ریشه های دیسه گیری(شکل گیری) لیبرالیسم را می توان در جنبش نوزایی، انقلاب دانشیک وجنبش اصلاح دینی و اندیشه های دوره ی روشنگری بازجست. انسان شناسی این مکتب اندیشگی به ما می آموزد که آدمی هستومندی(موجودی) ست خویشکام و خواهشگر که پیش و بیش از هر چیز به دنبال امنیت است، پس از آن به جستجوی بیشترین لذت می پردازد و در پایان چرخه ی خواسته های خود خواهان آزادی ست. در میان آزادی ها نیز آزادی سیاسی واپسین خواسته ی اوست. در پرتو همین شناخت شناسی از آدمی است که بنتام می نویسد:” آرمان دولت نه فراهم کردن بیشینه ی آزادی که فراهم کردن بیشینه ی شادی و خوشبختی(در معنای این جهانی آن) است.آزادی باید تسلیم شادی و خرسندی شود.”

پر روشن است که این دیدگاه درباره ی انسان همیستاران(مخالفان) سرسختی دارد.چنانکه یکی ازهنرهای مارکسیسم وارونه کردن این دسته بندی و پیامدهای زیان بار برخاسته از آن است. به این معنا که اندیشه ی چپ همه ی تلاش های ذهنی و کاربردی خود را بر پایه ی برتری خواست آزادی و آن هم آزادی سیاسی بنیاد نهاده است.چیزی که از نگاه لیبرالیسم با سرشت انسان ناهمخوان است.

از دیدگاه فلسفه ی سیاسی، لیبرالیسم در معنای فراخ آن، افزایش آزادی فردی در یک باهماد(جامعه) تا جای ممکن و دشمن آن کانونی شدن قدرت است که بیش ترین آسیب را به آزادی فردی می رساند.از همین رو لیبرایسم از همان آغاز همزاد جدایی دین از دولت بوده است و با هر گونه سنت دست و پا گیر که اختیار و نیروی بازاندیشی فرد را پیرابسته(محدود) کند همیستار است.

مکتب اخلاقی اندیشه ی لیبرال نیز فایده گرایی نام دارد. از دیدگاه فایده گرایی سودجویی بنیادین ترین انگیزه ی هر کنش است. چکیده ی این اندیشه به ما می گوید که انسان به فرنام(عنوان) هستومندی خویشکام و خواهشگر همواره در این جهان به دنبال به دست آوردن بیشترین خوشی و خرسندی ست و این خواهشگری را بخشی جدایی ناپذیر از سرشت آدمی می داند و آن را به رسمیت می شناسد. برپایه ی چنین دیدگاهی بهترین یا شاید بتوان گفت اخلاقی ترین باهماد، باهمادی ست که بیشترین سود(بخوانید لذت) را به بیشترین شهروندان می رساند.

برای بازنمود(توضیح) بیشتر باید گفت در این مکتب اخلاقی تنها سنجه ی بنیادین درباره ی درستی و نادرستی یک کنش سودمندی این جهانی آن به شمار می آید. فایده باوران این سودمندی را دارای بنیادهای مادی و بررسی پذیرمی‌دانند چنانکه بنتام برای اندازه گیری و دسته بندی خوشی ها و درد ها هفت ویژگی را بر می شمارد چگالی، پایستاری، میزان یقین ، نزدیکی، بارآوری، پاکی و فراخی. سپس تر استوارت میل ، سنجه ای ” چونی”(کیفی) نیز بدانها می افزاید.
آوردن این نمونه اگر چه پیوندی سرراست با این نوشتار ندارد ولی برداشت ما را از کنش اخلاقی فایده باورانه روشن تر می کند: از دریچه ی اخلاق فایده گرا اگر در باهمادی (جامعه ) با هموندی(عضویت) چند سد تن، دو تن بخواهند با اندیشه ها و کناک های (اعمال) خود به حقوق طبیعی(یا به باور بنتام فردی) دیگران دست بیندازند و هیچ راه آشتی جویانه ای برای جلوگیری از کنش آنها بودوباش( وجود) نداشته باشد. کشتن آن دو تن برای پاسداری از تندرستی آن چند ده تن انسان بی گناه و پاسداری از حقوق طبیعی شان نه تنها کنشی بایسته است که اخلاقی و انسانی نیز هست

بازگردیم به موضوع مهاد(اصلی) این نوشتار که بازبستگی(نسبت) لیبرالیسم و میهن دوستی است.شکست دیدمان(ایدئولوژی) مارکسیسم و آرمان گرایی در پهنه ی هسیا (واقعیت) و گسترش اندیشه های لیبرال ما را بر آن می دارد تا درباره ی آینده ی اندیشه های جمع گرا درنگ بیشتری بکنیم.نگارنده خود به ژرفی باور دارد که در جهان امروز هر دیدمانی تنها تا آنجایی پدافند پذیر است که با دیدگاه “فردگرایانه” و فایده گرایی همپیوند با سرشت انسان همستیزی نداشته باشد
در این میان و از دریچه ی این دیدمان میهن دوستی جایگاهی چالش برانگیز می یابد. پرسش اینجاست که امروزه میهن دوستی چه بازبستگی ای (نسبتی) با اندیشه ی لیبرال پیدا می کند.همسو و هم راستا با آن است یا ناهمسو و هستیز آن. پرسمانی که باید با باریک اندیشی و پیراپایی (احتیاط) به آن پرداخت وگرنه می تواند رهزن ذهن و گمراه کننده باشد. به باور نگارنده پاسخ این پرسش بسته به کشور و شرایط تاریخی آن می تواند دیگرسان( متفاوت) باشد.

جهان آرمانی جهانی ست که در آن یگانگی و پیوند میان مردمان در بیشترین اندازه ی خود باشد. از همین دریچه ملی گرایی کارکردی دوگانه می یابد. چنان که گفته شد بسته به کشورو جایگاه آن ملی گرایی هم می تواند زمینه ای برای آزادی خواهی و همدلی میان انسان ها و یا عامل خودکامگی و جدایی ایشان باشد. برای نمونه از دیدگاه تاریخی لیبرالیسم در آغاز پیدایش، با جنبش های ملی گرا هم پیمان و همپوشان(منطبق) شد تا بتواند در برابر چیرگی کلیسا ایستادگی کند. هم چنین ملی گرایی با کارکرد یکپارچگی آفرین خود یکی از گام های بنیادین گذار آدمی از دوره ی قبیله گرایی و پیوستن به یک باهماد بزرگ تر و شهرآیین تر(متمدنانه تر) بوده و هست.چنانکه گاندی تلاش کرد در سایه ی اندیشه ی میهن دوستی اختلاف های مذهبی و قومی کشورش را به کناری نهد.

نخستین بار واژه را بخشیدم
نثار عشقی که به خویشتن دارم
پنجره‌ای از درون
در قلبم باز شد.

برای دیگر بار واژه را بخشیدم
به پاس عشق‌ام به وطن
این بار ده پنجره
در سرم باز شدند

آنگاه واژه را بخشیدم
به خاطر عشقی که به جهان دارم
بعد آن
تمامی آسمان در شعرم متجلی شد (۱)
از دیگر سو برای یک انسان لیبرال ملی گرایی نیز مانند هر چیز دیگر به خودی خود ارزشمند نیست.چنانکه دموکراسی هم نیست! اگر دستآوردهایش در پیشکاری(خدمت) آزادی فردی انسانها قرار نگیرد( واین نکته ی مهمی است که در بیشتر واکاوی های باورمندان به اندیشه ی چپ و مذهبی نادیده انگاشته می شود) هر اندیشه تا جایی ارزشمند است که انسان را در کانون خود داشته باشد و بتواند در پیشکاری حقیقت بخشیدن به خواست های شهروندان قرار بگیرد و پشتیبان فردینگی آنها باشد. این دیدگاه دامن کسانی را می گیرد که در هر شرایطی آماده اند تا به نام میهن و یکپارچگی سرزمینی از هر حکومتی که بر سرکار است پشتیبانی کنند.از دیدگاهی انسان محور میهن دوستان واقعی آلمان دست بر روزگار آن کسانی بوده اند که همراه با آزادی خواهان کشورهای دیگر در راه ازمیان بردن اندیشه ی فاشیسم می جنگیدند نه کسانی که به صرف آلمانی بودن زیر نام میهن از حزب نازیسم پشتیبانی می کردند.
به زبان ساده تر آدمی قرار است چند روزی را در این جهان به سر برد و سپس از آن درگذرد. و در این چند روزه ی عمر بهتر آن که بیشترین بهره را از زندگی اش ببرد. پس هر دیدمان و گرایشی که رنج بیافریند و آدمی را از بیشترین شادی و خوشی بی بهره گرداند ناپسند است.

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی ست صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم

و اما ایران. بیشینه ی کشورها دیرینگی دهه ای دارند یعنی تنها چند دهه از بنیادگذاری شان می گذرد.چند ده کشور دیرینگی سده ای دارند(پیرامون ۶۰ کشور) و تنها چند کشور چون یونان ، چین، ایران، مصرو… دیرینگی هزاره ای دارند. این دیرینگی مایه ی آن می شود که این کشورها و مردمانشان سامان اندیشگی،استوره، زبان و جهان بینی ویژه ی خود را داشته باشند و سویه ای دیگر بر میهن دوستی این کشورها افزوده شود. این سویه از میهن دوستی کشورهای تاریخی برکنار از سویه های سیاسی آن است. به این معنا که می توان شهروند ایران نبود و فرهنگ و جهان بینی ایرانی را دوست داشت. همانگونه که می توان ایرانی بود و فلسفه و جهان بینی یونانی را دوست داشت. برای نمونه نگرش شادخوارانه و زندگی اندیش به جهان یکی از ستون پایه های جهان بینی ایرانی ست .می توان با آن همیستار یا همداستان بود ولی نمی توان هنایش( تاثیر) آن را بر فرروند(فرآیند) اندیشه در جهان نادیده انگاشت :

آشوری در جستار نیچه و ایران چنین می نویسد:” نیچه در پاره نوشته ای در آثار منتشر نشده ی پس از مرگ اش از یک فرصت از دست رفته ی تاریخی دریغ می خورد که چرا به جای رومیان ایرانیان بر یونان چیره نشدند. این یادداشت کوتاه را می توان این گونه تفسیر کرد که نیچه این جا نیز گرایش خود به جهان بینی زمان باور ایرانیان را در برابر متافیزیک یونانی نشان می دهد. زیرا با فرمانروایی رومیان بر یونان، فرهنگ یونانی و متافیزیک فلسفی آن بر فضای روم چیره شد و راه را بر پیدایش مسیحیت و نگرش آخرت اندیش و زمان گریز و دید هیچ انگارانه ی آن نسبت به زندگانی زمینی گشود. نیچه بر آن است که مسیحیت، در مقام دین ” مسکینان” زندگانی گذرای زمینی را به نام ” پادشاهی جاودانه ی آسمان” رد می کند و بدین سان نگرش مثبت یا ” آری گوی” به زندگی را بدل به نگرش منفی می کنند. حال آنکه فرمانروایی ایرانیان بر یونان، با نگرش مثبت شان به زندگی و زمان، می توانست روند این جریان را دگر کند و از یک رویداد شوم در تاریخ پیشگیری کند.”

این سویه از میهن دوستی ترابرنده ی(حامل) یک مانداک (میراث)جهانی ست. به دیگر سخن پاسداری و نگهداشت فرهنگ و جهان بینی ایرانی و همچنین زبان پارسی همان اندازه برای شهرآیینی(تمدن) امروز جهان پر اهمیت است که فلسفه ی یونان و زبان لاتین .البته پر روشن درونمایه ی این فرهنگ و جهان بینی با سنجه های کنونی یکسره نیک نیست.این نوشتار هم چنین ادعایی ندارد. سخن بر سر سویه ای دیگر از میهن دوستی ست که در واکاوی ها باید در دیده آورده شود و آن این است که میهن دوستی در کشورهای تاریخی تنها بر شالوده ی خاک و مرز سیاسی استوار نیست.چنانکه بسیاری از میهن دوستان ایرانی، امروزه نیز به مفهومی به نام “ایران بزرگ فرهنگی” باور دارند که گستره ی آن فراتر از مرزهای سیاسی ست و در برگیرنده ی همه ی جایگاه هایی ست که در گستره ی فرهنگ ایرانی قرار می گیرد.زنده یاد شاهرخ مسکوب دراین باره چنین نوشته است :” وطن من این (زبان) است، این فرهنگ است، فرهنگ ایران است. اگرچه خیلی از جنبه‌هایش را نمی‌پسندم. ولی در آن زندگی می‌کنم. و در دوره‌ای که در فرنگ هستم بیشتر از دوره‌ای که در ایران بودم در فرهنگ ایران به سر می‌برم.”

۱_ شیرکوه بی کس.چامه سرای(شاعر) تازه درگذشته ی کرد

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com