دود جنگ آسمان دلم را با خود می‌برد
باران غم، غافل از اینکه من مرد باران دیدم
سیل شدو- با خود تا عمق دریا می‌برد.

امروز حس کردم
که خسته‌ام، پیرم
افسرده تر از هر زمان
در رنج و- فراوان آزرده ام.

همچون مرد سالخورده ی
خسته از تبعض،
به دور از امید،
مایوس و- تحقیر شده،
که بی امان اشک او را می برد
تا در باغی پر از غم حلق‌آویز کند

دردی که می‌دهد خبر،
دنیا را دود جنگ با خود می‌برد
تا آنجائی که،
در شهر خوش نشین ما
باسرعتی در تقابل با موشکهای مافوق صوت
عشق و امید به زندگی را در دلهای مردم با بی رحمی تمام می‌کشد….》

۸آپریل ۲.۲۲میلادی
شمی صلواتی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)