معصومیت، این واژه خلاصه همه خصایص اخلاقی و همچنین تلاشهای فکری جوانان و روشنفکران سالیان پیش و پس از انقلاب است. آنها معصومانه به چیزی باور داشتند که آن را «حقیقت» نام نهاده بودند و برای در آغوش کشیدن این عروس زیباروی و وسوسهانگیز، صداقت در فکر و عمل را راهنمای خود کرده بودند. آنها همه چیز حتی جان خود را نثار میکردند تا کوتاه زمانی، حتی لحظهای پیش از مرگ، این شاهد غیبی را در آغوش کشند. این عشق به حقیقت بود که نظام اخلاقی آنها را میساخت: باور به بد و خوب. بر اساس معیارهای این نظام بود که میشد رفتارها را داوری کرد، شخصیتها را به بد و خوب تقسیم کرد و راهها را به حق و باطل نامگذاری نمود. هدف زندگی تلاش برای رسیدن به خوب مطلق، به آن حقیقت اعلاء بود که جایی در دوردست، در پس قله قاف قرار داشت، محل ملاقات با حقیقت انسانی خویش. به این ترتیب زندگی تبدیل به مسئلهای میشد که پاداش حل آن حقیقت بود، و برای حل نیز طریقی جز صداقت معصومانه و عشق به حقیقت وجود نداشت. چنین باورهایی آشکارا متاثر از مکاتب باطنی و عرفانی بود که ریشهای عمیق در تاریخ اندیشه ما دارد، اندیشههایی که سابقه آن در سرزمین ما حتی به چند قرن پیش از اسلام هم میرسد. پر بیراه هم نیست اگر مدعی شویم حقیقت، خوب و بد و حق و باطل بلوکهای ساخت جهان ما هستند، که ما را قادر میسازند تا چیزها را طبقهبندی کنیم، که تمایز و تمییزگذاری را ممکن کنیم و هر «چیز» را با متعلق ساختن به طبقه خود، صاحب هویت یگانهای سازیم. باور به حقیقت هم در بن اندیشههای اسطورهای گذشتگان و هم در باور به اسطوره علم تجربی و قدرت سحرانگیز آن در کشف حقیقت به اشتراک قرار دارد. این معصومیت سادهلوحانه و گوسفندوار ، پارادایم اساسی تمام جریانات روشنفکری ما بوده و هست. کدام کس است که جرئت و شهامت آن را میداشته تا بر حقیقت پوزخند زند و خود را نه بنده بلکه آقای آن ببیند؟ کدام کس است که شهامت آن را داشته باشد اعلان کند عمل او نه بد و نه خوب، بلکه ورای آن قرار دارد، عملی که نه محکوم احکام قواعد اخلاقی که سازنده آن است؟ آیا زمان آن نرسیده تا داوران دادگاه آن زشتروی آتنی که جوانان را گمراه میساخت و همگان را در پیشگاه معبد بت بزرگ یعنی حقیقت قربانی میخواست، ستایش کنیم؟
این باور به حقیقت و بندهوارگی در پیشگاه حقیقت بود که مهر خود را بر تمام تلاشهای فکری و همچنین داوریهای اخلاقی ما میزد و میزند. گذشته را مرور میکردیم تا قهرمانهای خود را مورد داوری اخلاقی قرار دهیم، تا قضاوت کنیم که کدام تصمیم درست بوده و کدام نه، و طرفه آنکه ما با بهترین و ارزشمندترین پدیدههای جهان خود چنین معامله نمیکنیم، روئیدن گل قرمز، رودی که جاری است، آبی که فرو میریزد و سنگی که میغلتد، هیچکدام نه موضوع داوریهای اخلاقی است و نه مسئلهای برای حل از منظر نظریه حقیقت. این در هم پیچیدگی حقیقت و اخلاق و کلید دستیافتن و چیرگی بر آن یعنی صداقت معصومانه است که سنگ بنای تلاشهای فکری و پراتیک اجتماعی ما را شکل داده است. امروزه روز نیز همه را در یافتن درستی و نادرستی تصمیمات سیاسی مانند تحریم یا شرکت در انتخابات میبینیم، تلاشهایی معصومانه، معصومیتی گوسفندوار. اما روزی فرا خواهد رسید که با شهامت اعلان کنیم تصمیمات سیاسی، هیچکدام واجد حقیقتی نیستند، حقیقت خود فرزند عمل اجتماعی ماست، این عمل جمعی ماست که حقیقت، درست و نادرست، خوب و بد را برمیسازد، عملی که بر اساس اراده جمعی ما، آن مایی که «مردم» نام دارد و نه مردم، انجام میپذیرد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.