داستان زن بارداری که جلوی همسرش شکنجه می شد
پاسداران مرا در حالی که باردار بودم جلوی همسرم شکنجه می کردند
خاطرات زندان کبری جوکار که ۷ سال زیر شکنجه بود
آن چه که در پی میآید ماحصل مصاحبه همکار ماست با خانم کبری جوکار یکی از زندانیان سیاسی باقیمانده از دهه۶۰ . خانم جوکار به مدت ۷ سال در زندان با انواع شکنجه مواجه بود. او درحالی که باردار بود دستگیر شد و در همان حال تحت شکنجه قرار گرفت. بخشهایی از خاطرات این زندانی سابق را درخلال همین مصاحبه مرور می کنیم؛
من چهره همسرم را زیر شکنجه نشناختم
کبری جوکار: اگر بخواهم ماوقع را بگویم در سال ۶۰ در پاییز در نیمه شب که پاسداران به خانه ما حمله کردند. در حالیکه دیدند من باردار هستم. پاسداران به سرم ریختند و به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. یادم میآید آن شب پیرمرد همسایهمان فریاد میزد مگر نمی بینید این زن باردار است.
در هر حال بعد از ضرب و شتمها مرا در حالیکه سرو صورتم را پیچیده بودند از خانه با حالت بدحال و بیهوش به زندان اوین منتقل کردند و کنار اتاقهای شکنجه انداختند، ساعتی بعد بهوش آمدم و مرا به زیرزمین ۲۰۹ اوین بردند، زیرزمین ۲۰۹ در واقع محل و اتاق شکنجه سپاه بود، در آنجا در سلولی که چشمبند مرا باز کردند، دیدم چهار پاسدار نقابدار و دژخیم در حال شلاق زدن همسرم بودند، آنقدر شکنجه کرده بودند که من چهرهش را از شدت اینکه پر از زخم و خونی شده بود را نشناختم.
در هر حال صحنه شکنجه او و شکنجه من در برابر او، به این ترتیب میخواستند با سوءاستفاده از عواطف ما را به تسلیم بکشانند، اما نفهمیدند با کی طرف هستند و با چه نسلی طرف هستند، نسل مجاهد خلق که برای دادن همه چیزش برای خلقش آمده و سینهاش حافط تمامی اسرار خلقش هست.
درباره؛ سرگذشت زنان در زندانها بیشتر بخوانید
رئیسی و داستان شکنجه زنی که کودکش را در زندان به دنیا آورد (قسمت دوم)
مرا درحالی که باردار بودم برای تماشای اعدام همسرم و ۷۵ نفر بردند
در هر حال بعد از آن، شبی که او را برای اعدام بردند، مرا هم صدا کردند برای اینکه شاهد باشم. باز به منظور در هم شکستن صحنه را ساخته بودند، تقریبا یکی دو هفته بعد از دستگیری ما بود که این صحنه را ساخته بودند. در واقع آن موقع دادگاه های رژیم دادگاه که مسخره است اسم آن را بگذاریم. چون دو تا سه دقیقه بیشتر طول نمیکشید. آن هم تماما به فحش و ناسزا و ضرب و شتم در دادگاه میگذشت. من شاهد بودم او را با ۷۵ نفر دیگر آن شب تیرباران کردند.
پروانه زندی باردار را به بیمارستان نبردند تا او و کودکش فوت کردند
مدتی بعد باید مرا به بیمارستان میبردند و آن موقع در بند کناری ما خواهر عزیز شهیدم پروانه زندی بود که باردار بود. او را وقتی باید برای وضع حمل به بیمارستان می بردند نبردند و او همراه با بچهاش شهید شدند، میدانید در آن دهه ۶۰ آن موقعها، ۵۷ زن مجاهد باردار تیرباران شدند که اسامی آنان موجود است، تا جایی که من اطلاع دارم.
معصومه عضدانلو را باردار برای اعدام بردند
اما یکی از آنان که از نزدیک میشناختم، خواهر شهیدم معصومه عضدانلو بود که او را یک شب به بند ما آوردند و فردا صبح بردند و او را باردار اعدام کردند. خواهرهای دیگر از بندهای دیگر بودند که به همین ترتیب مثل خواهرم لیلا ابوالاحرار که در ذهنم هست و خیلیهای دیگر و بعضا مادرانی که بچههایشان را در زندان بدنیا میآوردند. در واقع باردار بودند و در زندان بچهشان را از دست دادند و بعد خودشان را اعدام کردند.
به این ترتیب آن شب که شب ۲۰ بهمن بود، وقتی من بسیار بدحال بودم. بر روی برانکارد به حیاط اوین بردند در حقیقت پیکر شهداء ۱۹ بهمن در حیاط اوین بود، دژخیمان از من میخواستند در آن وضعیت بلند شوم و آنان را ببینم، بعد از ۱۹ بهمن و آن حماسه سری به سری بچه ها را بالای سر پیکر پاک شهدا میبردند. یعنی دنائت و وحشیگری در حدی که در همان وضعیت دست از وحشیگری برنمیداشتند. آنقدر مست و دیوانه آن فجایعی که ایجاد کرده بودند که به هر وحشیگری دست میزدند، در هر حال با آن وضعیت برای چند ساعت مرا به بیمارستان بردند.
بعد در بدحالی و کراهت دکتر مرا به بند بهداری اوین برگرداندند. که در واقع خودش شکنجهگاه بود. بدلیل اینکه همه بچههای که بر اثر شکنجه دیالیز میشدند و بر اثر کابل خوردن زخمی و داغون میشدند به هیچ ترتیبی زخم شان درمان نمیشد. در عفونت کامل بودند و یا انگشتانشان بر اثر شکنجه قطع میشد، به آنجا میآوردند. که همان خواهران در همان وضعیت که بدحال بودم از من و بچهام پرستاری میکردند.
در یک اتاق ۱۲ متری ۱۰۰ زندانی تلنبار بودیم
مریم پروین از شهدایی بود که در ۵ مهر دستگیر شده بود. او به حدی شکنجه شده بود که انگشتان پایش قطع شده بود، و در همان وضعیت بانداژ بود. نادیا کاویانی یا سیما حکیم معانی، بچه هایی که یادم هست در همان بند با من بودند. در هر حال وضعیت در زندان اینطوری بود و با وجود بچه شکنجه خیلی سختتر بود.
چون هیچ امکاناتی نبود. در آن فشردگی جمعیت که در یک سلول ۱۲ متری فکر کنید حدود ۱۰۰ زندانی واقعا شبها بچه ها شیفتی میخوابیدند، برای استراحت شب برنامه ریزی میکردند، مثلا من در آن وضعیت شبها نمیخوابیدم و روزها میخوابیدم که اصلا جایی برای استراحت وجود نداشت، چون بقدری جمعیت فشرده بود که جای سوزن انداختن نبود.
آزادی بعد از ۷ سال شکنجه
من تا سال ۶۵ در زندان اوین بودم. سال ۶۶ اتفاقا در همان بند یک بودم که در سال ۶۰ شماره آن بند ۲۴۶ بود. بعد که ما را به قزل حصار بردند. در سال ۶۴ مجددا بعد از انفرادی های هشت قزل ما را به دربستهای اوین برگرداندند، آنجا ما حدودا ۱۵۰ نفر در اتاقهای دربسته بودیم. آن سال ما درگیری های زیادی با پاسداران داشتیم، مقاومت خیلی بالا بود اعتصاب غذا بود ممنوع الملاقات بودیم.
حملات نوبهای مجتبی حلوایی که عضو گارد اوین بود و نیروی واکنش سریع به آنان میگفتند، هر جا اعتراضی بود به آنجا میرفتند. آن موقعها به بندها زیاد حمله میکردند که همراه با ضرب و شتم و شکنجه و شلاق به بهانه های مختلف بود.
آن سال مصادف با عزیمت آقای مسعود رجوی از فرانسه به بغداد بود، که فشار بر روی زندانیان از این بابت زیاد شده بود. ما از عکس العملها و واکنشهای حکومت متوجه تحولات بیرون شدیم. چون هیچ منبع خبری بجز آنها نداشتیم.
بعد از اعتصاب ما را پراکنده کردند و برخی را به شهرستانهایی مثل سمنان، همدان، مشهد و لرستان فرستادند.
در اواخر همان سال ۶۶ بود که بعد از ۷ سال از زندان آزاد شدم…
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.