در چند نوشته و فایل ویدئویی، جناب دکتر محسن کدیور در تبیین تخالف فکر سیاسی بین عالم فقید طباطبایی – مشهور به علامه- و خمینی و جبهه انقلابی روحانیون رادیکال سخن گفتند. ماحصل این سخنان در چند نکته زیر خلاصه میشود:
– رقابت فکر فلسفی بین خمینی و جناب طباطبایی از سالهای دهه سی وجود داشته آنچنان که احتمالا خمینی ترجیح داده دروس خصوصی فلسفه خود را تحت تاثیر کلاسهای عمومی جناب طباطبایی به تدریج لغو کند و سپس یکباره به علوم نقلی روی بیاورد و تدریس فصوص و اسفار را کلا رها کند. چنین تقابلی در دو مورد هم «احتمالا» خود را آشکار کرده است: ۱) در بیرون کردن جناب طباطبایی از خانه استیجاری که در تملک خمینی بوده است ۲) بیاعتنایی خمینی در اولین ملاقات خود با ایشان بعد از انقلاب به عنوان میزبان که آقایان دیگر از جمله هاشم آملی هم حضور داشتهاند.
– نقل قاطعی از دکتر نصر از مرحوم طباطبایی در حوالی آذر سال ۵۷ که ایشان در جواب پرسش نصر از وضعیت انقلاب گفتند «دون شان روحانی است» نقل دیگری نیز داشتند که البته به قطعیت قول قبلی نبود و آن اینکه «این انقلاب یک شهید خواهد داشت و آن هم اسلام خواهد بود»
– ارائه مستندات جمله دوم از قول طباطبایی در خانهای در دماوند در جلسه تسلیت برخی از شاگردان«غیرانقلابی» او به مناسبت کشته شدن دامادش یعنی قدوسی، بخش عمدهای از یک جلسه دو ساعت و اندی آقای دکتر کدیور را تشکیل داد.
– این نکته که جناب طباطبایی از شاگردان غروی اصفهانی معروف به کمپانی است (ایشان زاده کاظمین، درگذشته نجف با پدری از اهالی آذربایجان بودند!)، کسی که ادامه دهنده خط فکری آخوند خراسانی است و ولایت فقیه در امور حسبیه را نیز مورد تشکیک قرار داده است و احتمالا جناب طباطبایی نیز قایل به ولایت فقیه نبودند. البته ایشان در التهابات سیاسی سالهای چهل به شهادت دو مقاله مهم در کتاب مرجعیت و روحانیت و همچنین امضای نامه مشترک با دیگران در اعتراض به حق رای زنان، حداقل در دورهای قایل به صورتی از اسلام اجتماعی بود که از روی اضطرار یا عدم اضطرار خود را در صورت اسلام سیاسی ظاهر ساخت.
یکی دو نکتهای در مورد این مطالب به نظرم رسید که به اجمال طرح میکنم. اول آنکه اگر چنین مستنداتی در حمایت از دعوی عدم همراهی جناب طباطبایی با نهضت خمینی اقامه شده باشد، تا حدود زیادی مورد پذیرش عقلی است اما اگر «ضمنا» در حمایت از دعوی مخالفت او با نهضت خمینی باشد، چندان مستحکم به نظر نمیرسد. به گمان من جمله معروف «این انقلاب یک شهید داشت و آن هم اسلام بود» که به چند صورت نقل شده است مانند عبارت اضافه «… و مظلومانه هم شهید شد…»، واجد معنای محصلی نیست. اساسا خبر واحد اگر هم محفوف به قرینه یا قراین قطعی باشد، در بسیاری موارد بلا استفاده است. مسئله این نیست که استناد نقلی چنین خبری درست است یا خیر، بلکه این است که برخی از این اخبار قابل تاویل به معانی مختلف است. به عنوان مثال آیه ۳۴ سوره نساء که شامل عبارت واضربوهن است هم میتواند به معنی ترک گفتن یا دوری جستن تفسیر شود و هم به معنی مشهور آن یعنی زدن در نتیجه عملا قابل استفاده نیست. به همین ترتیب عبارت «شهید» در جمله منسوب به علامه فاقد معنی روشنی است به ویژه اینکه نقل دیگری از ایشان در دست است که «شهید در مقام اعمال است» این عبارت مهمی است البته. شهید، شهادت غیب است، غیبی که به میانجی شهید به عالم شهادت وارد میشود و شهید خود به مثابه میانجی با غیبی که اکنون به شهادت رسیده متحد میشود. درخت، شهادت بذر است همانگونه که بذر، غیب درخت. به شهادت رسیدن، فرایند یا شدنی است که امر غیبی به میانجی شهید در عالم شهادت حاضر میشود و میانجی اینجا با خود امر، امری که غیب بوده یگانه میشود. به این ترتیب اساسا معلوم نیست مقصود علامه از اینکه اسلام شهید این انقلاب است وجه مثبت دارد یا منفی و اساسا به چه معنای محصلی هست. البته میتوان از قراین دیگر حدس زد وجه منفی مورد نظر علامه بوده اما کیفیت آن به این سبب که خبر تکمیلی دیگری در مورد آن وجود ندارد، در پرده ابهام باقی میماند.
اما مسئله هنوز فراتر از اینهاست. در یکی دو نمونه از نوشتههای پیشین توجه دادم که هر نوع اسلام انقلابی الزاما درگیر نوعی «باطنیگری» از اسلام است. در نوشته پیشین با عنوان «تاویل باطن به ظاهر و تصرف قدرت سیاسی» اشاره کردم که چگونه قدرت سیاسی با ربط آن به باطن اسم قدرت در تصرف انسان کامل قرار میگیرد که اکنون با توسل به مفهوم شهادت میتواند خود را در جامعه آشکار کند، فرایندی که نتیجه مستقیم آن ادعای تصرف باطنیان در ملکوت همه چیز از جمله قدرت سیاسی است. اینکه چرا چنین تاویلات صوفیانهای در آراء خمینی با فقه گره خورده است را نیز اشاره کردم. در واقع مسئله از «تشیع» به مثابه گونهای از «اسلام ایرانی» که مورد توجه هانری کربن بود میتواند توضیح داده شود. در الهیات مزدیسنی بندهشنی، جهان پارهای از نور مزدا است – اندیشه اهورا مزدا، اندیشهای که در غیاب هر چیزی بایستی به معنی اندیشیدن به خود، اندیشهای که در حال اندیشیدن به خود است فهمیده شود. در نوشته مفصلی در باره مفهوم آفرینش در قران در اینباره با تفصیل بیشتری صحبت کردم- چنین ایدهای به ویژه تقابل ذاتی آن با تاریکی یا اهریمن واجد نوعی از باطنیگری میشود که به احتمال زیاد در تاثیر و تاثر از اندیشههای اسطورهای میانرودانی به گونهای خود را نزد فیلسوفان پیشاسقراطی یونان و سپس در میترائیسم رومی و غرب آسیا و همچنین در آموزههای مانوی پدیدار ساخت. اگرچه اوستا احتمالا دوبار در دوره اشکانی گردآوری شد، اما ضدیت دستگاه روحانی مزدیسنی ساسانی با اشکانیانی که آموزههای زرتشت را با باورهای قدیمی هند و ایرانی آشتی داده بودند، باعث از بین رفتن این کتاب سترگ شد. به هر روی، دستگاه روحانی ساسانی اگرچه خود را به عنوان میانجی مشروعیتبخش پادشاهی، میانجی که احتمالا از طریق آن فره ایزدی به پادشاه میرسد، تعریف کرده بود، اما رگههای باطنیگری که در این دستگاه دینی وجود داشت، هر لحظه مترصد آن بود که قدرت را به مثابه ملک متصرف اهورامزدا، به تصرف خود درآورد. تشیع به ویژه صورت عرفانی آن که میتوان گفت صورتی از اسلام ایرانی است، در تاریخ مبارزات سیاسی اجتماعی ایرانیان بعد از حمله اعراب بسیار وارد صحنه شده است آنچنان که تقریبا کمتر جنبش استقلال خواهی است که اسلام سنی را به نفع قرائت ایرانی آن تضعیف نکرده باشد- از طنز تاریخ است که انقلابیون اسلامی در برابر نشریه «مکتب اسلام» دارالتبلیغ، نشریه «مکتب تشیع» را علم کردند- هدف از این اشارات نه وارد شدن در این موضوع است، بلکه توجه به این نکته است که جناب طباطبایی هم در داخل چنین سنتی قرار داشته است و بیش از خمینی دغدغه باطنیگری داشته است و البته همانگونه که قبلا نوشتم، درک ناقص و نادرست خمینی از مبانی چنین عرفانی او را به وادی هلاک دلالت کرده است- او نمیدانست که اختفاء سر معنی وجودشناسانه دارد و ناظر به غیب ملکوت است و تصرف در آن ناممکن، و البته جناب طباطبایی حداقل به خاطر شبهه، توقف کرده است که قف عندالشبهه- نکته در این سوال مهم نهفته است که چرا بیشترین از خواص شاگردان جناب طباطبایی، به جز برخی مانند نصر- به جرگه انقلابیون پیوستهاند؟ آیا این امر محصول تصادف است؟ آیا چنین وضعیتی مستقل از آموزههای باطنی جناب طباطبایی است؟ هرچقدر که جناب علامه برکنار از امر سیاست یا اسلام سیاسی بوده باشد، اما به نظر میرسد آموزههای باطنی و عرفانی او بستری برای رشد افکاری شده است که محصول نهایی آن اسلام سیاسی است که جهنمی را روی زمین بر پاساخته است.
نکته مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور داشت. چنین فعل و انفعالات باطنیگری اساسا ریشه در اندیشههای موسس اسلام دارد. در نوشتههای پیشین توجه دادم چگونه ایده «امر مقدس» یا خداوند در اندیشه بشر نه در طبیعیت بلکه در جامعه تولد یافته است و اینکه امر مقدس در ریشه ابتدایی آن به گونهای همسان «نظم اجتماعی» پنداشته میشده است – وضعیتی که گره خوردگی قدرت سیاسی با امر دینی را از آغاز تمدن بشری نشان میدهد- و سپس به «نظم گیهانی» تسری یافته است. انوماعلیش متاخر به میانجی فریجیها به یونان میرسد و ایده «گیهان» در آنجا پدید میآید، ایدهای که پیش از آن البته در اندیشه هندوایرانی متقدم هم حضور داشته است- مفهوم بسیار مهم ریتای هندی یا اشه اوستایی ناظر به نظم گیهانی است اگر چه هیچگاه به مثابه خداوند «آفریننده» مطرح نبوده است- حتی اهورامزدا در برخی باورها بعد از مراحلی در مجمع خدایان به کیفیت آفرینندگی دست پیدا کرده، مشابه باوری در میانرودان که در آن مردوک پس از شکست دادن تیامات در مجمع خدایان قابل آن میشود که توسط خدایان به «پنجاه اسم» نامیده شود، کیفیتی که هیچ خدای دیگری از آن برخوردار نیست- به این ترتیب، خداوند در جامعه متولد میشود نه در طبیعت و سپس به عنوان خداوند طبیعت و سپس جهان شناخته میشود -طبیعت مسکن مالوف انکیدو است، وضعیتی که پس از اهلی شدن وارد شهر اروک، محل فرمانروایی گیلگمش میشود- این ایده در تطورهای آتی خود در ادیان سامی به «فرد» تقلیل پیدا میکند آنچنانکه مثلا اولین مواجهه امر مقدس با موسی کاملا «شخصی» بوده است زیرا موسی به تنهایی همراه خانواده خود در سینا سرگردان بود. چنین وضعیتی برای محمد نیز وجود داشته است. الله بر محمدی تجلی میکند که به مثابه «فرد» خود را بازمیشناخته است و نه به عنوان عنصری سیاسی در جامعه خود. به این سبب هم هست که آیات اولیه الله را آنچنان معرفی میکند که آفریننده جهان یا طبیعت است و یا با فرد به مثابه فرد در تعامل است. این وضعیت بعد از قدرت گرفتن محمد در مدینه عوض میشود و الله او اینبار خود را به میانجی جامعه بر او بازمیشناساند. الله اگرچه آفریننده جهان، اما به گونهای بازتاب اندیشیدن فرد به خود به میانجی جامعه است نه به مثابه فردی رها شده در جهان. در این دوره است که ایده امر مقدس در بازگشت به سرمنشاء پیدایش اولیه خود، یعنی خداوند به مثابه مقوم نظم اجتماعی – تقویتی که بعدا با خود مفهوم اجتماعی یکی میشود- در میآید. به این ترتیب نوسان بین دو ایده از الله، ایدهای که در آن امر مقدس به عنوان آفریننده در ارتباط با فرد به مثابه فرد قرار میگیرد و ایدهای که در آن الله به مثابه غیبی که مهمتر از همه چیز خود را در صورتی از «نظم اجتماعی» آشکار میکند و با انسان به مثابه فردی که خود را به میانجی جامعه بازمیشناسد، دریافت میشود. مهم نیست که چه تعداد از صوفیان یا باطنیان خود را از امر سیاسی دور نگه داشتهاند، مهم این است که آموزههای آنان کمک میکند تا این نوسان به نفع اللهی که خود را در جامعه آشکار میکند، به حرکت درآید.
نظرات
بنظر من روی اوردن امثال کدیوروسروش به مفاهیم نوین صرفا برای تقلای مذبوحانه برای نجات اسلام شیعی از چنگ مردم ایران است . می توانید بگوئید علامه طباطبائی سیاسی نیوده و قبول. اما نمی توانید او را از مخالفان حکومت اسلامی بدانید چرا که همه علما و فلاسفه و مدعیان اسلام خواب و بیداری شان برقراری حاکمیت سلامی بوده و هست. شیعه گزی جریان ارتجاعی اسلامی روبروی معتزله و همه فرق اسلامی در برپائی حکومت اسلامی به تعبیر خودشان تلاش دارند در حالی که تفکر انقلابی پسا مدرنیسم حاضر نیست به هیچ عنوان دین را حتی وارد چارچوب اموزش و پرورش نماید چه رسد به جکومت. مرز بین اندیشه های حقوق بشری مرزبندی قاطع با دین و مذهب درزمینه عدم حضور ان از سیاست است و لاغیر. هرگونه تفکری که در هر قالبی کوشش نمید دین و مذهبی را بیش از یک باور شخصی ارتقا دهد عملا ارتجاعی وواپس گراست چه این حرف را لابلای اشعار مولوی و یا حافظ پنهان بدارد و جه رسما بیان کند
یکشنبه, ۱۲ام دی, ۱۴۰۰