مانا نیستانی

زندگى، آنگونه که ما آن را پی افکنده ایم

تنها در میان متهمان

جایی برایمان خالی گذاشته است.              “مژگان شعرباف”

 

در ابتدای این نوشتار باید بگویم که من به معنای روزمره گی فمنیست نیستم، بهترین پدر، همسر و فرزند پسر را داشته و دارم. 

مدتهاست که این پرسش ذهن من را به خود مشغول داشته که مردها اگر احترام و حقوق مساوی با زنان را رعایت نمی کنند، آیا در بین خودشان به حقوق مساوی احترام می گذارند؟ و آیا در بین مردان همان “من” گویی های متورم و بی منطق حکمرانی نمی کند؟

در ایران ما بیش از صد سال است که برای احترام به کرامت انسانی و آزادی مبارزه می کنیم و هنوز درگیر ابتدایی ترین حقوق انسانی هستیم، دلیل این شکست چیست؟ در این زمینه می توان پرسش های متفاوتی را مطرح کرد و شاید پاسخ هایی را یافت.

آیا مردان ما برای صعود به قدرت یکدیگر را زیر پا نمی گذارند؟  آیا مردان هنوز اندر خم همان کوچه های فرسوده صد سال پیش نیستند؟ و آیا تفاوت نقد با ایرادگیری را می شناسند؟ 

آرامش دوستدار یکی از متفکران و منتقدان فرهنگی ما جهان را بدرود گفت. چند تن از آقایان دارای تریبون و میز خطابه، نوشته های او را به دقت خوانده است؟ آیا درک کرده اند که “دین خویی” الزاما در اعتقاد و باور دینداران نیست، بلکه در ایدئولوژی های دیگر هم به همان شدت وجود دارد.

در همان هفته ها و ماه های اول انقلاب ۵٧، آقایان مدعی تفکر و ایدئولوژی برای رسیدن به قدرت یکدیگر را لگدمال کردند. آنها هر یک ادعای درستی ایدئولوژی خود را داشتند، شاید اگر این حذف کردن ها نبود این انقلاب به این فلاکت نمی رسید. شاید اگر مفهوم آزادی در همان روزهای نخست به مسلخ قدرت سپرده نشده بود، انقلاب نتایج دیگری داشت و شایدهای بسیار دیگری ….

آقایان ایرانی، قریب به اکثریت گرفتار سالارخویی هستند و این سالارخویی، درد بی درمان ماست.

چپ ها با راست ها، راست ها با چپ ها و هر دو با میانه روها و … آنقدر در نزاع اند که تاب یک گفتگوی متمدنانه در بین آنان به تقریب امکان ناپذیر است. همه پرخاشگر و خشمگین، و در این میان جای زنان اندیشمند ما خالی است. این سالارخویان بیش از صد سال است که باهم در نزاعند، همه آقایان فلسفه دان، جامعه شناس، سیاستمدار و خلاصه همه فن حریف اند، چند بار تا به حال شنیده ایم که یکی از آنان بگوید “نمی دانم” !؟ 

همه در پی مجاب کردن یکدیگرند و واژه دموکراسی را بی حرمت می کنند، همه خبر دهنده هستند نه پرسشگر و پاسخگو. 

جسارت را در بی احترامی و هتک حرمت یکدیگر می جویند که هتک حرمت کاری است کهنه و دیرین در این فرهنگ!

هر که انتقاد کند مورد غضب قرار می گیرد و طرد می شود، همان کاری که با آرامش دوستدار کردند.

دین دارانمان همانقدر لجوج و “دین خو” هستند که روشنفکران سکولارمان “سالارخو”  و چنین شد که جمهوری اسلامی پدید آمد. 

آقایان محترم از این سالارخویی دست بردارید و به صدای زنان گوش بسپارید. در صد سال گذشته همیشه و همیشه شما سردمدار بوده اید، از حالا به بعد زنان را همراه کنید. در سرزمین ما زنان متفکر و فرهیخته بیشمارند، تا زنان را همراه نکنید، وطن وطن نمی شود. نیمی از جمعیت را نشنیدن فاجعه ی جمهوری اسلامی را به بار خواهد آورد. تا بیش از این دیر نشده صدای یکدیگر را بشنوید و با هم گفتگو کنید. دیگر نمی شود در سمت غلط تاریخ ایستاد.

رُزا لوکزامبورگ:

      “آزادی سیاسی اگر شامل گروه های مخالف نشود، اصلا آزادی نیست.”

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)