در حالیکه به نظر میرسد ایران به خوبی شیوه بازی در زمین سیاست جهانی را فراگرفته و اکنون ابتکار عمل را در زمینه پیشبرد برنامه هستهای در دست داشته باشد، طرفهای اروپایی و امریکایی مستاصل از طراحی یک راهبرد مناسب برای حل و فصل آن، چارهای جز برخوردهای واکنشی غیر موثر ندارند. امریکا حتی توان یک اجماعسازی جهانی و یا با متحدان نزدیک خود در اروپا را هم از دست داده است. ایران کارت بازی غنیسازی ۲۰ درصد را روی میز گذاشت و چیزی جز لفاظیهای اروپائیها نشنید. ایران سپس به تولید اورانیوم فلزی پرداخت، واکنش مانند قبل بود. برنامه خروج از پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را تصویب کرد، واکنش مثل همیشه بود. البته نظارت بازرسان آژانس هم به نظر نمیرسد مشکل مهمی برای برنامه اتمی ایران ایجاد کند، طی این سالیان، تمام بار نظارتی و افشای برنامههای اتمی ایران بر دوش سرویس جاسوسی یکی از کشورهای منطقه بود نه کارمندان خسته و خوابآلود آژانس. در چنین بستری از سردرگمی طرف امریکایی-اروپایی، اکنون ایران میتواند با در پیشگرفتن یک بازی ماهرانه منطقهای و جهانی، ضمن پرهیز از بروز هر فاجعه جدیدی در منطقه، برنامههای خود راپیش ببرد. چنین بازی ماهرانهای ترکیبی خواهد بود از دیپلماسی فعال، استفاده به جا از نیروهای نیابتی برای تنشآفرینیهای محدودی که کشورهای منطقه را از نظر فکری و امنیتی درگیر سازد، توسعه برنامههای موشکی که کجدار و مریز توان رسیدن به اروپای غربی را داشته باشد، و کنترل امنیتی فضای داخل کشور به همراه میداندادن محدود به نیروهای تکنوکرات وابسته به سپاه پاسداران. تمام تلاش ایران معطوف به سر خوردن لابه لای شکافهایی است که بین طرفهای درگیر در این ماجرا وجود دارد. اما آیا این شکافها پر شدنی هستند؟
اولین و مهمترین سوالی که طرف بینالمللی باید از خود بپرسد و یکبار برای همیشه به آن پاسخ قطعی دهد این است که آیا راهبرد خود را بر روی دست یافتن به یک توافق با حکومت اسلامی ایران متمرکز میکند، و یا برای تسلیم و به زانو در آوردن نظام این کشور؟ با پاسخ به چنین پرسشی است که میتوان شانس موفقیت و همچنین نیازهای هر برنامهای را ارزیابی کرد. به عنوان مثال، اگر راهبرد توافق با نظام ایران مورد نظر است، باید به چند پرسش اساسی در این مورد جواب دارد: اهداف منطقهای ایران چیست و چگونه میتوان به توافقی مرضیالطرفین در اینباره دست یافت؟ آیا ایران اساسا از هدفگذاری راهبردی و تعریف منافع خود در منطقه برخوردار است؟ آیا ایدئولوژی نظام سیاسی در ایران اساسا اجازه دستیابی به یک توافق با طرفی که طبق معیارهای ایدئولوژیک آنان شیطانی هستند، به آنها میدهد؟ بر فرض اگر پاسخ تمام این پرسشها مثبت باشد، طرف بینالمللی چه کارت بازی در برابر ایران دارد؟ به جرات میتوان گفت هیچ. اما چرا؟ در حالیکه ایران با شجاعت دست به قماری زده که میداند میتواند ابعاد آن را هر لحظهای که اراده کند، کنترل نماید، طرف اروپایی از پتانسیل کافی برای یک قمار با ریسکهای به مراتب کمتر عاجز است. قبلا نوشتم که راهبرد «کاهش تنش در خاورمیانه به هر قیمتی»، عملا تمام کارتهای بازی طرف بینالمللی را سوزاند. در چنین شرایطی میتوان اتباع آنها را به گروگان گرفت، در خاک آنها عملیات تروریستی راه انداخت، به کمک نیروهای نیابتی به نیروهای آنها در منطقه و فرامنطقه حمله برد، به سمت غنیسازی نود درصدی پیش رفت و تقریبا هر کاری که بتوان تصور کرد انجام داد، بدون اینکه عملا ریسکی را متحمل شد. در چنین وضعیتی اساسا یک بازی «منصفانه» نمیتواند شکل گیرد، زیرا بازار عمل سیاسی برای ایران به بازار no-arbitrage یا بدون ریسک risk-free تبدیل میشود. تازه این ملاحظات با مسامحه روی این موضوع است که ایدئولوژی اسلامی نظام، معامله با شیطان را نامشروع میداند و هرگونه توافق تاکتیکی را به مثابه یک نرمش قهرمانانه برای وارد آوردن آن «ضربه نهایی» قلمداد میکند.
اما امکانات طرف مقابل برای در پیش گرفتن راهبرد تسلیم کدام است؟ تاکنون تمام راهبردهای روسای جمهور ایالات متحده، کم و بیش در طیف توافق جای داشتند، بعضی از آنها سختگیرانهتر و برخی کمتر سختگیرانه و مسالمتجویانه بودند. توسعه برنامه موشکی ایران عملا اتخاذ راهبرد تسلیم را دشوار ساخته و هزینه آن را نسبت به یکی دو دهه پیش افرایش داده است. ایران امیدوار است با دستیابی به بازدارندگی هستهای، در ابتداء یک توازن قوای منطقهای و فرامنطقهای برای خود ایجاد کند و سپس با توجه به دستبالا داشتن در قدرت نرم و امکان بسیج نیروهای مردمی که به نیابت از ایران سیاستهای منطقهای او را اجراء میکنند، توازن قوا را به نفع خود تغییر دهد. اما مشکلی پیش روی ایران قرار دارد. نظام حاکم بر ایران عملا توان تولید یک ایدهآل سیاسی را ندارد. تمام توان او در تولید گفتمانهای تهاجمی و تخریبی است که ممکن است به تدریج جذابیت خود را برای مردم مسلمان منطقه از دست بدهد. این بزرگترین نقطه عطفی است که نظام اسلامی را ناچار میکند مجددا به درون مرزهای خود برگردد و به فکر ساخت چنین ایدهال سیاسی باشد. اگرچه وجه ایدالیستی سیاست خارجی جمهوری اسلامی میتواند نقطه قوت او در بسیج مردمی محسوب شود، اما همزمان پاشنه آشیل و چشم اسفندیار آن هم هست. نظامی که بعد از دوره توسعه سیاسی خاتمی، به سترونی در تولید گفتمان سیاسی دچار شده، از وضعیت بهتری برای ساخت ایدهال یا معنویت سیاسی برای مردم محروم منطقه برخوردار نیست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.