چند ماه مانده بود به خرداد ۷۶ و کاندید اصلی نظام که حمایت تلویحی رهبر نظام و حمایت تصریحی مسئولین نظام را داشت، جناب ناطق بود. اما در آن طرف هنوز هیچ کاندید مشخصی وجود نداشت اگرچه شایعاتی حول و حوش جناب کرباسچی شنیده می‌شد. به نظر می‌رسید جناب ناطق شانس حتمی (!) پست ریاست جمهوری است. در آن زمان اصرار داشتم که ایشان هیچ شانسی برای انتخاب شدن ندارند و بالضروره کسی این پست را اشغال خواهد کرد که اولا برای عموم مردم ناآشنا باشد،‌ سابقه «سیاسی» چندانی نداشته باشد و وظیفه اصلی او پیش‌برد برنامه تنش‌زدایی باشد. به هر حال قرعه به نام جناب خاتمی افتاد. پس از آن در نوشته‌ای به مبانی نظری این تحلیل پرداختم که چرا جناب ناطق شانسی برای انتخاب شدن نداشتند و اصلا چرا کاندید «نظام» نبودند. گفتم که «نظام» به عنوان مکانیزم‌های حفظ بقاء سیستم، بالاسر خواست رهبران نظام حتی شخص اول مملکت عمل می‌کند. نوشتم چرا در اثر زوال منابع سنتی قدرت، نظام ناچار است حیطه عمل خود را به منطقه و فراتر از آن ببرد، مواردی که بعدا با قدرت گرفتن سپاه قدس در منطقه و همچنین پروژه هسته‌ای نظام مشخص شد تلاشی‌هایی د رجریان است برای دست و پا کردن منابع جدیدی از قدرت که بتواند زوال منابع سنتی آن را جبران کند. توضیح دادم دینامیک اصلی نظام که باعث تولید گفتمان‌هایی می‌شود که صورت ساخت قدرت را می‌سازند کدام است و چرا بعد از تجربه سه گفتمان دولت انقلابی،‌ دولت سازندگی شبه‌تکنوکراتیک و دولت ترمیم مشارکت سیاسی، نظام دچار انسداد سیاسی در تولید گفتمانی شده که بتواند تعارض بین انبساط ایدئولوژیک نظام و انقباض کارکردی دولت را حل و فصل کند. به همین سبب بود که بعد از دولت جناب خاتمی،‌ با بازگشتی به عقب،‌ دوباره دولت انقلابی جناب احمدی‌نژاد بر سر کار آمد. در دوره بعد از او،‌ تردید نداشتم که جناب هاشمی زمام دولت را در دست خواهد گرفت. او کاندیدا شد اما در اثر فعل و انفعالاتی، نزدیکترین شخص به او یعنی جناب روحانی این پست را به دست گرفت. اما آیا مکانیزم بقاء اینبار نیز دولتی را بر سر کار می‌آورد که هدف اصلی آن ترمیم رابطه دولت-ملت باشد؟ تردیدی در این زمینه ندارم. تنها شکل ممکن دیگر که حتما با مرگ خامنه‌ای به وقوع خواهد پیوست،‌ صورتی از تجدد دینی آمرانه‌ است که قبلا در نوشته‌های دیگر به آن پرداختم و باز هم در این زمینه خواهم نوشت. در واقع بازگشتی به گفتمان اصلی دوره هاشمی صورت خواهد گرفت که در آن سپاه هویت نظامی خود را آنچنان تغییر دهد که بتواند ضمن حفظ قدرت آمریت سیاسی،‌ رهبری تجدید ساختار اقتصادی و توسعه شبه‌تکنوکراسی دینی را نیز عملی کند.

اما این سوال که چرا انتخابات مسئله نیست. قبلا چند بار نوشتم که از ساده‌دلی کسانی که در صدد اثبات یا نفی عقلی این گزاره هستند که شرکت در انتخابات «درست» است یا شرکت در انتخابات «نادرست» است، واقعا متحیرم. مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات از بنیاد گزاره‌ای مربوط به «حقیقت» نیست. بر اساس هیچ نظریه حقیقتی این گزاره‌ها قابل تصمیم نیستند. جامعه آزمایشگاه عقل اثباتی نیست. بیان هر گزاره، خود عملی اجتماعی است که نتایج و عواقب اجتماعی خود را دارد. برای عمل شرکت یا تحریم نباید منتظر روشن‌شدن حقیقت بود زیرا حقیقتی به شکل ماتقدم «وجود» ندارد. حقیقت فرزند عمل «جمعی»‌است. به همان میزان که شرکت در انتخابات درست است به همان میزان تحریم انتخابات درست است. مشارکت سیاسی جمعی و استمرار این مشارکت باعث براندازی نظام خواهد شد به همان میزان که تحریم عمومی انتخابات به فشار ساختاری به حکومت منجر می‌شود که استمرار آن ممکن است باعث فروپاشی آن شود. اما آیا هر دو این شقوق،‌ یعنی مشارکت جمعی یا تحریم دست‌جمعی در «وضعیت» کنونی ممکن است؟ قبلا نوشتم ما فعلا در وضعیت غیاب «مردم» به سر می‌بریم. در نتیجه آحاد مردم از حقی برخوردار نیستند و به همین سبب تاثیری هم بر وقایع جاری ندارند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)