تاریخ! جان مادرت چیزی زما ننویس!
تاریخ! جان مادرت! شعر طنزی است در وصف روایتگری تاریخ عصر ما.
طنز از م. شوق ۲۲ تیرماه۱۴۰۰
تاریخ! جان مادرت!
تاریخ! جان مادرت! چیزی ز ما ننویس
از روزگار ما تو را بهر خدا ننویس
تاریخ! سر جدت خیال کن اصلا ایران نیست
جایش برو از امریکا یا آفریقا بنویس!
از این که «آقا»یان چه ها کردند در این جا
از این که چی آمد سر دین خدا ننویس
از معجزه! از این که از صندوق های رأی
در پیش چشم ما در آرند اژدها ننویس
دزدی بکن! رانتی بخور، رأیی بخر، بفروش!
گویی شتر دیدی ندیدی با وفا! ننویس
از آن علم که شاه فسق و فاسدان گشته
با پرچم دینداری و عدل و هدا ننویس
از امپراطوری که در کاخ شهنشهاهی
لم داده، بردوشش عبای علما ننویس
از فقر از همسایهی یک لاقبا ننویس
از پولهای رفته در جیب قبا ننویس
از سطلهای میزبان مردمی محروم
از تا کمر در سطل دنبال غذا ننویس
باد صبا هم دست بر بینی گذاشت در رفت
از بوی عطری که گرفت باد صبا ننویس
از کارهایی که سرت سوت میکشد ننویس
آنها که میکردند یکروز در خفا ننویس!
از این که در زندان چه با زندانیان کردند
از پیکر در حال مرگ بی دوا ننویس
از حرمت و شأن و حریم مرد و زن بگذر
از بی حیایی تکیه زده جای حیا ننویس
از منبر و از مسجد و تسبیح هم بگذر
زهدی که آویز است بر دار ریا ننویس
……….
ناراحتی؟…… باشد! دروغ و کذب را بنویس
این که چقدر این زندگی دارد صفا بنویس
حتما بگو ایران شده بهتر ز واشنگتن
رفته دموکراسی ش تا ونزوئلا بنویس
از اینهمه حزب لباس شخصی و حزب الله
حفظ حرم در خاک ادلب یا حما بنویس
از حق نعره! نه بیان! با مشت و با دشنه
در مجلس اصلاح طلب، اصولگرا بنویس
دیگر چه گویم بیت کوین و برق را بنویس
از سینه های صاف مردم زین هوا بنویس
از جوشش زاینده رود و یا از لب کارون
از ناسپاسی های این خلق دغا بنویس
اصرار اگر داری که بنویسی ازین دوره
عنوان آن را عصر و «دوران کذا» بنویس
دوران « لاکن هی نگید اسلام چه و چه،
اینطور نباشد که بگند آنطور ها» بنویس
تاریخ جان! حرفی اگر بیشتر از این داری
گردی روانه سوی دستگاه قضا! ننویس!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.