امسال برای شرکت در فستیوال بینالمللی ادبیات اورشلیم دعوت شده بودم، اما این دعوت را بی پاسخ گذاشتم. میدانم که حضورم در این فستیوال میتوانست لبخند بختی باشد برای یک نویسنده، به ویژه برای یک نویسندهی تبعیدی ایرانی که بخاطر نوشتن به زندان و شلاق محکوم شده، و هفده سال از عمرش را در تبعید و هراس و تهدید و نگرانی گذرانده است.
این فستیوال میتوانست پلهای بلند باشد برای نویسندهای که در آلمان نقش و رنگی در ادبیات داشته، میتوانست برای موقعیتی که دارد گامی باشد به وضعیت بهتر.
میتوانست فرصتی باشد برای راه یافتن به محافل و فستیوالهای مهم دیگر، آن هم برای نویسندهای که پروایی ندارد از هرچه نوشتن و هرچه گفتن.
میتوانست گشایشی باشد برای کسی که حقش توسط وزارت ارشاد و قاچاقچیان کتاب قیچی شده، و زندگی در تبعید را به سختی گذرانده است. همه میدانند که کتابهای من (چه آنها که در زمان میرسلیم مجوز گرفته، چه کتابهای تازهام) توسط ارشاد به محاق افتاده، و همه میدانند که نسخهی قاچاق هر کتابی از عباس معروفی در کتابفروشیهای سراسر ایران موجود است.
حضور من در این فستیوال میتوانست یک دهنکجی باشد به سیاستهای غلط فرهنگی و سیاستگزاران فرهنگش.
میتوانست نفس تازهای باشد، هوایی نزدیک به سرزمین مادری، خورشید تابان و دور از مه و باران، دور از هوای خاکستری آلمان؛ برای منی که سی و پنج سال بی استراحت یکنفس کار کردهام.
من به این دعوت پاسخ ندادم؛ نه بخاطر این که از کسی بترسم، نه بخاطر سیاست و موجسواری عدهای سیاسیکار ابنالوقت، نه بخاطر خوشایند رژیم، نه بخاطر این که از خلاف جهت شنا کردن روی برگردانم. نه.
من این دعوت را نپذیرفتم به این خاطر که؛ حضور من در اورشلیم رابطهی مرا با بسیاری از خوانندگانم در داخل ایران قطع میکند. خوانندگانم با اکراه و ترس به سراغم میآیند. ناشرم برای انتشار کتابم در ایران به دردسر میافتد. حضورم در فستیوال ادبی اورشلیم هیچ سودی برای من و مردم پیوسته به من نداشت جز اینکه شهرت جهانیام را پررنگتر میکرد اما من مدام ناچار به توضیح و توجیه میشدم، و زندگیام مثل خیلیها میشد نکبت.
به عنوان یک نویسنده و معلم در طول عمرم تفریطی نداشتهام که حالا با افراط بخواهم جبرانش کنم. مدتی روی پای راستم لی لی نکردهام که حالا روی پای چپم لی لی کنم، همیشه روی دو پایم ایستادهام و حالم خوب است.
من از این شعار متنفرم که: «ما به عنوان سفیران فرهنگی باید تابوها را بشکنیم، به اسراییل برویم و راه آشتی را بین دو ملت باز کنیم.«
راستش بین ملت ایران و ملت اسراییل قهر و کینهای وجود ندارد که ما بخواهیم آشتیشان بدهیم. سالهای قبل از انقلاب ما در کنار ارمنیها و زرتشتیها و یهودیها و آسوریها و بهاییها و بقیه زندگی دوستانهای داشتیم، و البته آدمِ بد در همهی ادیان و مذاهب هست، ولی کینه و دعوایی بین ما وجود نداشته است.
راستش کینه و اختلاف احمقانه بین سران رژیم جمهوری اسلامی و سران رژیم اسراییل آنقدر عمیق و جدی است که با رفت و آمد امثال من هرگز آشتی ایجاد نمیشود. خودمان را خر نکنیم که این مقدمهی عوامفریبی است.
راستش صهیونیسم و اسلام ایدئولوژیک، دشمنان فرضی همدیگر شدهاند تا بدین وسیله حقانیت و مظلومیت خود را توجیه کنند. در این بازی، ما مردم آسیب میبینیم.
من مردم اسراییل را مثل همهی مردم دنیا دوست دارم. و تا زمانی که سران اسراییل به هر دلیلی کشورم را تهدید به بمب و جنگ و نابودی کنند، پایم را به آن کشور نخواهم گذاشت.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.