دارد جا میافتد و آنچه که به ما میاموزد. سخن را با این حرف ختم کنم که تاریخ معلم صبوری است، درسهایش را همیشه مستقیم ایراد نمیکند ولی تا وقتی که از عهدهُ امتحانش برنیایید تجدیدتان میکند. خوشبختانه مثل اینکه ما داریم در آستانهُ سال تحصیلی جدید برای رفتن به کلاس بالاتر آماده میشویم.

اوت ۲۰۱۳

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com