۱- اگر دیپلماسی را روش حل تنازعات بر اساس گفتگویی بدانیم که در آن، گفتگو اعتبار خود را از معیارهای عقل مدرن کسب می‌کند، آنگاه می‌توان دیپلماسی را پدیده مدرنی دانست که از اساس با روش‌های مسالمت‌جویانه حل تنازعات در دنیای باستان متفاوت است. عقل مدرن البته اعتبار خود را از جایی بیرون از خود کسب نمی‌کند و به این سبب است که آن را خودبنیاد می‌نامند. البته در بخش‌هایی از الهیات دینی باورمند به عقل عقل، خودبنیادی عقل مدرن محل پرسش قرار میگیرد که مسئله آن در حیطه این نوشته قرار ندارد. اگر چنین نظری را بپذیریم آنگاه جنگ پایان عقل است و به این سبب نمی‌تواند مورد داوری عقلی قرار گیرد زیرا از اساس در حوزه عقل قرار ندارد. با این وجود عقل امکان نگریستن به خود را دارد و در این نگریستن خود را نفی می‌کند و به میانجی این نفی، دیگری که ضدعقل است را برمی‌سازد تا خود را به واسطه این دیگری، یعنی نفی خود، مورد شناسایی قرار دهد و در این شناخت از خود است که خود را و اعتبار خودبنیاد خود را متحقق می‌کند یا می‌آفریند. اگر در دنیای مدرن جنگ اهریمنی نامیده می‌شود، یکسره محصول این دریافت است که جنگ به ساحتی متعلق است که ضدعقل است. با این وجود، به قول ناصرخسرو بزرگ، ساحت عقل ساحت تمام موجودات است و حتی معدومات ذیل این ساحت قرار می‌گیرند، در نتیجه چیزی بیرون از ساحت عقل وجود نخواهد داشت (او به این سبب می‌گوید نمی‌توان مدعی بود خدا وجود دارد به همان میزان که نمی‌توان مدعی بود معدوم است). به این ترتیب جنگ به حوزه شرور که آشکارا وجه اخلاقی دارد احاله می‌شود و به مثابه امری غیراخلاقی شناخته می‌شود. چنین تاویلاتی آشکارا طنین الهیات مزدیسنی دارد که در آن اهورامزدا به واسطه پیش‌آگاهی (این پیش‌آگاهی foreknowlwdge در متون گنوستیکی از اهمیت فراوانی برخوردار است و مثلا در اسرارنامه جناب یوحنا پسر زبدی Apocryphon of John بسیار مورد تاکید قرار گرفته که احتمالا بایستی اثرات حکمت خسروانی بوده باشد و یا شاید هم بر عکس) می‌داند اهریمن که در جهان تاریکی است (مرز بین جهان اهورامزدا یعنی نور و آگاهی و تاریکی را وای یا تهی تشکیل می‌دهد که محل تامل است) بر ساحت نور تازش یا پتیارگی خواهد آورد.

۲- مرحوم مغفور جناب لایبنیتز بود که به واسطه مشاغل سیاسی خود پی برد که جنگ‌های بین دولت‌شهرها و بیش از آن اختلافات بین عقاید مختلف ناشی از اختلال زبانی است که در آن حقیقت قربانی این اختلال می‌شود. این استعداد شگرف و عظیم، شوربختانه سالهای زیادی از بهترین دوران عمر خود را صرف توسعه یک زبان جهانی universal language کرد که در آن گزاره‌های زبانی با دقت زیاد بدون هیچگونه برداشت‌های پارادوکسیکال امکان بازنمایی حقیقت را داشته باشد. بالغ بر ده هزار صفحه یادداشت او اما راه به جایی نبرد. چند سده بعد بود اما که ریاضی‌دان جوانی از همان سرزمین توجه داد که دستگاه‌های صوری که بتواند حداقل اصول حساب را بازنمایی کند،‌ تصمیم‌ناپذیر است و یا به تعبیری ناتمام. دستگاه‌هایی تمام مانند منطق گزاره‌ها حتی برای مدل کردن سیستم همه‌آشنایی مانند هندسه اقلیدسی نیز نمی‌تواند به کار رود چه برسد به نظام‌های پیچیده‌تر. به این ترتیب بود که متوجه شدیم که استفاده و کاربست منطق ساده‌ای مانند محمولات هم می‌تواند چه مخاطراتی به همراه داشته باشد،‌ چه برسد به نظام‌های فلسفی که همواره به سبب وضعیت خودارجاعی self-refrence وضعیت پارادوکسیکال دارند. به هر حال سرنوشت عقل مدرن این است که با چنین وضعیتی سرکند. اما تمدنی که بر پایه‌های عقل مدرن ساخته شده بود تنها از این مخاطرات رنج نمی‌برد. وقوع دو جنگ اول و دوم را هم می‌توان از این زاویه دید که بنیان‌های عقل مدرن آنچنان هم که تصور می‌شده خالی از ترک نیست. جنبش‌های ادبی و هنری دادائیستی و سوررئال واکنشی به چنین عقل‌مداری بود. نهلیسم نیز از دیگر فرزندان عقل مدرن بود که به مانند فاشیسم و نازیسم، بعدا فرزندان ناقص‌الخلقه عقل خوانده شدند. فرزندانی چنین ناقص‌الخلقه یادآور آفرینش آدم به دست نینخورساگ سومری است که در ابتداء به طرز عجیبی کج و معوج بودند و سپس به دست انکی، خدای عقل و آگاهی به انسان خردمند تبدیل شدند.

۳- با این همه اما نمی‌توان چیزی را پوشیده نگاه داشت. عقل مدرن خود از دامن جنگ‌ها و تنازعاتی متولد شده که همگی تاریخ نوع بشر را می‌سازند. همچنین نمی‌توان به طریق قاطعی این نظر را رد کرد که ممکن است عقل مدرن انتخاب طبیعی باشد که از میان بسیار گزینه‌های دیگر باقی مانده و معلوم نیست تا چند زمان دیگر اعتبار خود را به مثابه نهایی‌ترین صورت زیست آدمی حفط کند. اما سوای از اعتبار معرفت‌شناختی عقل و فرزند سیاسی آن یعنی دیپلماسی، به لحاظ کارکردی این جنگ است که اعتبار عملی دیپلماسی را فراهم می‌آورد. نمونه‌ها بیش از آن است که نیاز به لیست کردن باشد. اما آیا می‌توان هزینه‌های نجنگیدن را نیز برشمرد؟ عادت مالوف بر آن است که مصایب جنگ را برشمارند،‌ اما کسی مصایب سالها دیکتاتوری‌هایی را که برخی منجر به نسل‌کشی نیز شده‌اند را برنمی‌شمارد. تردید ندارم دغلبازان اروپایی خم به ابروی خود هم نمی‌آورند از فاجعه دهشتناک هلوکاست اگر ارتش نازی در خیابان‌های پاریس رژه نمی‌رفت.

۴- دیپلماسی اما خود وضعیت ایستایی نیست. سالهاست که به مدد جنگ‌های سهمگین، دیپلماسی توانسته خود را ارتقاء دهد و روش‌های نوینی را برای حل منازعات بشری ارائه کند. بی‌تردید این دست‌آوردها شایسته بیشترین تحسین و تمجیدند. اما نباید از یاد برد که آنها محصول طبیعی زیست تاریخی انسان است که جنگ را به مثابه وجه سلبی که موید وجه ایجابی آن است در دل خود دارد. معلوم نیست حذف این وجه سلبی از شیوه زیست بشری چه فجایعی می‌تواند به دنبال داشته باشد. حداقل این است که هویتی از انسان ارائه کند که تفاوت چندانی با گوسفندان ندارد جز اینکه بع بع را به لهجه انگلیسی، آلمانی یا فرانسوی ادا کند. مسئله اصلی این است که دیپلماسی سیستمی ناتمام است، به علاوه اینکه پویاست و دقیقا به همین سبب فرایندی است که برای تکامل خود به وجه تاریخی، نیازمند جنگ است. جنگ همزاد دیپلماسی است و با فداکردن خود،‌ همزاد خود یعنی دیپلماسی را ارتقاء می‌دهد. دورافکندن این همزاد و شیفتگی مجنون‌وار به خود، عاقبتی هولناک را در پی دارد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)