(۱)
کلاغ که پر گرفت،
گونه‌های مترسک
از تنهایی خیس شد!

قالاوی‌یه بالش گیرته‌وه،
سَرو کِلمو مه‌ترسه‌کیَ
جَه تنیاینه تَر بی.

(۲)
آویخته‌ام به رخت‌آویز،
دلتنگی‌هایم را!
وقتی که “تو” هستی
به در می‌آورم
این پیرهن گشاد را…

شورم کَردَه‌نا جَه یاگه‌و گِجی
دلتنگیه کام،
وه‌خ‌تیه تو هَنی
بَر مارو
ایی گِجیه گَورَه

(۳)
هر شب؛
شعرهایم را می‌بوسم!
به امیدی که
زیر لب زمزمه‌اش می‌کنی!

گِرد شَوه‌کا
شعره‌کام ماچ کَرو
به امیدو آنه‌وه
لیو وانیش کَری

(۴)
دهانم،
مسلح با رگباری بوسه‌ست…
تا نبوسمت
اسحله را زمین نخواهم گذاشت!

ده‌مم
به رگبار و ماچو تو مسلحن.
تفه‌نگه‌کم نِمه‌نیو زه‌مین
تا ماچو نه‌کَرو

(۵)
جوانان کُرد
یا در انفال مرده‌اند،
یا که در حلبچه مسموم!
آنها که جان به در برده‌اند
سرگردانند پیِ کارگری…

کورده جوانه‌کا
یا جَه انفال مَردِنا
یا جًه حلبچه نِوه‌شی کوته‌نا
آی‌شایج کِه گیانِشا سالم به‌ر کَرده‌ن
هه‌نا شونی کارگریوه

(۶)
شاعری یک لاقبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمی‌دهد!

شاعریه اَله‌کینا
شعره‌کام که‌من
په‌ی وه‌شه‌ویسی تو

(۷)
پروانه نیستم
اما سال‌هاست
دورِ تو می‌چرخم؛
وجودت
شمعی است روشن.

په‌روانه نیه‌نا
بلام سالاو سالین
ده‌و روو تو مَه‌گی‌لو
تو هنی
پسه‌نه شمعی‌یه روشِن.

(۸)
چشم‌های من
سفره انداخته‌اند!
بیا…
پیش از آنکه بیات شود
نگاه تازه‌ام.

چه‌مه‌کام
سفره‌شا وسته‌ن
بو…
وه‌ر چانه‌که کونه بو
تماشا تازه‌کیم.

(۹)
چه توفیری دارد
برای زندانی
رنگ لباسش سفید باشد
یا سرخ
همین کافی‌است
که بدانی
روزگارش سیاه‌است.

چه فه‌رقی‌یه‌ش
هن پی زندانی
ره‌نگو گجیه‌کیش چه‌رمه بو
یام سوور
حه‌ر اینه به‌سن زانو
روژگارش سیاوَن.

(۱۰)
چشم در چشمِ
پنجره‌های شهر شده‌ام؛
اما تو
پشت هیچ پنجره‌ای نیستی!

چه‌م جه چه‌مو
ده‌لاقکاو شاری بیه‌نا
وه لیم تو
په‌شتو حیچ ده‌لا‌قی‌یه‌وه نیه‌نی!

(۱۱)
کاش،
مترسکی‌ بودم
پای جالیز خیالت
تا غروب‌گاهان نوک بزنند
کلاغ‌های سمج،
تنهایی‌ام را!

خوه زگایا
مته‌رسه‌گیه بیانی
پاو خیاله‌کاو
تا ویره گاوا نوک شا ده لایا
قالاوه‌کا جه ته‌نیاییم!

(۱۲)
کلبه‌ای دارم
خیس از خاطراتت!
سال‌هاست
که از سقفش
یادِ تو می‌چکد!

یانیه‌ام هن
ته‌ر جه بیره‌وری تو!
سالاو سالین
که سه‌قفه‌کیش
یاوو تو مه‌تکو.

شعر: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
برگردان هورامی: #سیدفریدسلیمی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)