در یکی از نوشته‌های پیشین با عنوان «روانشناسی هنرمند و انقلاب ایران» به موضوع «رمانتسیزم مخرب» نزد هنرمندان و نویسندگان ایران پیش از انقلاب پرداختم و اشاره کردم چرا بر عکس جنبش رمانتیک در اروپای قرن نوزده که موجب بالندگی اندیشه در تمدن غرب شد،‌ جنبش رمانتیک در ایران از ابتداء ناقص‌الخلقه به دنیا آمد و یکی از محصولات آن بازگشت به سنتی شد که از تاریک‌ترین مغاک تاریخ سر بیرون کرده بود و اکنون در هیات قدیسی خود را آراسته بود که دهان روشنفکران را آب می‌انداخت. اینکه چرا چنین وضعیتی پیش آمد را همانگونه که در آن نوشته اشاره کردم، می‌توان با استفاده از تزهای فروید مورد وارسی قرار داد، اما موضوع این نوشته چیز دیگری است و آن گفتگو در باره استفاده نسبتا زیاد از سکانس‌های اروتیک، معاشقه تا آستانه‌های عمل جنسی در جریان اصلی فیلم‌های ایرانی پیش از انقلاب است.

پرسش اصلی این است که چگونه اخلاق فردی و اجتماعی را می‌توان با نمایش‌ عمومی چنین صحنه‌هایی سازگار دانست؟ و اینکه چگونه «بازیگران» حاضر می‌شوند در چنین صحنه‌هایی که نمایش بی‌پرده عمل جنسی است به ایفای «نقش» بپردازند؟ و اینکه آیا جریان فلیم‌فارسی که به صورت نسبتا زیاد از چنین صحنه‌هایی استفاده می‌کرد، حامل پیامی تاریخی است که بازگو کننده روح زمانه به معنای هگلی باشد؟ در ابتداء بهتر است به خود مسئله نمایش توجه کنیم. نمایش در وجه اسطوره‌ای آن و در بنیاد یک عمل آئینی بود که هدف اصلی آن نه نمایاندن واقعه‌ای در زمان اسطوره‌ای و نه «بیان» چیزی که در گذشته اتفاق افتاده و یا ممکن است در آینده اتفاق بیافتد. نمایش، وقوع واقعه در «اکنون» بود آنچنان که تحقق آن واقعه به مدد آئین‌های نمایشی تضمین کننده وقوع آن در زمان اسطوره‌ای می‌شد و بدون انجام نمایش آئینی، وقوع اسطوره‌ای آن نیز مختل می‌گشت. نمایش، تحقق یا حضور آنچیزی بود که در حال و در اکنون در حال وقوع بود و نه بازگو کننده واقعه‌ای در گذشته. به عنوان مثال، در فستیوال سال نو بابلی،‌ آئینی وجود داشت که در آن پادشاه با کاهنه اعظم معبد اساگیل و یا معبد مقدس دیگری می‌بایست همبستر شود. چنین عمل آئینی صرفا یادآور پیوند زناشویی مردوک نبوده که حیات را روی زمین ممکن می‌کرده است،‌ بلکه انجام آن شرط ضرور تحقق آن واقعه در زمان اسطوره‌ای بود. به مدد انجام این نمایش بود که «حال» خود بخشی از زمان اسطوره‌ای می‌شد، نقطه‌ای که از ازل اسطوره‌ای تا ابد آن را در خود جمع داشت و گسترش این نقطه بود که زمان تجربی و حسی را متحقق می‌کرد. به عنوان مثالی دیگر می‌توان از گزارش‌هایی گفت که در برخی از جوامع کشاورزی و احتمالا به شمول ایران برقرار بوده است. در روزی مخصوص، انجام عمل جنسی در مزارع به شکل آزاد انجام می‌گرفته و زنان و مردان به شکل همگانی در مزارع به آن مبادرت می‌کرده‌اند. چنین وضعی به طور حتم با آئین بارآوری زمین پیوند داشت و انجام آن شرط ضرور چرخه بارآوری زمین و تولید کشاورزی تلقی می‌شد. مثال‌ها آنچنان زیادند که قابل شمارش نیستند. اما نکته در اینجاست که نمایش به احتمال فراوان نخستین بار در یونان دستخوش تغییر بنیادی شده است. به عبارت دیگر، با امکان «نقد» نمایش، آئین اسطوره‌ای نمایش نیز تبدیل به صرف «نمایش» شده است که در آن از حضور مدلول در دال خبری نیست بلکه نمایش صرفا بازگویی یا دلالتی است که به موضوع مورد نمایش ارجاع دارد. مسلما چنین امری با گسترش تفکر فلسفی، امکان نقد،‌ و بازاندیشی عقل به خود پیوند دارد زیرا همانگونه که مثلا نوشتار به چیزی «بیرون از خود» به مثابه «معنی» اشاره دارد، نمایش نیز نمایشگر چیزی بیرون از خود است. تمایز بین دال و مدلول البته بنیاد عقلانیتی است که از یونان شروع شد و سپس در رنسانس دوباره کشف گردید و تبدیل شد به اساس اندیشه و تمدن مدرن.

عقل با اندیشیدن به خود است که خود را به عنوان نمادی از خود، بازمی‌یابد آنچنان که «من» نیز این امکان را می‌یابد تا خود را به مثابه «من» بازشناسد. همانگونه که بارها توضیح دادم، امکان بر زبان آوردن «من» و یا تصدیقی از جنس «من منم» که تضمین کننده پیوستاری من است بدون کمک گرفتن از امکان نمادپردازی غیرممکن است. به همین سبب نیز هست که در دوران مدرن تمام جهان تبدیل به نمادهایی می‌شود که به کمک ریاضیات قابل رمز‌گشایی می‌گردد. اما چنین وضعیتی با گذار از اندیشه اسطوره‌ای به اندیشه دینی نیز می‌تواند به حیات خود ادامه دهد اگر جهان به شمول «من» در اندیشه دینی به مثابه نمادی از حقیقتی استعلایی تعبیر شود. چنین وضعیتی به ویژه در آئین محمد به روشنی مورد تصدیق قرار گرفته است، زیرا همه چیز به مثابه آیت یا کلماتی تعبیر می‌شود که باید مورد «خوانش» قرار گیرد و بی‌سبب نیست که آئین محمد در ابتداء با دستور خواندن آغاز شده است. اما دوران مدرن یکسره با اندیشه دینی در تعارض قرار می‌گیرد زیرا در دانش مدرن این خود دستگاه عظیم نمادها هستند که موضوع اندیشه قرار می‌گیرند و نه «معنی» جهان در تعبیر اسپینوزایی و یا آموزه‌های عرفانی. قابل توجه هست که هم در آموزه‌های اوپانیشادی و هم عرفان ایرانی و به ویژه همچنانکه قبلا در نوشته‌ای راجع به حروفیان اشاره کردم، دلالت باز هم به نفع مدلول کنار می‌رود و دال خود تبدیل به مدلول می‌شود. تبعات چنین تعبیری را در اندیشه سیاسی اسلام شیعی به ویژه آموزه‌های رهبر پیشین انقلاب که برخی به درستی آن را در چارچوب آموزه‌های ارتدکس اسلامی شرک‌آمیز می‌دانند،‌ قبلا به دفعات نوشتم.

برگردیم به موضوع نمایش عمل جنسی و اروتیک در فیلم‌ها و به ویژه فیلم‌فارسی. موضوع از آنجا دشوار می‌شود که نمی‌توان انجام عمل جنسی را صرفا «نمایشی» دانست که به عنوان یک دستگاه نمادین،‌ بازگوی چیزی است و بازیگران درگیر در آن فاصله خود را با موضوع نمایش حفظ می‌کنند. دشواری این وضعیت البته در موضوع باورهای اخلاقی قرار دارد زیرا اگر بپذیریم بدن بخشی خصوصی از مالکیت هر فرد است، انجام عمل جنسی جلوی دید همگان به معنی تعرض به این حریم خصوصی است. اما چرا مثلا استفاده کردن از کلمات ناشایست به اندازه انجام عمل جنسی جلوی دوربین حساسیت‌برانگیز نیست؟ در آنجا نیز تو گویی حریمی خصوصی که همان نظام باورهای فرد بازیگر است،‌ درگیر نمایش می‌شود و مورد تعرض قرار می‌گیرد. با این وجود بسیار دشوار است فاصله‌ای بین نمایش عمل جنسی با خود عمل جنسی برقرار کرد. اما جالب است که چنین فاصله‌گذاری در دوران معاصر امکان‌پذیر شده است آنچنان که انگار اکنون بسیار طبیعی است چنین صحنه‌هایی را مستقل از بازیگران آن قلمداد کنیم. چرا چنین وضعیتی ممکن شده است؟ به گمان من شرط ضرور چنین امکانی از آنجا فراهم می‌شود که در دنیای مدرن اعمال یکسره به سیستم‌های نمادینی تقلیل می‌یابد که به تمامی به چیزی بیرون خود اشاره می‌کنند، فاقد معنی هستند و «مدلول» در آنها حضور ندارد. به عبارت دیگر، دنیای ما دنیای غیبت روح است آنچنانکه مارکس در جایی به درستی اشاره کرده بود که دین، روح جهان بی روح است، روحی که در اکنون حاضر است، در جهان سریان دارد و جهان به مثابه کلمات امر مقدس، نه صرفا نمایاننده او، بلکه خود او هستند. توجه کنیم که هر دینی بر بنیادحضور مدلول در دال شکل می‌گیرد و چنین وضعیتی ربط هر دینی را با اندیشه اسطوره‌ای آشکار می‌کند. در دنیای معاصر، همه چیز به وضعیتی بی‌روح که از آن می‌توان به غروب حقیقت قدسی، غروب معنی یا غروب روح تعبیر کرد،‌ تقلیل می‌یابد. به این ترتیب با تقلیل جهان به دستگاهی از صورت‌های نمادین که همواره به چیزی به بیرون خود اشاره دارد مواجه هستیم بدون اینکه بیرون از سیستم در دنیای معاصر اساسا از حیثیتی برخوردار باشد. حتی بنیادی‌ترین کنش هر فرد که فردیت هر فرد را ممکن می‌کند، یعنی مواجهه بلافاصله «من» با خود اکنون در دنیای معاصر صرفا به میانجی این دستگاه عظیم نمادها امکانپذیر است، و با آشفتگی این سیستم نمادین و تهی شدن آن از چیزی که آن را واجد معنی کند، مواجهه من با خودش نیز دچار اختلال شده است.  این وضعیت است که انجام عمل جنسی را جلوی دید همگان ممکن می‌کند، زیرا انجام عمل جنسی صرفا یک نماد است بدون اینکه معنی یا روح آن در آن حضور داشته باشد.

به گمانم، فرایند شتابناک مدرنیزاسیون در ایران در دوران پهلوی دوم خود را به شکل بسیار روشنی در جریان مسلط فیلم فارسی آن زمان نشان داده است. قبلا اشاره کردم چگونه مولفه‌های این سینما، یعنی تجاوز به ناموس، تنهایی و بی‌کسی و همچنین مرگ قهرمان بدون اینکه این مرگ حاوی پیامی باشد بازگوی تجاوز مدرنیته به حریم ارزش‌های سنتی بوده که در سینما با عنصر زنانگی تصویر شده است،‌ و اینکه جوانان با شتابی حیرت‌انگیر به درون جامعه‌ای پرتاب می‌شدند که فاقد مکانیزهای حمایت اجتماعی بود و جامعه‌ای که به سمت اتمیزه شدن روان بود بدون اینکه ایدئولوژی اندویژوالیته را مستقر کرده باشد. اوج این وضعیت در جریان مسلط سینمای ایران در استفاده نسبتا فراوان از صحنه‌های اروتیک بود که به مثابه اوج ایدئولوژی مدرن، تنها زمانی ممکن بود که نظام ارزشی به سمت سیستم‌های نمادینی تغییر ماهیت دهد که اعمال و رفتارها را از بنیاد از حضور معنی تهی کند. قابل توجه است که بسیاری از فیلم‌های خارجی که در سینماهای آنزمان ایران نمایش داده می‌شدند حتی در برخی کشورهای غربی نیز معمولا مجوز پخش عمومی نمی‌گرفتند. تعداد زیاد کلوپ‌های شبانه، بارها و مراکز سرو مشروبات الکلی در ایران آنزمان نیز از برخی از کشورهای غربی بیشتر بود. به این ترتیب ملاحظه می‌شود که رواج استفاده از این ابزارها- آگاهانه و یا ناخودآگاه- بازگوی وضعیتی است که در آن برنامه مدرنیزاسیون با شتاب سرسام‌آوری در حال تعقیب است. اینکه نویسندگان و شعرای ما در آنزمان عموما دچار وضعیت رمانتیک شدند هیچ شگفت‌انگیز نیست. کافی است به شعرهای فروغ و یا سهراب و همچنین دیگر نویسندگان نگاهی گذرا انداخته شود. پرنده گریخته از دلها یعنی ایمان و یا لکه سیاه در نقاشی‌های کودکان که مضامین مورد علاقه فروغ بودند و یا فهمیدن حرف‌های آب و درخت و مانند آن و همچنین تقدیس روستا به مثابه نماد سادگی در اشعار سهراب و بسیارانی مانند اینها، باید مسئولین را به این اندیشه وا می‌داشت که وضعیت رمانتیک در ایران فاقد هویت ملی مستحکم،‌ فاقد «منی» که بتواند این همه فشار را تاب آورد و آن را به سمت نظامی مولد هدایت کند، می‌تواند چه تبعات سهمگینی به همراه داشته باشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)