۱) به نظرم برخی از سخنان، به اقتفای منطق موقعیت، علاوه بر خلاف واقع بودن، رنج‌آور نیز هستند. مدعیات خلاف واقع، همیشه رنج‌آور نیستند؛ برای مثال اینک اگر شخصی مدعی شود که آب در شرایط مورد نظر در ۱۲۰ درجه‌ی سانتیگراد به نقطه‌ی جوش می‌رسد، عموم انسان‌های متعارف، نه تنها در ساحت عواطف دچار رنج نمی‌شوند؛ بلکه احتمالاً می‌خندند. در مقابل، اما اگر شخصی در هنگامِ تجاوز جنسی و خشن به یک کودک و در حالی که آن کودک از شدت جراحت و درد جسمی و رنج روانی، به احتضار دچار است، بگوید: «من در حال رحم و شفقت کردن؛ به جهتِ تربیت اخلاقی و رشد وجودیِ این کودک هستم»، قضیه فرق می‌کند. در چنین موقعیتی، ادعایِ شخصِ متجاوز، بر رنجِ مشاهده‌ی واقعیت توسط ناظرِ فرهیخته، یعنی مشاهده‌ی «درد و رنجِ کودکِ مورد نظر و آسیب‌های جسمی و روانیِ وارد شده بر او» می‌افزاید.

۲) «دین» یک مفهوم کلی و مبهم است. در خصوص پارادوکسیکال بودنِ مفهومِ «روشنفکری دینی» ایرادات و انتقاداتی وارد شده است و روشنفکران دینی نیز پاسخ‌هایی به منتقدین داده‌اند. به نظرم اگر از امکان منطقی و نیز عملیِ جمعِ اسلام (قرآن و سنت نبوی)، به عنوانِ یک «مصداقِ مشخص از دین»، با «عقلانیت و عدالت در جهان جدید» پرسش شود، پاسخ خردپسندی وجود ندارد. در عالم واقع نیز می‌بینیم، اشخاصی که خود را جزء نحله‌ی روشنفکران دینی می‌دانند، بر یک برساخته‌ی جدید و در تعارض با اسلام (قرآن و سنت نبوی)، نام بی مسمایِ اسلام را حمل می‌کنند. به عبارت دیگر، چهره‌ی خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه اسلام را تغییر می‌دهند و سپس، به باورها و آموزه‌هایی متناقض با آنچه قرآن و سنت نبوی بیان داشته است، می‌گویند: «اسلام». صرف‌نظر از جنبه‌ی تئوریک، در عالَم عمل نیز اگر یک انسان به آموزه‌های قرآن و سنت نبوی ملتزم باشد، نمی‌تواند به موجودی کمابیش غیر از یک داعشی بدل گردد. به نظرم اسلام‌شناسیِ روح الله خمینی و محمد حسین طباطبایی و امثال ایشان، از یک حیث، در مقام قیاس با اسلام‌شناسیِ روشنفکران دینی، بسی بیشتر با واقعیاتِ در دسترس منطبق است. مرتضی مطهری، اسلام‌شناسیِ علی شریعتی را «اسلام‌سُرایی» می‌نامید. گمان می‌کنم این وصف را می‌توان به تمام روشنفکران دینی تعمیم داد. روح الله خمینی می گفت که محمد بن عبد الله وقتی کفارِ نجس را می‌کشت، در حالِ محبت کردن به آنها بود تا کمتر زندگی و گناه کنند و به تبعِ آن، کمتر در جهنم عذاب بکشند. محمد حسین طباطبایی نیز میلیاردها نامسلمان را حیوان می‌دید و حقوقشان را وفق نصِ صریحِ اسلام با مسلمانان، نابرابر می‌دانست. بدین شکل، آنها واقعیاتِ مسلَّم و محرز دین اسلام را انکار نمی‌کردند و البته به نحو دیگری، به توجیهِ رحمه للعالمین بودنِ محمد بن عبدالله می‌پرداختند؛ یعنی همان کشتن کفار برای کمتر عذاب کشیدنِ آنها در جهنم. روشنفکران دینی اما، یا واقعیات اسلام را انکار می‌کنند و یا ابتدا می‌پذیرند و در وهله‌ی بعد، با توسل به اصناف مغالطه، فرآورده‌ای که در تعارض با نصِ صریحِ اسلام است را یکی از اصنافِ اسلام می‌نامند.

۳) اعوجاجِ تئوریکِ روشنفکران دینی، البته از نسبتِ «اسلام و الزاماتِ مسلمانی» با «عقلانیت و عدالت در ظرفِ زمانه و زمینه‌ی تاریخیِ ما» فراتر می‌رود و به نسبتِ «اسلام» با «رحم و شفقت» نیز سرایت می‌کند. رحم و شفقت، مفاهیمی طیفی‌اند. در مکتب داعش و نیز در بین داعشیان می‌توان مراتبی از رحم و شفقت را یافت؛ «خصوصاً نسبت به افراد قبیله‌ی خویش». منتها مناقشه این است که آیا سعه‌ی وجودیِ محمد بن عبدالله (این عارف عامی و توتالیتر)، و مقتضیاتِ قرآن و سنت نبوی، و الزاماتِ نظری و نیز عملیِ مسلمانی، می‌تواند «بدون عدول از آموزه‌های مسلَّم اسلام»، رحم و شفقتی گاندی‌وار بیافریند؟ و آیا دامنه‌ی شمولِ این رحم و شفقت، منطقاً می‌تواند «دیگری‌ها» و «غیرخودی‌ها» را نیز فرا بگیرد؟ و مآلاً یک کافر و مرتد و نامسلمان را نه چونان یک سگ نجس، بلکه به عنوانِ انسانی واجدِ حقوقی برابر با خویشتن ببیند و بعد، او را دوست بدارد و محترمش بپندارد؟ والا هیچ مناقشه‌ای راجع به این مدعا وجود ندارد که حتی در چنگیزخان مغول و در مکتب و آیینش نیز حد و درجه‌ای از رحم و شفقت وجود داشته است؛ خصوصاً نسبت به «غلامان و بردگانِ دربار سلطان».

۵ اسفند ۱۳۹۹

کانال نقدآگین

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)