نامه رهام به مادرش گلناز صمصامی دو سال بعد از شهادتش
من املاء ۲۰ شدم تو که نبودی ببینی!
گلناز صمصامی مادر ۳۴ ساله ای بود که در جریان قیام آبان ۹۸ با گلوله سپاه پاسداران به شهادت رسید. او درحالی مورد اصابت گلوله قرار گرفت که برای کمک به یک جوان تیر خورده مجروح رفته بود.
اکنون دو سال بعد از شهادت گلناز صمصامی، پسر کوچکش رهام برای مادرش نامه نوشت و به او خبر داد که نمرهاش۲۰ شده است.
درباره؛
متن نامه رهام ۸ ساله به مادرش چنین است:
«سلام مادر عزیزم خوبی آره؟
من که باورم نمیشه مادر جان که تو شهید شودی.
کاشتی من به جای تو شهید می شدم.
کاشتی من تو را می بوسیدم بعد می رفتی مادر جان.
هر کار بد کردم من را ببخش مادر جان.
دوستت دارم.
تو دوست داشتی من املاء ۲۰ شم. دیدی ۲۰ شدم ولی نبودی که ببینی».
آن چه خواندیم دست نوشته کودک ۸ سالهای است که از سن ۶ سالگی باید باور می کرد که مادرش دیگر رفته است. دیگر نوازش دستانش را بر سرش نخواهد داشت.
تصور کنید چند هزار یا چند صد هزار «رهام» دیگر در گستره این خاک و این تاریخ ۴۰ ساله چنین سرنوشتی را تجربه کرده است.
گلناز و رهام و تصویر یک نسل
گلناز تنها ۳۴ سال داشت. روز یکشنبه ۲۵ آبان در خیابان ولی عصر شهریار به ضرب گلوله پاسداران جنایتکار به شهادت رسید. [۴۲زن جانباخته در آبان خونین ۹۸-به مناسبت ۸ مارس]
وی در خیابان و در میان انبوه جمعیت معترض متوجه میشود که جوانی تیرخورده، برای کمک به سمت او میرود که از ساختمانهای مجاور به سرش شلیک میکنند.
خانواده گلناز پس از جان باختن او تا لحظه تحویل گیری پیکرش، شکایتی را برای شناسایی قاتل گلناز در دادسرای شهریار ثبت میکنند ولی هرگز پاسخی نمیگیرند.
وقتی خانواده به بیمارستان مراجعه میکنند متوجه تعداد زیادی از مجروحین و شهیدان میشوند که تنها اندکی از آنها به پایشان شلیک شده است و بقیه مثل گلناز به سر و سینه آنها شلیک شده است.
از گلناز پسر هشت سالهای بنام رهام به یادگار مانده. رهام از وقتی تصویر مادرش که به سرش شلیک شده و بروی زمین افتاده را دیده است مدام میپرسد که چرا مادر من کشته شده است؟
پاسخ آن را خود گلناز نوشته بود: بله یه روز خوب رو ما باید بیاریم!
گلناز رفت تا برای فرزندش و همه فرزندان این مرز و بوم روز خوب بیاره.
رهام فرزند گلناز، اکنون میدونه که خون مادرش که سنگفرش شهریار رو رنگین کرد به جوشش خواهد آمد و انتقام خون هزاران جوانی را که در راه آزادی ایران جانباختن از این حاکمان آدمکش خواهد گرفت.
و اینچنین در دنیای کودکانه با مادرش نجوا میکنه:
در بارش باران مهربانی هایت را،
در زلالی چشمه ساران اشک هایت را،
در تردی برگ های شمعدانی دلواپسی و دل نازکی هایت را،
در صدای آبشار و امواج دریا لالایی هایت را می بینم و می شنوم و آرام میگیرم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.