No            

  به ایام انتهایی قرن چهارده شمسی نزدیک شده ایم . قریب چند روز دیگر، قرنی را پشت سر خواهیم نهاد و لاجرم شروع عصر نویی را شاهد خواهیم بود. اما اینکه در این قرن، چه ها گذشت و این ملت چه حکایتی داشتند و چه ها کردند و چه ها دیدند و اوضاع مملکت در ابعاد اقتصاد و سیاست و اجتماع و رفاه و بهداشت و … چگونه بود ، نیاز است تا متخصصان و کارشناسان به تحلیل آن بپردازند و گذشته را چراغ راه آینده نمایند. هر چند تا به امروز که صاحب این قلم این کلمات را می نگارد، مشاهده نکرده شخصی و یا نهادی و موسسه ای از روشنفکر و جریده و رسانه ، همتی کند و به ارزیابی این قرن بپردازد و به نظر می رسد در این مدت باقی مانده هم چنان بی سر و صدا به قرن جدید وارد شویم که گویی با خفتگانِ هفت هزارساله همنشینیم و این نشان می دهد که جامعۀ ایران در طی این سالها و مشخصاً در همین قرنی که به انتهایش میرسیم، برای تاسیس و گسترش نهادهای اجتماعی بزرگ و تاثیرگذار هیچ تلاشی نکرده و مشکلات اساسی و حیاتی روز، اجازۀ ارزیابی گذشته را نداده  و نه تنها نتوانسته ایم نهاد سازی نماییم و رسانه و موسسه و سازمان های مردم نهاد داشته باشیم ، بل هنوز در تهیه مایحتاج اولیه کشور هم عاجز و درمانده ایم و آنکه غم نان دارد ، کجا فکر و فراغتی برای ارزیابی گذشته پیدا میکند .

این مسائل کلان چیزی نیست که بتوان همه را در یک نوشته آورد و توسط یک نفر ارزیابی کرد و مورد مطالعه قرار داد، لاجرم من سعی می کنم دایرۀ بحث را تنگتر کنم و به مناسبت آزادسازی بخش هایی از خاکهای اشغالی قره باغ در جنگ چهل و چهار روزۀ سال گذشته، اندکی به  مرور اتفاقات دیارمان آذربایجان ، که مرغ دل همۀ ما به یادش پر می زند ، بپردازم.

اگر صد سال به عقب برگردیم و سالهای بعد از انقلاب مشروطه را از نظر بگذارنیم، مشاهده می کنیم که سالهای انتهایی قرن گذشته سالهای بسیار سختی برای ملت ترک آذربایجان بود. سالهایی که از پس انقلاب مشروطه فرا رسید. مردمی که با تمام دل و جان در یک خیزش گسترده و فراگیر در مقابل استبداد قاجاری سربرآوردند و حاکمیت  وقت را به زانو نشاندند و قدرت پادشاه را مشروط و مقید نمودند و برای جامعۀ خود آزادی بیشتری خواهان گردیدند. این خیزش و انقلاب البته چون بسیاری از انقلابهای منطقه در آخرالامر نتایج چندان قابل قبول و ماندگاری برای مردم نداشت و دستاوردهایش پامال استبداد کارگزاران بعدی شد. استبداد حاکمان و مشخصاً کودتای یکصد سال پیش رضاشاه به  تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطه را از بین برد. در سالهای پایانی همین قرن بود که جنگ جهانی اول مابین قدرتهای بزرگ آغاز گردید و در پی آن قحطی بزرگ و بیماریهای ویروسی همه گیر بود که با جان مردمان بازی می کرد. گسترۀ این وقایع و مصائب دامن تمام ایران را فراگرفته بود اما مردم آذربایجان به غیر از اینها مصائب سخت دیگری را هم شاهد بودند. با آنکه ایران در جنگ اعلام بی طرفی کرده بود اما همچنان قدرت های بزرگی چون روسیه و انگلیس به اشغال ایران پرداختند. در آن سالها بیشترین درگیری و مصائب منطقۀ آذربایجان از ناحیۀ دولت روسیه وارد میشد و این قدرت برتر شمالی با دخالتهایش هم انقلاب مشروطه را به انحراف برد و حکام خونریز و مخالف مشروطه ای چون صمدخان شجاع الدله را بر مقدرات مردم تحمیل کرد و هم با تحریک و حمایت از اقلیت های غیر مسلمان منطقه و ایجاد اختلاف بین ساکنان محلی، سالهای بسیار سختی را بر مردم ما تحمیل کرد. ملت ترک آذربایجان در برخی از شهرهای جنوبی با سه گروه قومی همسایه و همنشین هستند. کردها، ارامنه و آشوریها. از بین اینها اگر چه با برادران کرد در مذهب جدایی دارند ولی همدین هم هستند ولی دو گروه قومی دیگر مسیحی بوده و دینی جدای از دین اکثریت مسلمانان را دارند. شاید همین جدایی در آیین باعث گردیده این دو اقلیت خود را جدای از مردم مسلمان منطقه ببینند و در سر هوای دیگری داشته باشد و خود را از آمیختگی با اکثریت مردمان منطقه جدا نگه دارند. این جدایی البته به خودی خود چیز بدی نبوده و کثرت مذاهب و السنه و فرهنگها می تواند رنگارنگی و زیبایی یک منطقه را برساند ولی اگر در بین این گروهها افراد و احزاب افراطی پیدا شوند و دیگرستیزی را پیشۀ خود کنند و نفرت از غیرخودی را ترویج نمایند و به هر وسیله ای بتوانند اکثریت را با خود همراه کنند و یا سرنوشت آنان را به دست گیرند، در آن صورت متاسفانه تنور تفاوت ها و تداخل هاست که هر روز گرمترتر میشود و بر آتش اختلاف هاست که دمیده میگردد و رواداری و مداراست که قربانی خشمها و کینه ها و عقده ها میشود و امنیت و صلح و همزیستی و حیات مسالمت آمیز است که از بین می رود.

متاسفانه در صد و اندی سال اخیر مردمان آذربایجان با چنین شرایط سختی مواجه بوده اند. دو گروه قومی ارامنه و آشوری در این سالها، بازیچۀ دست قدرت های بزرگ منطقه گردیده و با خیال خام تاسیس کشوری مسیحی در دل خاکهای آذربایجان ، خود را به تمامی تسلیم دولتهای بزرگ نموده اند و تحت امر آنان هر روز آشوب جدیدی در منطقه ایجاد کرده  و در این راه ، هم به مردمان آذربایجان صدمات زیادی وارد کرده اند و هم خود به مصائب بسیار سختی دچار آمده اند.

مردمان آشوری که محل سکونتشان به صورت پراکنده از غرب دریاچۀ ارومیه تا جنوب دریاچه وان ترکیه می باشد و ساکنان اصلی منطقۀ «جلو» در استان حکاری ترکیه را تشکیل داده و هم از این روی در منطقه با نام «جلو»ها شناخته میشود ، و ارامنه که آنان هم در مناطقی از شرق ترکیه و غرب آذربایجان سکونت دارند، متاسفانه به هنگامی که قدرت های بزرگ جهانی با ایجاد جنگی عالمگیر قصد داشتند به اصطلاح انتقام صدها سالۀ خود را از مسلمانان بگیرند و امپراطوری عثمانی را که خلافت مسلمین جهان را نمایندگی می کرد به زانو درآورند،  با این قدرت ها همدست شده و نه از بیرون، بلکه از داخل مملکت عثمانی به خیانت بر علیه مسلمانان پرداختند و با بیگانگان همدستی نمودند و بازیچۀ آنان گردیدند و به دلیل اینکه اینان به خودی خود قدرت مهمی هم محسوب نمی شدند و اقلیت کوچکی بیش نبودند، در نهایت توسط عثمانی تحت کنترل درآمدند و متاسفانه خود اولین قربانیان این خیانت گردیدند و به مصائب سختی هم دچار آمدند و حوادث جانگدازی را شاهد بودند. این گروهها چون خاک عثمانی را مناسب اقدامات خود تشخیص ندادند و از آن مناطق رانده شدند ، هوای آذربایجان کردند و با کمک روسیه که آذربایجان جنوبی را در اشغال خود داشت، در مناطق غربی آذربایجان و در کناره های دریاچۀ ارومیه سکونت نمودند. اگر چه مردم آذربایجان به آسانی این میهمانان تازه وارد را به حضور پذیرفت ولی اینان متاسفانه بار دیگر از خلاء قدرتی که در منطقه حاکم بود استفاده کرده و با کمک تسهیلاتی و نظامی روسیه و با یاری مسیحیان محلی متشکل از ارامنه و آشوری و نیز پشتیبانی ارامنۀ قفقاز صحنه های بسیار تراژیکی برای مردمان محلی خلق نموده و در شهرهای غربی آذربایجان مخصوصاٌ ارومیه ، سلماس و خوی آشوبها و اغتشاشات فراوانی ایجاد کردند و متاسفانه پایۀ یک دلخوری و نزاع قومی بلند مدت را بنا نهادند و روزگار را بر خود و دیگران سخت نمودند.  

افزون از صد سال پیش دو حزب افراطی ارمنی «هنچاک» و «داشناکسیون» با ایدۀ خطرناک تشکیل « ارمنستان بزرگ» پایه گذاری شدند و برای تحقق رؤیاهای خود لازم می نمود بخشهای زیادی از ساکنین بومی مناطق مورد نیاز را از بین ببرند تا بتوانند به آرزوی خود برسند و کشوری مسیحی در داخل خاک مسلمانان تشکیل دهند و برای این کار هم ضروری بود تا قسمت هایی از خاک عثمانی ، قفقاز و آذربایجان را تصاحب نمایند و مردمان بومی آن مناطق  را از خاک خود آواره نمایند. این اندیشه چنان نژادپرستانه و انسان ستیزانه بود که تحقق آن نیازمند گذر از جان و مال انسانهای معصوم و بی گناه بسیاری بود. هر چه بود سالهای بعد ، مقدّرات و سرنوشت ارامنه مع الاسف با دستان این گروه های افراطی رقم خورد و اینان هدایت جوامع ارمنی را بر عهده گرفتند. از اقدامات این گروهها می توان به وقایع سالهای ۱۸۹۰-۱۸۹۴ در خاک عثمانی و وقایع خونین سالهای ۱۹۰۵-۱۹۰۶ در آذربایجان و در ادامه به جنایات فجیع سالهای ۱۹۱۸ اشاره کرد. کشتار مسلمانان تورک در باکو ، ایروان ، شماخی، قوبا ، زنگه زور ، نخجوان و لنکران با اتحاد ارامنه با بُلشویک های روسیه رخ داد. در پی همین وقایع بود که آذربایجان شمالی توانست به مدت دو سال طی سالهای ۱۹۱۸- ۱۹۲۰ استقلال خود را به دست آورده و به هویت مشخص و متمایز آذربایجانی رسمیت دهد. در آذربایجان جنوبی اگر از وقایع دوران مرحوم خیابانی و جریان آزادستان بگذریم،  این استقلال به مدت دقیقاً یکسال و در سال ۱۹۴۵ ( آذر ۱۳۲۴ – آذر ۱۳۲۵) روی نشان داد.

این درگیری و کینه ها در دوران تاسیس اتحادیۀ جماهیر شوروی نیز کم و بیش ادامه داشت تا اینکه با سست شدن قدرت مرکزی شوروی از سال ۱۹۸۸ بار دیگر درگیری این دو ملت بر سر کنترل منطقه قره باغ بالا گرفت. حکام ارمنی ها که هنوز خیال خام ارمنستان بزرگ را فراموش نکرده بودند ، با بهانه قرار دادن اینکه بخش هایی از ساکنان قره باغ ارمنی اند ، دوباره قصد دست درازی به خاکهای آذربایجان را داشتند و با حمایت برخی از افراطیان که نزد ساکنین محلی به افراطیون ریش بلند معروف بودند، با استقرار در مرکز قره باغ و با  دارا بودن تجهیزات و لوازم نظامی، سرتاسر  منطقه را به ناامنی کشاندند. این گروه افراطی که حمایت های پیدا و پنهان مسکو را هم پشت سر داشتند ، مردم ترک ساکن شهرهای منطقه قره باغ را بارها تهدید می کردند که خانه و شهر خود را رها کرده و از منطقه قره باغ خارج شوند، در غیر اینصورت روی آرامش را نخواهند دید و امنیت جانی نخواهند داشت. شهر خان کندی که ارامنه نام «استپاناکرت » را بر آن نهاده اند ، مرکز این افراطیان ریش بلند بود. به خاطر اقدامات این گروه ها ، سرتاسر منطقه قره باغ و شهرهای پیرامونی را ناامنی فرا گرفت. به طوری که مردم عادی بعضاً برای جابجایی بایستی با کمک نیروهای امدادی و با هلیکوپتر از شهری به شهر دیگر می رفتند تا در راهها گیر نیروهای افراطی نیفتند. متاسفانه در آن دوران،  هم ضعف قوای مرکزی و هم ضعف فوق العادۀ دولت جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی راه را بر اقدامات خودسرانه و افراطی نیروهای ارمنی گشود. بعد از فاجعه ای که مسکو در بیستم ژانویه ۱۹۹۰ در آذربایجان و شهر باکو به وجود آورد و متعاقب فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، افراطیان ارمنی با حمله به شهرهای آذربایجان در طی چند سال تمامی منطقۀ قره باغ شامل شهرهای خان کندی ، شوشا، خوجاوند، خوجالی ، آغ دره و نیز هفت استان پیرامونی خارج از قره باغ شامل شهرهای آغ دام ، فضولی ، جبرائیل ، زنگیلان ، قبادلی، لاچین و کلبجر را با آواره کردن ساکنان محلی ، به اشغال خود درآوردند. مردم محلی که به هیچ وجه حاضر به رها کردن  آب و خاک آباء و اجدادی خویش نبودند، مورد خشم و خشونت نیروهای افراطی ارمنی واقع شدند. در یک نمونه شهر کوچک خوجالی که در مرکز قره باغ و مابین راههای شوشا به آغدام واقع شده است در ۲۵ و ۲۶ فوریه ۱۹۹۲ مورد هجوم وحشیانۀ این گروه های افراطی ارمنی واقع شد و یکی از تلخترین تراژدی های بشری به وقوع پیوست. در این روزها نیروهای ارمنی متاسفانه با همراهی نیروهای مرکزی مسکو و با استفاده از ضعف مفرط دولت باکو ، اقدام به قتل عام فجیع مردم عادی و غیرنظامی ساکن خوجالی کردند. در این حادثه صدها انسان بی گناه و معصوم از زن و مرد و کودک جان خود را از دست دادند و افراطیون ارمنی نهایت نامردی را در حق مردم منطقه انجام دادند و صحنه های بسیار دل آزاری را به وجود آوردند. با این اقدام؛ آن عده از ساکنان محلی که توانسته بودند از این قتل عام جان سالم به دربرند به سمت آغدام روانه و مجبور به ترک خانه و کاشانۀ خود شدند. نتیجه این اقدامات و این درگیری های خونین، که از سال ۱۹۹۴ به صورت آتش بس موقت درآمده بود ، مرگ هزاران نفر و آوارگی قریب یک میلیون نفر از ساکنان محلی بوده است.    

این کینۀ ارامنه نسبت به ترکها با گذشت بیش از صد سال متاسفانه هنوز هم پابرجاست و وقایع سالهای اخیر و نیز شروع دوبارۀ درگیری های سال گذشته نشان داد که علیرغم گذشت افزون از یک قرن تخاصم، هنوز هم این نفرت در دلها وجود دارد و به نظر می رسد مادامی که بخشی از خاک جمهوری آذربایجان شمالی در اشغال ارمنستان باقی باشد ، امید بر گسترش صلح در منطقه کم رنگ است. 

هر چه بود نتیجه این درگیری ها و تضاد منافع به اینجا رسید که تقریباً از صد و بیست سال به این سوی ، دو ملت ترک و ارمنی متاسفانه در بدترین شرایط همزیستی قرار دارند و چنان نفرت از دیگری در بین این دو ملت رواج داده شده که برای پر کردن شکاف ها و شستن کینه ها سالها زمان نیاز است.

اگر به مصائب آذربایجان برگردیم و مروری بر اتفاقات گذشته داشته باشیم، بایستی جنگ های بین ایران و روسیه را آغازی بر این مصائب و شروعی بر دو قرن جدایی بین برادران دانست. جغرافیای سکونت ترکان به گونه ای بوده که با اقوام و ملیت های مختلفی آمیختگی داشته اند ولی دو قدرت بزرگ قرون اخیرِ مشرق زمین یعنی چین و روسیه از قدیم و مخصوصاً در این چند قرن اخیر بیشترین محل تلاقی و درگیری را با ترکان داشته اند. چین با تصاحب ترکستان شرقی و اعمال تبعیض های بسیار سخت و نامهربانانه در حق ترکان مسلمان اویغور یکی از طرف های درگیر با ترکان بوده است و از سویی روسیه مشخصاً در این دو قرن گذشته پیوسته مسئله و معضلی برای جوامع رنگارنگ ترک بوده است. از سال ۱۷۹۹ یعنی از دویست و بیست سال پیش، روسیه کم کم شروع به اشغال منطقۀ مهم قفقاز می نماید و در این راه از گروههای قومی کوچکی چون گرجی ها و ارامنه استفاده می نماید. سال ۱۸۰۳ ژنرالی گرجی به نام پاول دیمیتریویچ سیسیانوف از طرف امپراطوری روسیه به آذربایجان فرستاده میشود. وی در شهر گنجه مقاومت آخرین سردار گنجه،  جوادخان زیاداوغلو را درهم می شکند. متاسفانه ارامنه منطقه هم در این نبرد بر علیه جوادخان و مردم ترک آذربایجان شورش میکنند و به حمایت از متجاوزان روس پرداخته و بسیاری از اهالی گنجه را به قتل می رسانند و متعاقب آن سال ۱۸۰۵ با عهدنامۀ «کورَک چای» که بین همین ژنرال و ابراهیم خان جوانشیر حاکم قره باغ به امضاء می رسد، خان نشینی قفقاز به روسیه واگذار می گردد.

جنگ های ایران و روسیه از ۱۸۰۴ شروع گردیده و در سال ۱۸۱۳ با پیروزی روسیه و تحمیل عهدنامۀ گلستان،  به صورت رسمی بخشهای زیادی از خاک آذربایجان به روسیه واگذار می گردد. بار دیگر در طی سالهای ۱۸۲۶ به مدت دو سال این جنگ ادامه می یابد و اینبار، باز هم با برتری روسیه و تحمیل عهدنامۀ ترکمنچای در سال ۱۸۲۸ بخش دیگری از خاک آذربایجان و قفقاز زیر سلطۀ  روسیه می رود و رود ارس  مرز بین ایران و روسیه را تعیین می کند و خاک آذربایجان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می گردد. با این عهد نامه، ارامنه منطقه به صورت ویژه به بخش قفقاز منتقل می شوند و در طی سالها از حمایت قدرت های بزرگی چون روسیه، انگلیس، فرانسه و آمریکا برخوردار می گردند.

اینک دو قرن از تقسیم آذربایجان و بیش از صد سال از آغاز وقایع خونین بین مسلمانان و ارامنه منطقه گذشته است و این خصومت امروزه در سالهای پایانی قرن چهارده شمسی، نه تنها خاموش نگردیده، بل بار دیگر در منطقه قره باغ آرایش جدیدی به خود گرفته است. متاسفانه بخشی از ارامنه افراطی و از طرفداران دو حزب پیش گفته، با ماجراجویی و برتری خواهی نه تنها منطقۀ زیبای قفقاز را به آشوب کشانده اند و مسلمانان را درگیر ماجرایی بیهوده و فرساینده نموده اند، بلکه از پی این افراطیگری، خود و سرزمینشان را هم به تاراج داده و شاید بیش از هر کسی بدواً خودشان به سختی و مصائب جان فرسایی گرفتار آمده اند و انرژی ملتشان را تحلیل داده اند. سال گذشته (۱۳۹۹ شمسی) خبرهایی رسید مبنی بر توافق آذربایجان و ارمنستان بر سر کنترل مناطق اشغالی. این طرح که با مشارکت فعال روسیه و نظارت و حمایت ترکیه به انجام رسید، باعث شد که سایه جنگ فعلاً از سر مردم منطقه برداشته شود و آذربایجان بتواند به بخش هایی از خاک خود دسترسی داشته باشد. اینکه نتیجه نهایی این توافق چه خواهد شد و آیا آذربایجان خواهد توانست با همین توافق تمامی خاکهای اشغال شده خود را پس بگیرد، چندان معلوم نیست و گویا قدرت های منطقه همچنان مایلند این مناقشه چون استخوانی لای زخم بماند و  در مواقع نیاز به کارشان آید. وضعیت «نه جنگ، نه صلح» اگر هم برای دو طرف درگیر فرساینده و مخرّب باشد، اما احتمالاً خوشایند قدرت های بیرونی و همسایه است و  چون برگ برنده ای در دستان آنان خواهد بود که به وقت نیاز و بر اساس شرایط روز و در حمایت از یکی از طرفین درگیر رو نمایند. این توافقی که حاصل شد و در آن آذربایجان توانست چه با قدرت نظامی و چه در راستای الزامات توافقنامه، به شهرهای خارج از منطقه قره باغ دسترسی دوباره داشته باشد، در واقع همان طرحی بود که روسیه از سالهای گذشته بر آن تاکید می کرد. در طرح روسیه،  ارمنستان ملزم میشد هفت شهر و یا حداقل پنج شهر از هفت شهر اشغالی خارج از قره باغ را بی قید و شرط تخلیه نماید و آنگاه دو طرف بر سر منطقه قره باغ به گفتگو بپردازند. اینک تقریباً همان طرح ولی با نمایش قدرت آذربایجان و دست بالای وی در مذاکرات و انزوا و ضعف ارمنستان به اجرا درآمده است و بخش هایی از خودِ قره باغ و مخصوصاً قلب آن یعنی شهر شوشا که زادگاه و محل رشد بسیاری از اهالی فرهنگ و مویسقی آذربایجان است و به شهر فرهنگ و هنر قره باغ معروف است، تحت  کنترل آذربایجان درآمده است و امید می رود آذربایجان بتواند تمامی مناطق اشغالی خود را آزاد نموده و قره باغ را به منطقه ای چند فرهنگی تبدیل نماید که ساکنان ترک و ارمنی آن بتوانند در آرامش با هم زندگی کنند. این مردمان سالهای سال با صلح و دوستی و رواداری در کنار هم زندگی کرده اند و از فرهنگ های یکدیگر تاثیر پذیرفته اند و حتی نشریاتی دو زبانه و با همکاری هم منتشر نموده اند. روا نیست جنگ دولت ها و خصومت و زیاده خواهی های برخی گروه ها  این دو همسایه را به جان هم بیندازد و به درگیری بکشاند. این دو ملت هر چه باشد، همسایۀ هم هستند و بایستی سالهای سال در کنار هم زندگی کنند. ارمنی ها مخصوصاً بایستی ملتفت این قضیه باشند که چون قومی پراکنده، تنیده در بین ترکان پر شمار منطقه زیست می کنند و در روزهای سخت، نه فرانسه و نه روسیه و نه هیچ قدرت دورافتاده ای به دادشان نخواهند رسید و باز اگر امید کمکی باشد، مطمئن باشند که این ترکان همسایه هستند که دستگیرشان خواهند شد. بایستی خصومت ها و نفرت های قرون اخیر و مخصوصاً این صد و بیست سال اخیر را از دل دو ملت شست و کینه ها  را به مهر تبدیل کرد. هنوز هم امید می رود عاشقان تورک سینه چاکی چون کَرَم ها،  عاشق زیبارویانی ارمنی چون اَصلی ها شوند. دیگر باره نبایستی اجازه داد اصلی بسوزد و آنگاه کرم را هم در آتش خود بسوزاند. ارمنستان اگر در طی این قرن اخیر گرفتار گروه های افراطی نمی شد و توهم «ارمنستان بزرگ» را در دل نمی پروراند و اجازه عرض اندام به افراطیون داشناک را نمی داد، آنگاه خود چنین در آتش توهمات نمی سوخت و سرزمینی بهتر و بسامان تر را مالکیت می نمود. ارمنستان سرزمینی محصور در خاک ترکان است. اگر سیاستمداران آن تدبیر حکومتداری داشتند و سیاستگری بهتری اتخاذ می کردند، در دل مردمانشان چنین حس نفرتی از ترکان نمی پروراندند و به جای دشمنی، از در دوستی وارد می شدند و تاریخ را به دیده می گرفتند و مشاهده می کردند که حتی پایتخت ارمنستان هم در سنوات نه چندان دور ایالتی مسلمان نشین بوده و درهم تنیدگی ترکان و ارمنی ها حتی در مرکز ارمنستان هم قابل مشاهده است و علما و بزرگان مسلمان بسیاری از آن دیار برخاسته است.  

جنگ چهل و چهار روزۀ قره باغ با تمام تلخی هایش و از آن جمله شهادت قریب دو هزار و هشتصد تن از مردمان آذربایجان،  چند اتقاق خوب را برای آذربایجانیان دو سوی رود ارس رقم زد. یکی از آن اتفاقات خوب،  اتحاد و همبستگی ای بود که مابین ساکنان دو سوی ارس و نیز دیگر کشورهای ترک حاصل شد و  برادری ساکنان آن سوی مرزها بار دیگر به عیان خود را نشان داد. مصائب سخت بعضاً حاشیه هایی شیرین با خود به همراه می آورد. این مورد هم از آن حاشیه های شیرین بود. همچنانکه در زمان جنگ  روسیه و عثمانی و نیز جنگ های بالکان ؛ مسلمانان ترک قفقاز به هویت ترکی خود بیش از پیش توجه نمودند و لیبرال های ترک امپراطوری روسیه، مسیر خود را از وابستگی به مسکو جدا کردند و با تمام محدودیت ها و معذوریت ها، آشکار و پنهان از برادران عثمانی خود حمایت معنوی کردند. این همبستگی ها بسیار شیرین و دلنشین هستند. دولت های آذربایجان، ایران، ترکیه و هر کشور دیگری، بایستی اجازه دهند دیگر گروه های قومی داخل مرزهایشان، با رعایت تمامیت ارضی، در شادی ها و غم های هم قومی های ورای مرزها شرکت کنند. برادران کُردزبان از جمله ملّت هایی هستند که سرزمین تاریخی شان، اینک به چند بخش تقسیم شده و در داخل مرزهای چهار کشور جداگانه جای گرفته است. این مردمان بایستی اجازه داشته باشند که به راحتی و بی دغدغه با برادرانشان در بیرون مرزها در ارتباط بوده و تبادلات فرهنگی و … داشته باشند. مرزها نبایستی عاملی برای جدایی گردد. البته امروزه با ایجاد مرزها و تاسیس کشورها و دولت – ملت های مشخص، حفظ و مراقب از تمامیت ارضی و عدم تجاوز به سرحدات یکدیگر، جز نیازهای ضروری برای زندگی مسالمت آمیز است. حق جدایی طلبی و یا آن سوی سکه یعنی استقلال خواهی و دیگر حقوق اینچنینی بایستی در چارچوب خاص و با رعایت تشریفات و پرتکل های معینی صورت گیرد که محل بحث این نوشته نیست.

از دیگر وقایع شیرین جنگ اخیر قره باغ آزادسازی مناطق مرزی شمال رود ارس و پیوستگی بیشتر ترکان دو سوی مرز بود. پل خداآفرین که نماد پیوند و همبستگی مردمان دو سوی ارس می باشد، اینک دو قطعه از خاک آذربایجان را به هم پیوند می دهد و نقطه پایانی می نهد بر یکی از دو حسرت مهم مردم آذربایجان. حسرت اشغال پایان یافت و برادران، بسیار بیش از قبل ولو ساکن در دو کشور جداگانه، به هم نزدیکتر شدند.

امروزه با گسترش ارتباطات و سادگی دسترسی به رسانه های دیداری و شنیداری، دیگر جدایی بین مرزها و برادران، عملاً معنایی ندارد و مردم آذربایجان ساکن در دو سوی ارس، بیش از پیوند جغرافیایی که امروزه چندان مطلوب به نظر نمی رسد ، بایستی پیوندهای فرهنگی بین خود را گسترش دهند و بر اشتراکات خود تاکید نموده و به ترویج هویت مشترک اقدام نمایند. برای این کار هم اگر نگوییم تمامی، لااقل بخش بزرگی از  امکانات در دسترس می باشد و سهولت ارتباطات، اجتماعی مجازی ولی مهم و قابل توجه را برای هم نژادهای دو سوی مرزها فراهم آورده است تا بتوانند در ارتباطی تنگاتنگ، گسترده و سریع باشند. نبایستی در امر اینچنینی منتظر اقدام دولت ها ماند و دست نیاز به سوی آنان دراز کرد. البته که دولت ها مسْول توجه به خواسته های مردمانشان هستند ولی مع الاسف دولت های غیر دموکرات کشورهای جهان سوم، چندان توجهی به خواسته های مردمانشان ندارند و اولویتشان در برآورده کردن منافع صنف خودشان است و عموماً این منافع در تقابل با منافع اکثریت باشندگان آن کشور است. در بحث آموزش زبان و ادبیات ترکی و توجه به میراث فرهنگی آذربایجان جنوبی هم چنین امری صادق است. مردم ترک ایران نبایستی در امر آموزش زبان ترکی منتظر اقدامات دولت باشند. همانگونه که گفته شد البته که دولت ها در این موارد مسئولیت های غیرقابل انکاری دارند و طبق قانون اساسی ایران بایستی زبان و ادبیات ترکی در مدارس و در کنار زبان فارسی به عنوان زبان مشترک آموزش داده شود. اما اگر دولتی  زیر بار چنین خواسته ای نرود و خلاف قانون اساسی خودش اقدام نماید ؛ چه باید کرد ؟ آیا همچنان بایستی چشم امید به چنین مسئولانی دوخت و از گذشته درس نیاموخت؟ به نظر بهتر آن است که در کنار فشار به دولت مبنی بر قبول مسئولیت خویش در امر آموزش ، هر فعال هویت طلبی خود دست به اقدام شود و خانۀ خود را به مدرسه ای برای آموزش زبان مادری تبدیل کند. هم خود تاریخ و فرهنگ و زبان اجدادی اش را بیاموزد و هم به فرزندان و اطرافیانش بیاموزاند. در غیاب دولت ملی، مسئولیت و کار ملت سنگین است. بایستی از امکانات حیرت آور فضای مجازی و رسانه های تصویری نهایت استفاده را کرد و مبارزۀ مدنی و فرهنگی را در راستای احقاق حقوق پامال شدۀ خود ادامه دارد. جای خوشحالی است که این مبارزه و فعالیت مسالمت آمیز فرهنگی از چند دهه پیش آغاز گردیده و در سالهای اخیر شکل جدی تری به خود گرفته است. منتها این فعالیت نبایستی در سطح نخبگان و دانشجویان و روشنفکران محدود بماند ، بل بایستی به شکل گسترده و در لایه های زیرین جامعه و در بین عامۀ مردم رواج داده شود. این مبارزه مدنی در عین حال که سخت و مسئولیت آور است و امکان دارد توسط دولت ها و نیروهای  رسمی، کنترل و محدود شود و گرفتاری هایی را برای فعالین آن به وجود بیاورد، با این همه، میتواند بسیار شیرین و جذاب هم باشد و با مشاهدۀ نتایج امر، لذت و قوت قلبی برای کنشگران آن به وجود بیاورد و زندگی را که برای اغلب مردم پوچ و بی هدف است ، معنادار و هدفمند نماید. همانگونه که قبل از انقلاب اسلامی سال ۵۷ ، هویت مذهبی که در تقابل با سیاستهای رسمی دولتی قرار داشت و مورد تضییع و سهل انگاری مسئولان واقع میشد، باعث فعالیت غیررسمی و زیرزمینی دینداران و انقلابیون گردیده و حاصل آن  خلق آثار نیکویی از میراث دکتر شریعتی ، مهندس بازرگان ، مرحوم طالقانی و استاد مطهری گردید. میراثی که تکرار دوبارۀ آن زیر سایۀ دولت رسمی ایدئولوژیک تقریباً محال به نظر می رسد.

فعالیت ترکان مسلمان در شرایط سخت روسیه تزاری بود که بزرگان و فعالانی چون حسن بَی زردآبی، اسماعیل بَی گاسپرالی ، علی بَی حسین زاده ،  میرزا جبار عسگراوغلو ( جبار باغچه بان ) محمد جلیل قلی زاده ، محمدامین رسول زاده ، احمد آقااوغلو و  بسیاری از بزرگان دیگر را پرورش داد. اینان برای نشر مفاهیم مدرن و تلاش بر اتحاد برادران و نوسازی زبان، قبل از اینکه ترکان ترکیه برخیزند، برخاستند و حتی راهنمایی بر عمل ترکان جوان ( گنج تورکلر) و آتاتورکچی ها شدند. در ایران هم در روزگار معاصر ما بزرگانی چون جواد هیئت ، حمید نطقی، محمدتقی زهتابی، محمدعلی فرزانه،  بهزاد بهزادی و بسیاری دیگر در همین دوران ممنوعیت زبان و فرهنگ ترکی پرورش یافته اند.   

دولت های دموکرات معمولاً سعی میکنند پلورالیسم و تکثر را در حوزه جغرافیایی خود بسط دهند و به ترویج و آموزش فرهنگ ها و هویت های متکثر گروه های قومی اقدام نمایند. تجربه تاریخی کشورها نشان داده است این کار نه تنها باعث جدایی و تفرقۀ بین توده ها نمی شود ، بل حس برادری و همزیستی را هم افزایش داده ، به تقویت وحدت واقعی کمک نموده و باعث خلق دولت قدرتمند و بی طرفی در داخل می گردد. در غیر اینصورت همیشه بایستی منتظر اقدامات گروه های قومی بر علیه حکومت مرکزی بود. دولت های هوشمند آزادی و دمکراسی و کثرتگرایی را نه صرفاً چون ارزشی اخلاقی، بل به عنوان روشی برای حکومتداری هم استفاده میکنند و به تمامی مردمان خود با هر هویت و قومیتی، حقوقی یکسان و برابر در نظر می گیرند. در جریان جنگ چهل و چهار روزۀ قره باغ،  مردمان ترک و آذربایجانی ایران حمایت های معنوی گسترده ای از برادران خود در آن سوی ارس نمودند اما متاسفانه مرکزنشینان نه تنها به این احساسات بخش بزرگی از مردمانشان توجه نکردند ، بل برخی از آنان از بغض علی به حمایت از معاویه پرداختند و نه تنها برادران خود را در این کارزار تنها گذاشتند حتی اقدامات تخریبی را هم بر علیه شان به راه انداختند. هر تحلیلگر منصفی مطبوعات تهران و ترکیه را در طی این جنگ با هم مقایسه کند متوجه خواهد شد که چرا برخی از هموطنان ترک به جای اینکه هویت خود را در داخل ایران و از دولت و نهادهای داخلی جستجو کنند، چشم امید و حسن رغبت به جاهای دیگر نشان می دهند. آنان که میگویند وقایع و اتفاقات کشورهای ترک چه ربطی به ترکان ایران و آذربایجان دارد، بایستی مشاهده میکردند که در طی جنگ قره باغ آنکه به کمک آذربایجان آمد کشورهای همزبان برادر بود. ارمنستان در طی این جنگ خاک نداشته اش را باخت و برخی از مرکزنشینان ایران تعهد و حس برادری را. آنان صرفاً به خاطر اینکه ترکان را رقیب قدر – قدرتی برای خود می دانند و ترسی متوهمانه از ایشان را در دل می پرورانند ، به حمایت از اشغالگری ارمنستان پرداختند. آنان به درستی می دانستند که اگر آذربایجان در جنگ پیروز شود و مُهر پایانی بر سی سال اشغالگری ارمنستان گذاشته شود، آنگاه آذربایجان بیش از پیش قدرتمند تر خواهد شد و برای مردمان همسایه جذاب تر. در این صورت ترکان ایران و آذربایجانیان ساکن در جنوب رود ارس هم تمایل و توجه بیشتری به آن بخش خواهند داشت و هویت خود را بیش از تهران در باکو جستجو خواهند کرد و همین آنان را ناراحت و دل آزرده می کرد.

اینان اگر تاریخ را مرور می کردند ملتفت می شدند که پیش از ایجاد مرزها و جدایی برادران ، این مناطق پیوسته با هم در ارتباط بودند و به رغم کمبود امکانات آن دوران، ارتباط و آمد و شد بسیاری در این منطقه روی می داد. مگر در همین انقلاب مشروطۀ ایران ( ۱۹۰۶ میلادی – ۱۲۸۵ شمسی)،  مهاجران قفقازی از پیشقراولان و مشاوران این حرکت نبودند؟ مگر جراید بیرون از مرزها توجهات خود را به این سوی متمرکز نمی کردند؟ مگر انقلاب ۱۹۰۷- ۱۹۰۵ روسیه که نقش مسلمانان در آن برجسته بود، مشوق و محرّکی بر انقلاب مشروطه ایران نبود؟ مگر انقلاب ۱۹۰۸ ترکان جوان در عثمانی را  میتوان جدای از رویدادهای ایران و روسیه بررسی کرد؟ مرکز اصلی این ارتباط مگر جایی جدای از قفقاز جنوبی بوده است؟ قفقاز و شهرهای مهم آن از باکو و گنجه و تفلیس و ایروان همیشه ارتباط تنگاتنگی با همدیگر و با ایران و ترکیه داشته اند و تنوع اقوام آن باعث جذابیت این منطقه بوده است. نبایستی امروزه به بهانۀ ایجاد مرزها، این ارتباط را قطع و به آن به دیدۀ تردید نگریست و وقایع آن را کاملاً بی ارتباط به خود دانست. این توجه البته که نبایستی توجهی صرفاً نژادی و مذهبی باشد. وقتی پای آرمان و آمال اخلاقی و مفاهیم مهمی چون دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، تکثر و  فردیت به میان آید، میتوان از تاکید بیش از حد بر مسائل قومی چشم پوشید. در زمان مشروطه وقتی صحبت از آرمان های نیکی چون عدالت و آزادی و مشروط کردن قدرت حکومت در میان افتاد، آنگاه اختلافات دامنه دار شیعه و سنی پای پس کشید و همکاری و همبستگی رخ نشان داد. برای نمونه زندگی فردی چون احمد بیگ آقااوغلو جذاب می نماید. او که در خانواده ای شیعه مذهب در شهر شوشا زاده شده، در سالهای ابتدایی فعالیت خود اندیشه ای بسته دارد و هنوز در قید جدایی های مذهبی است ولی در سنوات آتی که سعی می کند به آرمانهای بلند بیندیشد، دیگر آن تعصبات اولیه را به کناری می نهد و یکی از فعالان مهم اصلاحات نوین در دنیای ترک  می گردد و حتی در امر اصلاحات، طرف مشورت آتاتورک واقع می گردد.

در نبود دولتی ملی ، امکانات و تکنولوزی امروزی اجازه این را می دهد که با اندکی همت توده ها ، که این امر هم مستلزم انتقال آگاهی بخشی های کلی از طریق روشنفکران به آنان است ، بتوان زبان ترکی را در کنار مکالمه به زبان مکاتبه و تفکر آذربایجان جنوبی درآورد. این زبان قبل از ظهور سلسلۀ پهلوی ، چون منطقۀ  قفقاز جنوبی، زبان اول آذربایجان جنوبی نیز بود. میرزا حسن تبریزی  معروف به رشدیه در دوران قاجار کتابهای درسی «وطن دیلی» را برای آموزش در مدارس و مکاتب آذربایجان تألیف نمود. میرزا حسن، با الگو برداری از مدارس ترکی عثمانی و تاسیس این مدارس در آذربایجان و ایران، خود بعدها به همین نام معروف شد. بعد از وی میزا جبار عسگر اوغلو ( باغچه بان ) هم همین راه را ادامه داد و برای آموزش اطفال به تالیف کتب ترکی و فارسی پرداخت و با تاسیس کودکستانهایی که در آذربایجان با نام « اوشاق باغچاسی » شناخته میشوند، خودِ  وی هم در بین مردم به همین نام «باغچه بان» معروف شد. قبل از این دو ، میرزا فتحعلی آخوندوف قرار دارد. او یک سال بعد از اینکه شهر شکی آذربایجان به صورت رسمی به روسیه واگذار شد، در همین شهر به دنیا آمد. زندگی پرفراز و نشیب و نوآوری های ادبی فراوانی داشت و مشخصاً پایه گذار تئاتر و هنرهای نمایشی آذربایجان است. وی سخت سرسپرده  و شیفتۀ زرتشتیگری  قبل از اسلام و عظمت دوران باستان بود  و چندان روی خوشی به دین اسلام و فرهنگ و زبانی که این دین در آن ظهوریافته نداشت. برای ارتباط با توده های و پیشبرد اهداف اصلاح طلبانه خود به تئاتر و ادبیات روی آورد و در این راه مجبور بود برای نفوذ در بین مردم از زبان ترکی استفاده کند. میشود گفت اولین رمان ترکی آذربایجانی را با نام «آلدانمیش کواکب» ( ستارگان فریب خورده) تالیف نموده است. در ایران سریال «سلطان و شبان» اقتباسی از این رمان بود. همۀ اینها که نیازی برای آوردن نمونه های بیشتر نیست، می رساند که زبان ترکی تا چند دهه قبل زبان اولین منطقۀ ما بود. امید می رود  بار دیگر این زبان در جنوب رود ارس جای حقیقی خود را پیدا کند و آذربایجان بتواند مصائب دویست سال جدایی و سختی را برطرف نماید.     

جمهوری آذربایجان امروزه البته مشکلات داخلی خودش را دارد. یکی از بزرگترین این مشکلات آن خطه، وجود سیستم سیاسی بسته و غیردموکرات در حاکمیت آن است. حال که آذربایجان در اقدامی شجاعانه و پیروزمندانه توانسته است اراضی اشغالی خود را از دست افراطیون ارمنی آزاد نماید، نبایستی اجازه داد این حادثه باعث شود دولت حاکم با سواستفاده از احساسات ملی ، پایه های قدرت استبدادی و توتالیتر خویش را مستحکم نموده و تک صدایی را حاکم نماید. حس ناسیونالیستی و وطن دوستی نباید عاملی در تعلق خاصر به حاکمیت های غیردموکرات گردد. ما مردم ساکن در جنوب رود ارس که تجربه جنگی هشت ساله را داریم، نیک می دانیم که بعضاً دولت ها چگونه از احساسات ملی و وطن دوستی مردم سوءاستفاده میکنند و با برجسته کردن خطر دشمن خارجی در راستای ایجاد محیطی خاموش و سرد و  بی تحرک بهره می برند. نبایستی اجازه داد دولت آذربایجان چنین استفاده ای از احساسات ملی مردم بنماید. مسئولین و حاکمان جمهوری آذربایجان در طی سالهای پس از استقلال ، به درستی و نیکی توانسته اند سیاستی متعادل و قابل قبول در تعامل با همسایگان و قدرت های بزرگ داشته باشند و وارد ماجراجویی های بی حاصل نگردند، اما متاسفانه نتوانسته اند در داخل،  فضای باز و پر تحرک و چند صدایی را برای شهروندان ایجاد نمایند. آزادسازی اراضی اشغالی کار بسیار شجاعانه و مهمی بود منتها آزادسازی فضای سیاسی داخل و ایجاد جامعه ای باز، مهمتر از هر اقدامی است. در فضای باز و دارای امنیت است که استعداد شهروندان شکوفا میگردد و با وجود رسانه های آزاد و مستقل است که فساد سیاسی و مالی رخت بر می بندد و پیشرفت و توسعه خود را نشان می دهد. روا نیست که مردم آذربایجان که از پیشگامان جامعه مدنی بوده اند و بسیاری از مظاهر دوران مدرن از ادبیات نوین، تئاتر و نمایش، اپرا ، مطبوعات و احزاب در همین منطقه ایجاد و تکوین یافته است و مردمان این خطه از مروّجان و هواداران آزادی خواهی شمرده می شوند ، اینک خود در چنبرۀ جامعه ای بسته گرفتار آیند و اسیر حاکمانی مستبد گردند.

مهمترین همسایۀ جمهوری آذربایجان شمالی، ایران است. ایران هم کشور اقلیت هاست. هیچ قومی در این جغرافیا از لحاظ جمعیتی اکثریت مطلق را ندارد. در این بین در کنار دیگر قومیت ها و زبانها ، دو قوم فارس و ترک اکثریت این جمعیت را تشکیل می دهد. این دو گروه قومی از قرون گذشته با صلح و دوستی در کنار هم زندگی کرده اند و هیچگاه عامل نژادی باعث جدایی این اقوام نگردیده است. در کنار این پیوستگی، گروه های غیر فارس زبان که اکثراً در مناطق مرزی زندگی می کنند ، با  برادران و گروههای هم قومی خود در فراسوی مرزها پیوستگی دارند و اگر چه جریان تاریخی آنان را از لحاظ تابعیتی و سیاسی از هم جدا نموده و مرزها بینشان نشانده است، اما هیچگاه یادشان و ارتباطشان با یکدیگر قطع نگردیده است.  مرزکشی بین ممالک عمری افزون از دو قرن ندارد. پیش از آن نه کشور در معنای امروزی ، با دولت – ملتی مشخص و شهروند دارای تابعیت و مرزهای جغرافیایی دقیق وجود داشت و نه توده ها و جمعیت های انسانی چندان در بند هویت خود بودند.آذربایجانیان هم چنین سرنوشتی داشتند. هویت آنان به عنوان آذربایجانی، تورک، ایرانی و مسلمان چندان محل توجه نبود. تقریباً از زمان جنگهای ایران و روس بود که آذربایجانیان چون دیگر اقوام به هویت خود التفات یافتند. این دوران مصادف بود با دو پاره شدن آذربایجان در دست دو قدرت منطقه ای روسیه و ایران. از این تاریخ است که مصائب آذربایجان شروع میشود و در زمانی که دولت – ملت ها شکل نوینی به خود میگیرند و به شناسایی و ترویج مظاهر ملی خود می پردازند، سرنوشت آذربایجانی به غیر خود واگذار میشود و مسائل ملی ایشان در بلاتکلیفی و بی توجهی قرار میگیرد. در جنوب رود ارس با انقراض سلسله قاجار و  روی کار آمدن حکومت پهلوی ، کار آذربایجانی سخت تر از قبل میگردد. او در کشاکش و جدال های منطقه ای و بین المللی به دنبال یافتن هویت خود است. در کشور همسایۀ غربی یعنی ترکیه نوین با برافتادن امپراطوری عثمانی کوشش برای یافتن یا ساختن هویت مشخص و در تمایز با هویت های دیگر شکل گسترده ای به خود می گیرد. اگر قبل از آن مردم منطقه به عنوان مسلمان شناخته میشدند ، از این تاریخ در کنار هویت مسلمانی، هویت های نژادی و تابعیتی هم ظهور می کنند. در ترکیه این کوشش ها در شعار «تورکلشمک، ایسلاملاشماق ، معاصرلشمک» ( ترک گرایی، اسلامگرایی و معاصرسازی) خلاصه میشد. رهبران این تفکر در آذربایجان علی بَی حسین زاده ، محمد امین رسول زاده و بعدها ابوالفضل ائلچی بَی بودند و در ترکیه ضیاء گوگ آلپ که کتابی هم با همین عنوان دارد، از رهبران فکری این جریان بودند. این تفکر اگر مسیر افراط را نپیماید و به دیگرستیزی ختم نشود، تفکر درستی است و نه تنها به یکسان سازی نمی انجامد، بل کثرت هویت های انسانی و پویایی و رشد هر کدام در کنار دیگری را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد. هر انسانی بسته به اینکه به کدام هویت علاقمندی بیشتری دارد، به همان جریان هم توجه و التفات بیشتری می نماید. طبیعی است که از بین این سه شعار ، معاصر سازی که با عناوین «مدرن شدن» و «اروپاگرایی» هم مطرح میشود ، بایستی محل توجه جدی تری باشد. انسان مدرن و معاصر که آموزه های مدرنیته و دنیای جدید را پذیرفته باشد و به مفاهیمی همچون دموکراسی، آزادی، عدالت ، فردگرایی توجه و ارزش قائل باشد، نمیتواند به پلورالیسم و تکثرگرایی بی توجه بوده و فردیت و آزادی و اختیار انسانی را نفی نماید. در این شعار به جای غرب ستیزی و ترویج اصطلاحاتی چون «غربزدگی»، اخذ وجوه مثبت تمدن غربی و اروپایی مورد تاکید قرار می گیرد.

اکثریت مردم آذربایجان هم در ظل سه فرهنگ زندگی میکنند. فرهنگ دینی آنان مرتبط با دین اسلام و آموزه های آن و فرهنگ ملی آنان متشکل از هویت و زبان ترکی است.  در کنار این دو فرهنگ ، آموزه های دوران مدرن هم وجود دارد و به شکل گسترده ای وارد زندگی آنها گردیده است. بنابراین مردم آذربایجان خواه در شمال رود ارس ساکن باشند و خواه در جنوب آن ، بایستی به سه فرهنگ و جریان به عنوان هویت خود ارزش قائل باشند و در فراگیری آن بکوشند. این الزام لزوماً الزامی جبری و دیکته شده نیست، بل سیر طبیعی تاریخ و شکل گیری حوادث ، این الزام را به وجود آورده است. برای رشد این سه فرهنگ نیاز است که سه زبان در آذربایجان به عنوان زبانهای مهم مورد توجه جدی قرار گیرد. در کنار زبان ترکی به عنوان زبان اصلی و مادری و ملی ، بایستی زبان عربی به عنوان زبان فرهنگ دینی و انگلیسی به عنوان زبان بین المللی که بسیاری از آموزه های دوران مدرن در این زبان ایجاد گردیده ، مورد توجه ویژه قرار گیرد. در کنار اینها به دلیل وضعیت و موقعیت خاص آذربایجان، در شمال رود ارس توجه به زبان روسی به عنوان بازمانده ای از دوران اتحاد جماهیر شوروی و در جنوب توجه به زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ذربتاآذربایجو رسمی بین اقوام ایرانی بایستی مدنظر باشد. مضافاً بر اینکه این دو زبان حامل ادبیات کلاسیک قوی هستند و بی اعتنایی به آن و عدم تسلط در استفاده از آن و عدم انتقال و ترجمه این آثار به زبان ترکی شرط عقل نیست.

در این بین یادآوری این نکته ضروری است که هویت امری سیال و پویا است. درگیر گذشته ها بودن و گذشته را عین حقیقت انگاشتن و در مقابل هر تغییر و اصلاحی مقاومت کردن عین بی هویتی و بی فرهنگی است. نه هر چه خودی است ، عین صواب است و نه هر آنچه بیگانه، عین خطا. گزینش و تصفیه منابع و مصادر فرهنگی نیازی ضروری برای بالندگی و پویایی هر فرهنگی است. گشودن درهای مملکت بر روی فرهنگهای بیگانه و اخذ وجوه مثبت آنها برای تقویت فرهنگ خودی  و نشاط جامعه امری ضروری است. تهاجم فرهنگی نه تنها قبیح نیست ، بل بسیار هم کار نیک و صوابی است. آنچه ناروا و قبیح است تهاجم غیرفرهنگی است. فرهنگها در تعامل و تبادل با یکدیگر است که رشد می نمایند و خود را نشان می دهند. نبایستی تنها به فرهنگ خودی و ملی قانع بود و از فرهنگهای بیگانه دوری جست. اصلاً فرهنگ خودی و غیرخودی و آشنا و بیگانه معنای قابل قبولی ندارند. فرهنگ ها و آیین ها همه خودی هستند. اگر بشریت را به راه صوابی خواهند کشاند و در ترویج اخلاق یاریگر خواهند بود ، خودی محسوب میشوند ، در غیر اینصورت از هر کجا که آمده باشند و متعلق به هر قوم و قبیله ای که باشند غیرخودی محسوب میشوند. دشمنی بین اقوام که اکثراً و زیرپوستی ناشی از دشمنی بین دولت ها و سیاسیون است ، نبایستی باعث دشمنی با فرهنگ و ادبیات آن ملت ها گردد. 

 دو قرن جدایی در آذربایجان مسائل و مصائب خاص خودش را هم به وجود آورده و یکی از مهمترین آنها رواج دو رسم الخط و الفبای جداگانه در دو سوی ارس است. در شمال بعد از کشاکشهای فراوان آخرالامر حروف لاتین ترکی شده که قرابت زیادی به حروف لاتین ترکیه دارد ، رواج یافته است و در جنوب اما رسم الخط عربی همچنان مورد استفاده است. کار اصلاح زبان ترکی که سابقه ای افزون از یک قرن دارد و مورد دغدغۀ بسیاری از روشنفکران ترک بوده است، در ترکیه پیشرفت بسیار خوب و حیرت آوری داشته و در بین مردم کاملاً جا افتاده است. هنوز هم برای صاحب این قلم محل سوال و حیرت است که چگونه در آن دوران آشوب جنگهای جهانی و در کشاکش بودن و نبودن، روشنفکران و فعالان ترک توانسته اند رسم الخطی چنین زیبا و روان را خلق نمایند. می توان گفت با گذشت قریب به یک قرن،  مسئله و امر اصلاح زبان در ترکیه تمام شده است و با ظهور نویسندگان مطرح و جهانی که به زبان ترکی خلق آثار می نمایند ، دوران گذر به ترکی مدرن هم پایان یافته و زمانۀ رشد و شکوفایی بین المللی این زبان آغاز گردیده است. در آذربایجان و کشورهای ترک شرق دریای خزر ( ترکستان) به نظر می رسد دوران گذر به ترکی مدرن با مشکلاتی همراه بوده و هیچ کدام از این کشورها از آذربایجان و ترکمنستان و ازبکستان ، نتوانسته اند این مرحله را به درستی طی نمایند. برای رفع این مشکل به نظر می رسد بایستی در کنار توجه به زبانهای ترکی هر منطقه، ترکی مورد استفاده در ترکیه به عنوان زبان رسمی و معیار تمامی کشورهای ترک مورد قبول واقع شود. با این کار میتوان ره صد ساله را یک شبه طی کرد و ارتباط بین جمهوری های ترک را افزون و تسهیل نمود. در آذربایجان این کار هواداران خود را داشته و از برنامه های حزب مساوات در سالهای استقلال اولیۀ آذربایجان بوده است. قزاقستان که تحت مدیریت افراد خردمندی رهبری می گردد، ( دوران نورسلطان)  قرار است از سال ۲۰۲۵ میلادی یعنی از چند سال بعد، گذر به رسم الخط لاتین را رسمی نماید. امید است مدیران و مسئولان آن کشور با درس آموزی از تاریخچۀ این اتفاق و تجارب کشورهای دیگر، قبل از رسمیت کامل خط لاتین با مشورت و تحت مدیریت کارشناسان ترکیه ای و با اصلاح چند حرف این کار را پی بگیرند و رسم الخط  مورد استفاده در ترکیه و یا بسیار نزدیک به آن را قبول نمایند. موفقیت قزاقستان در گذر به ترکی مدرن باعث ایجاد انگیزه و نفوذ در کشور قرقیزستان و دیگر ترکان شرقی می گردد و آنان را ترغیب می نماید تا در این کار با قراقستان همراهی نمایند و ارتباط خود را با ترکان غربی افزون کنند.

در ایران به نظر می رسد رواج ترکی استانبولی در کنار ترکی آذربایجانی که با رسم الخط عربی مورد استفاده قرار می گیرد ، میتواند راه حلی برای جبران این جدایی و اختلاف در الفبا باشد، چه اینکه با رواج ترکی استانبولی بحث ارتباط بین دو آذربایجان و نیز ارتباط با ترکان منطقه تا حد بسیار بالایی مرتفع گردیده و بهبود می یابد. با این کار فعالان ترک و کوشندگان و مروجان این زبان در موضع قدرت قرار می گیرند و با مخالفان ترویج ترکی و دشمنان این زبان و سهل انگاران و آسمیله های ترک از موضع قدرت تماس برقرار می کنند. چه، آن کس که در امر آموزش و یادگیری این زبان کوتاهی نماید و یا با تمسخر با آن برخورد کند ، خود را از تسلط به زبانی مهم با ادبیات و فرهنگی غنی محروم می نماید.

به نظر می رسد امر اصلاح زبان در آذربایجان شمالی هنوز هم  به تمامی کامل نشده است. استفاده از برخی کلمات دخیل به جای کلمات ترکی چندان ناموجه است که جای هیچ توجیهی ندارد.  برای نمونه کلمات دخیلی همچون : “محاربه ، سماوی، متمادی، معلومات؛ بین الخالق، صلح، معین، محصول، نامزد، عینک، طلبه، طلبات، مکتب، شمالی، جنوبی؛ خاریجی” ، چندان معادل های ترکی سرراست و راحتی دارند که استفاده از کلمات بیگانه و آلوده کردن زبان ساده ترکی، جفای بزرگی در حق این زبان کهن است.

در پایان امید می رود حال که بحران قره باغ راه حل نهایی خود را می یابد و آذربایجان سرزمین های اشغالی خود را باز پس می گیرد، امر بسیار مهم گفتگو و تفاهم با کشورهای همسایه هم جز سیاستها و برنامه های دولت های منطقه قرار گیرد و آشنایی با فرهنگ های یکدیگر و احترام متقابل جای خصومت ها را بگیرد. در شرایط سخت هیچ کشور دور افتادۀ بیگانه ای به راحتی به داد مردم منطقه نخواهد رسید. این اهالی همین حوالی هستند که بایستی با احترام به هم، راه پیشرفت و توسعه را بپیمایید. برای ما شناخت همین کشورهایی که در همسایگی ما قرار دارند، بسی مهمتر و ضروری تر از شناخت کشورهایی است که هیچ قرابت فرهنگی با ما ندارند. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. امروزه کشورهای اروپایی که تا چند ربع قرن پیش ، بیشترین درگیری و خصومت را با هم داشتند، این اندازه دانسته اند که راه پیشرفت و توسعه از تعامل و همکاری و احترام متقابل می گذرد. اگر احترام و آزادی و توجه به هویت های چهل تکه و  متکثر آسیب ببیند، اول چیزی که آسیب خواهد دید زندگی مسالمت آمیز و رو به جلوست. با این حال کشورهای منطقه و مخصوصاً کشورهای مسلمان در طی این سالها  چندان از هم دور افتاده اند و چندان به دغدغه ها و عقاید و باورهای هم بی اعتنا و به همدیگر بی اعتماد شده اند، که پرکردن این شکاف و رُفوی این پارگی کاری است نه چندان سهل و به نظرم  راه کار آن پذیرفتن آموزه های دوران مدرن از تکثرگرایی و احترام به فرهنگها و عقاید و  توجه به قانون و اخلاق و اختیار و فردیت است و گفتگو  و آشنایی؛ آغازی بر رفع این معضل است.  هفتصد سال پیش از این در منطقه آناطولی شاعر ترکی زندگی می کرد با نام یونس امره. دیوان اشعار او منبع بزرگی است در احترام به انسانیت. سخنم را با دو بیت از اشعار او به پایان می برم:

گلین تانیش اولالیم،  ( بیایید با هم آشنا شویم ، )

ایشی قولای قیلالیم،  ( کارها را بر یکدیگر سهل و آسان بگیریم ، )

سئوه لیم، سئویله لیم،  ( به همدیگر عشق بورزیم،  )

دونیا کیمسه یه قالماز ! ( چرا که دنیا برای هیچ کس باقی نخواهد ماند ! )                  

 

( منتشره در فصلنامه غروب – شماره ۱۸ )

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)