هنگ اوور (خماری) یکی از کمدی های موفق تاریخ سینما را بگمانم اکثرا دیده باشند. فیلم موفقی بود که قسمت دوم آن نیز با سناریویی کم و بیش مشابه البته در فضایی متفاوت عرضه شد. همینطور قسمت سوم آن که متصل به وقایع قسمت اول و دوم بود. داستان حول محور یک مهمانی مجردی مردانه قبل از ازدواج می گردد. اتفاقات قسمت اول در لاس وگاس و قسمت دوم در تایلند رخ می دهد. دو مکان تفریحی مشهور با خصوصیات ویژه! که در مهمانی های مجردی معروف به بچلورپارتی (چه زنانه و چه مردانه) مد نظر طایفه مجرد عنقریب رو به مزدوج شدن است. بر حسب تصادف هموطنان دوست داشتنی من (اعم از مجرد یا مزدوج) نیز علاقه خاصی به این دو مکان خاصه تایلند دارند. بگذریم.
داستان باختصار اینگونه طرح می شود که، در قسمت اول به لاس وگاس می روند و در مجردبازی و عیش و نوش آنچنان زیاده روی می کنند که فردا صبح در هتل در عالم خماری هیچیک از خرابکاری ها و شیطنت های شب قبل را بیاد نمی آورند، مضافا داماد هم مفقود می شود. در قسمت دوم اتفاقی کم و بیش مشابه می افتد. هر چند اینبار مصرف همزمان الکل و مخدر باعث می شود کار شدیدا بیخ پیدا کند. در اینجا هم یکی گم می شود و فیلم بر همین اساس پیش می رود. هر دو سناریو در نهایت بر این اساس شکل گرفته است که عالم مستی و خماری در پی آن دو عالم کاملا جدا از هم است. در عالم مستی کارهایی انجام می دهی که پس از حاکم شدن خماری همچون کسی که پا به دنیای جدیدی گذاشته است باورش برایت ممکن نیست و پس از بازگشت تعادل، تنها حسرت و پشیمانی کارهای اشتباهی که حین مستی مرتکب شده ای باقی می ماند و تاوانی که باید برای آنها بپردازی، که گاهی تا آخر عمر دست از گریبانت نمی کشد.
من معتقدم که خماری تنها محدود به یک شخص و خاص فردای زیاده روی در مصرف الکل یا مواد مخدر نیست. قویا باور دارم که جوامع نیز در اثر جوگیر شدن و بدمستی کردن های برخاسته از وقایع و اتفاقات اجتماعی، فرهنگی، هنری، ورزشی و خصوصا سیاسی دچار خماری می شوند. تبلیغات سیاسی با مدد تکنیک های پروپاگندای سیاه در این حوزه نقش آفرین میدان است. تاریخ فراموش نکرده که وقتی هیتلر پشت تریبون قرار می گرفت و مشغول سخنرانی می شد جمعیت حاضر بگونه ای منقلب می گردید که گویی خدای خدایان زئوس بر آنها نازل گردیده. هلهله شادی و هایل هیتلر میادین و خیابان ها را به لرزه می انداخت. نوجوانان ۱۰-۱۲ ساله خود را در نقش کماندوهایی شکست ناپذیر می دیدند. افسران گشتاپو و اس اس در جلد هرکول و آشیل… فرو می رفتند و خود را راس قله المپ تصور می کردند. در باب موسولینی نیز وضعیتی مشابه را شاهد بودیم. همینطور در سخنرانی های استالین و امثالهم. کمی نزدیک تر و آشناتر، حضار در سخنرانی های آیت الله خمینی که صدای گریه اشان جماران را می لرزاند. جالب اینکه بعضا قبل از ادای جملات و ورود به مقوله اصلی این اتفاق می افتاد، تا جاییکه خود آیت الله خمینی با چشمانی حیرت زده به جمعیت خیره می شد. احتمالا متعجب از اینکه جمعیت دقیقا به چه چیز آنگونه واکنش نشان داده است. در اینگونه موارد زیاده روی در مصرف هیجانات اجتماعی سیاسی دقیقا همان اثری را دارد که زیاده روی در الکل و مواد مخدر و خماری اش طبیعتا دقیقا آثاری مشابه دارد. گاهی هم حتی بدتر. چرا که اینگونه پروپاگاندا همچون الکل و مواد مخدر انواع خوب و بد دارد. که نوع بد آن خماری همراه با سردرد همراه می آورد. همانگونه که مشروب الکلی دست ساز بد و مخدرهای بی کیفیت سردرد به ارمغان می‌ آورد.
در حوزه هنری، داستان سوتی های سلبریتی ها و اینفلوئنسرها و جوگیر شدن های هوادارانشان و پشیمانی ها و خماری های مردم پس از روشن شدن حقیقت. در حوزه ورزشی جوگیر شدن های مردم در میادین ورزشی که گاهی به جنگ خیابانی می انجامد و پشیمانی و پرداخت تاوان بدمستی ها در این حوزه همه مواردی است که در علم جامعه شناسی و شاخه های اجتماعی علم روانشناسی نظریه ها و تئوری های متنوعی را به خود اختصاص داده.
اما ما ایرانی ها در حوزه هنگ اوور خصوصا هنگ اوور سیاسی تجارب گسترده ای داریم. و سابقه ای طولانی در چشیدن طعم خماری سیاسی. بدفعات بدمستی کردیم، آنهم با عرق سگی های دست ساز. بارها اوور دوز کردیم، آنهم با مخدرهای صنعتی بی کیفیت توهم زا. هر بار، صبح فردایش با سردردی وحشتناک، غرق در توهم، با چشمانی پف کرده، حافظه ای موقتا پاک شده، در اتاق کثیف مسافرخانه ای چندش آور گیج و مبهوت از چرایی حضور در آن مکان مشمئزکننده، در حالیکه هیچ خاطره ای از آنچه شب قبل از آن انجام داده ایم در ذهن نداشتیم، چشم باز کردیم. تعدادی از اعضای گروه، معمولا نفرات اصلی را گم کرده ایم و دیوانه وار بدنبال کشف دلیل اتفاقات و معضلات برآمده ایم. جالب اینکه هر بار عهد کردیم که دیگر این غفلت تکرار نخواهد شد و هر بار بعد از مدت کوتاهی دوباره در اتاقی کثیف و چندش آور، با سردردی وحشتناک، خمار از کرده ها و نکرده های شب قبل از شیشه غبارگرفته پنجره همان مسافرخانه کذایی به ماحصل شب قبل خیره مانده ایم و در دل از خود پرسیدیم آیا واقعا این من بودم که اینگونه ناشیانه و کودکانه و غیرمعقول و غیراصولی رفتار کرده ام. آیا من همانی هستم که شب قبل در آن فاحشه خانه متعفن با تن فروشان خیابانی هم بستر شدم. و صدها افسوس و حسرت و حیرت مشابه.
یکی از بزرگترین هنگ اوورهای سیاسی را فردای صبح بهمن ۵۷ تجریه کردیم. کارهایی کردیم که در عالم خماری فردا صبحش، وقتی باسردردی وحشتناک در اتاق کثیف مسافرخانه ای گمنام و ناآشنا، از شیشه غبارگرفته پنجره به بیرون نگاه می کردیم، غرق در حسرت و حیرت شدیم. باور نمی کردیم که شب قبل با فواحش و اوباش هم پیاله و همبستر بودیم. تعداد زیادی از دوستان مفقودالاثر شدند. و برعکس فیلم هنگ اوور داستانشان به خوبی پایان نیافت چرا که هیچوقت مفقودین را پیدا نکردیم. طعمه گانگسترها و تروریست ها و اراذل و اوباش شدند، در خیابان های کثیف، سلول های انفرادی زندان، در خانه هایشان ترور شدند و بعضا اجساد مثله شده آنها جلوی صورتمان قرار داده شد. همگام با خروج تدریجی سم از کالبد جامعه آرام آرام اتفاقات شب قبل برایمان زنده شد. و آنچه باقی ماند پشیمانی بود و تاوان سنگینی که برای یک شب مجرد پارتی باید پرداخت می کردیم. تاوانی که تا امروز همچنان اقساطش را با بهره های نجومی می پردازیم. تاوان بالغ بر چهار دهه زندگی در حکومت اراذل و اوباش. آیا این پایان ماجرا بود و درس عبرت شد؟ متاسفانه خیر!
با شرکت در بازی تبلیغاتی نمایش های انتخاباتی حکومت اراذل و اوباش که با بدمستی ها و اووردوز کردن سال ۵۷ خود ما بنیان گذاشته شد ادامه یافت. حکومت ترور و وحشت، حکومت اراذل و اوباش نیاز به سفت کردن جای پایش در میان ما داشت و هر بار شب واقعه با هدیه کردن چند شات مجانی باز هم در دام افتادیم و رفته رفته به عرق سگی های دست ساز و موادر مخدر صنعتی در آشپزخانه حکومت ساخته و پرداخته شده معتاد شدیم. پس از چندی برای لابراتوار برندهای متنوعی هم ارائه شد. تولیدات و محصولات لابراتوار اصول گرا دل بهم زن بود، پشت همان لابراتوار قبلی آشپزخانه ای راه انداختند با برند تجاری اصلاح طلب. فقط بسته بندی و نام برند تغییر کرد، اما ماده اولیه مشابه بود. مخلوطی از ترور، رعب و وحشت، کشتار خیابانی، سرکوب، سانسور، زندان، بازداشت، فحشا، اعتیاد، ممنوع الخروجی، قتل در زندان، آدم ربایی، گروگان گیری، ترورهای فرامرزی، اختلاس، فساد و… معجون افلاطونی که بگمانم تنها ملتی که قادر بود طعم آن را ۴۳ سال متمادی تحمل کند، ما ایرانی ها بودیم. شبیه به معتادانی شدیم که اگر جنس به بدنمان نرسد دچار رعشه می شویم. باورش کمی سخت است اما بنوعی به خود هنگ اوور (خماری) معتاد شدیم و با آن نشئه می کنیم!
در زمینه انتخابات، تجربه دوازده هنگ اوور وحشت انگیز را در پرونده داریم. هر بار بعد از آنکه لباس دلقکی تن یکی از نوکران آموزش دیده خود کردند با طایفه اش هم پیاله شدیم. بعد از دو سه شات سرمان را که گرم کردند هم آغوش هم شدیم و تا ته خط رفتیم. و هر بار صبح که بیدار شدیم پشیمانی و حسرت به ابراز نفرت و خشم انجامید. خشمی که خود بخوبی می دانستیم و می دانیم که ناشی از اشتباهات خودمان بوده است و منطقی ندارد. چرا که بقول قدیمی ها “خود کرده را تدبیر نیست”.
مهمانی مجردی دیگری در راه است. می توانیم با گفتن یک «نه» و کج کردن راه و دور شدن از دلقک ها و اراذل و اوباش همراهشان از گزند تبلیغات سیاه حکومت خود را دور نگاه داریم و از تکرار یک اشتباه جلوگیری کنیم. دو راه داریم یا شب باصطلاح انتخابات ۱۴۰۰ از نوشیدن پیاله های سمی و مصرف مواد مخدر ساخته و پرداخته سازمان های تبلیغاتی نظام پرهیز کنیم و یا اشتباه ۴۳ سال گذشته را دوباره تکرار کنیم. جام های سمی را بنوشیم، مخدر حکومتی را مصرف کنیم و از فردا صبحش به خود و زمین و زمان فحش و ناسزا بدهیم و زمانه را مسبب اشتباهات خود وانمود کنیم.
بیایید اینبار از حضور در این مهمانی جهنمی که ساخته و پرداخته خود شیطان است پرهیز کنیم. این یک شب را بالاغیرتا سر سالم بر بالش بگذارید تا حواستان کاملا جمع باشد. یک شب پرهیز می تواند فردایی روشن برای ایران و ایرانی به همراه داشته باشد. بقول حضرت حافظ: “آن که یک جرعه می از دست تواند دادن، دست با شاهد مقصود در آغوشش باد”

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)