تذکر: این متن آیرونیک است.
قهرمان یک فیلم صنفی است درباره/از سوی صنف سلبریتیهای بیپناهی که دچار حسادت، حقد و کینه عوام میشوند. آنها به واسطه شایستگی، کاربلدی، وارستگی اخلاقی و «قلب پاک» خود در طبقه خدایگان جا خوش کردهاند نه اینکه صرفاً در زمان درست در جای درست قرار گرفته باشند. رحیم سلطانی رنگکار سادهدل و اخلاقگرایی است که فقط میخواهد از پس شکست قبلی دوباره خانوادهای تشکیل دهد و روی پای خود بایستد. پس از برگرداندن سکهها به صاحبش، دوربینها بدون اراده او ولی با رضایتش جلوی او صف میکشند و ناگهان سلبریتی میشود.
از سویی، سلبریتیها در دنیای واقعی عمدتا اصرار دارند که خودشان آنچنان تلاشی هم برای کسب شهرت نداشتهاند و حالا مجبورند در نقش الگوی مردم همیشه لبخند به لب داشته باشند و مسئولیت سنگین «آگاهیبخشی» را به دوش بکشند تا شاید دیگران نیز به تراز آگاهی آنها نزدیک شوند. از دیگر سو، آنها همچون رحیم خود را در هزارتویی از دشمنی، عقدهگشایی و پاپوش گرفتار میبینند گویی جمعی عقدهای و مشتی لگوری احاطهاشان کردهاند و قصد دارند آبرو و اعتبارشان را بر باد دهند.
آنها مجبورند برخط باریک این مردم و حاکمان نوسان کنند تا هر دو راضی باشند، و تازه از این شغل هم سودی آنچنانی عایدشان نمیشود. رحیم از لحظهای که معروف میشود گویی از جای خود در رفته و باید بین مردم و زندانبانها و هیئت امنای خیریه زندانیان توازن برقرار کند. دستمزد مشاهیر عرصه هنر بابت مسئولیت سنگینی که بر دوش دارند ـ که بیشک همتراز با کار در معدن است ـ میشود دماغ شکسته و خونآلود رحیم و زندانی شدن او این بار در زندان مردم غفلتزده و ناآگاه در مغازه طلبکار حسود بیرحم.
مغازه بهرام (محسن تنابنده) در میان دیگر مغازههای مرکز خریدی قرار دارد که تقریباً جملگی به فعالیتی هنری و فرهنگی از جمله نقاشی و موسیقی (و صحافی) مشغول هستند و یک مغازه فتوکپی است. آنتاگونیست متن یک کپیکار حقیر است، یک فرد میانه و «اهل قضاوت کردن» که مشخصه متمایزش این است که شلوار جین میپوشد (و بسیار خوب، همه میدانیم پوشیدن شلوار جین برای سنتگرایی که میخواهد یک درجه به خود تخفیف دهد چه اندازه خطیر است، همه میدانیم). وانگهی، او و دخترش تنها کسانی هستند که در پیکره روایت غالب که نتیجه همدستی زندانبانان، خیرین محکومین مالی و زندانی سادهدل است، شکاف میاندازد.
همه چیز حسابشده چیده شده که بیننده قدرنشناس شرمگین شود: شخصیت اصلی مثل اکثر ما در جدال با گرفتاریهای مالی است و سروشکل زندگیاش هیچ برتریای بر ما ندارد، حتی برای محکمکاری کمی از متوسط هم چرکتر تصویر شده تا دُز تنبه مخاطب تصاعدی رشد کند و بهانهای برای عدم همذاتپنداری باقی نماند. پس از آنکه سلبریتی میشود، فوج قلدرها بر او میتازند و هستی او را قرین سقوط میکنند. اینها کافی نبوده، فرزندی دارد که معلوم نیست چه نوع بیماری تکلم دارد و ناتوان از برقراری ارتباط و احقاق حقوق خود و پدرش است تا جایی که حتی به درد اعترافگیری زندانبان هم نمیخورد. دوستدختری دارد که باید با قلدری برادرش سر کند که به او زور میگوید ولی با این حال، او بدون اینکه حرمت برادر را بشکند، حاضر است جان خودش را هم برای رحیم بدهد. و شوهرخواهری دارد که همچون اباالفضل برای امام حسین در تموز صحرای شیراز است؛ بله بازتولید اسطوره دینی ظالم و مظلومِ گرفتار در چنگال اشقیا که شکست میخورد ولی نبرد اخلاقی را میبرد و قرار است که تکثیر شود. اما دختر بهرام که بسیار حاضرجواب، تندخو، بیشرم و آبزیرکاه است، پای شبکههای اجتماعی را به داستان باز میکند و اسطوره قهرمان نیکوکار و ازخودگذشته کلیداسراری را با پخش فیلمی از دعوای او با پدرش در هم میشکند.
به قسمی، «قهرمان» تکملهای است بر فیلم خوک اثر مانی حقیقی با «آگاهیبخشی» اضافه، با این نقشه که همذاتپنداری مخاطب بیشتر تحریک شود. شخصیت اصلی خوک کارگردانی نهچندان مردمی است با ظاهر، کردار و روابطی نه چندان مرسوم که در میان همصنفیهای خود نیز محبوب نیست، پس در جدالش با یک بلاگر (احتمالاً همکار امنیتیها) و روایتهای غالب که به واسطه فضای مجازی آزادانه منتشر میشوند به مشکل برمیخورد. مردم ناآگاه آنها را درست قضاوت نمیکنند و آنها مجبورند تا پای جان بر سر آبروی خود بجنگند.
رحیم در نهایت تنها میشود، خودش میماند و دوستدخترش و پسرش، از مردم خبری نیست، نویسنده از مردم قطع امید کرده است. مانی حقیقی هم بارها در فیلمهایش گفته است «ما مردم نداریم.» وانگهی، رحیم فقط میخواست خوب باشد تا جایی که دیوارهای زندان را هم نقاشی میکرد تا زندانیها احساس نکنند در زندان هستند ولی ما او را درست درک نکردیم.
تم اصلی فیلم هم به قرار مسموع همان «قضاوت نکن» مورد علاقه کارگردان و سلبریتیها است، وجه تسمیهاش هم تغییر موضع اخلاقی ۱۸۰ درجهای در برخی شخصیتهاست که با گذشت زمان رخ میدهد. مثلا بهرام از یک عقدهای حسود به فردی فداکار و مالباخته تغییر میکند و هیئت امنای خیرین زندان از انسانهایی متمدن و سطح بالا به منفعتطلبانی تبدیل میشوند که از رحیم درباره اعمالش بازجویی میکنند. «باز هم قضاوت کردید.» ما متهم به قضاوت میشویم و نه پیشداوری بیپایه و اساس (prejudge). آقای فرهادی، شما به قاضی پرونده سرقت ادبی (کپیکاری) خودتان هم میخواهید بگویید قضاوت نکن؟ چه پایان تلخ (و نه باز) خواهد شد اگر که سارینا فرهادی فیلم جدایی نادر از سیمین را به این دادگاه پدر احضار کنیم.
اینکه بخشی یا بیشتر این فیلم مشمول تخطی از قانون حقوق معنوی اثر هنری است یا نه باید در درجه دوم اهمیت قرار گیرد، فاجعه در متن است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.