خاطره‌ای زیبا از چارلی چاپلین ؛ تقدیم به همه کسانیکه انسانیت به آنان افتخار می کند

متن خاطره زیبای چارلی چاپلین هنرمند بی نظیر جهان:

حکایت آموزنده الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه + انیمیشن

با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با ۴تا بچشون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند…!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت، سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاده! مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت: متشکرم آقا…!

مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هایش شرمنده نشود،کمک پدر را پذیرفت، بعد از اینکه بچه ها بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن، ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم!

“آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم”
ثروتمند زندگی کنیم، بجای آنکه ثروتمند بمیریم! انسانیت نهایت بزرگیست….!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)