به قطعهای از اسطوره آفرینش انوماعلیش اشاره میکنیم که اگرچه در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد سروده شده، اما تا حدود زیادی میدانیم که با تغییراتی، در زمانهای پیشتر و در اسطوره آفرینش سومری ریشه دارد با این تفاوت که جای انلیل En-lil را اکنون مردوک گرفته است که پسر En-ki خدای زمین، آبهای شیرین زیر زمین و خدای خرد است. عبارت En به معنی صاحب، رب و یا ایزد است و lil به معانی هوا یا طوفان و ki به معنی زمین است. تا حدود زیادی میتوان En-lil را از نظر خویشکاری معادل اینداری ودایی دانست زیرا هر دو ایزد هوا هستند – در اساطیر میانرودان نیز مانند اساطیر هند و ایرانی با سه طبقه خدایان مواجه هستیم، خدایان آسمان که Anu و انوناکیها هستند، خدای هوا که بزرگترین آن انلیل است و خدای زمین که انکی و نینهورساگ از بزرگترینهای انها هستند. چنین طبقه بندی دراساطیر هندی-ایرانی نیز کاملا دیده میشود و البته بازنمایشی است از مناسبات اقتصادی-اجتماعی و سیاسی این جوامع. به هر حال، در قسمت اول انوماعلیش میخوانیم که انکی En-ki با خواندن وردی آپسو Apsu را به خواب میبرد، وردی که همراه با پیکربندی نظم اولیه جهانی بود. او سپس آپسو را میکشد، تاج او را از آن خود میکند و بر بالای او خانه خود را میسازد. چنین مضمونی با اسطوره بندهشنی نیز مشابهت زیادی دارد-اگرچه نمیتوان بیش از اندازه در اینباره اغراق کرد- در اساطیر بندهش نیز اهورامزدا با خواندن کلامی مقدس، اهریمن را به خواب میبرد و برای سه هزار سال او را در بیهوشی نگه میدارد، و سپس دست به کار ساخت صورت مینوی جهان میشود. از آنجا که آپسو به مثابه آبهای شیرین است، منظور از خانه انکی باید همان زمین باشد. توجه کنیم که انکی خود زمین یا معادل آن نیست بلکه خانه اوست. منظور این نیست که انکی موجودیتی است که فارغ و جدای از خانه خود در جایی وجودی دارد، بلکه همانگونه که تن خانه «من» است و «من خانه» با خود من همسانی جدانشدنی دارد، زمین نیز تن انکی است، محلی است که او در آن فعلیت پیدا میکند، انکی صرفا در خانه خود است که انکی است و در بیرون آن چیزی نیست. قبلا نوشتم چگونه در اندیشه اسطورهای تداخل مناسبات و دال و مدلول اتفاق میافتد. نیروی حیاتی زمین چیزی مجزای از زمین نیست و چنین تداخلی در حوزه زبان اسطورهای بسیار معمول است. در یکی از نوشتههای قبلی نیز شواهدی از زبانآموزی هلنکلر را در این مورد ذکر کردم. «فرایند تمایزگذاری» یا جداسازی، بنیاد فرایندی است که در آن آگاهی خود را در تاریخ توسعه و تکامل میدهد، فرایندی که از یک هسته اولیه شروع شده و با فرایند انبساطی که هم در حوزه آگاهی اتفاق میافتد و همزمان هم در حوزه زبان، «چیزها» از یکدیگر متمایز میگردند، آنچنان که حتی بین یک چیز و خود آن چیز در نهایت اصل ضروری اینهمانی برقرار میگردد. در غیاب این ضرورت که نوعی ضرورت ریاضیاتی است اساسا جهان به مثابه یک پیوستار امکان ناپذیر میگردد. غیبت این ضرورت در ادبیات مزدیسنی معادل اهریمنی است که همان تبهگنی، تلاشی و پتیارگی است. البته فرایند تمایزگذاری از همان زمان اندیشه اسطورهای آغاز شد با این ویژگی که هر نیرو یا کیفیت جدیدی بلافاصله به مثابه متافیزیکی از یک چیز حسشدنی، از ساحت آن چیز فرا میرفت به ساحت خدایان ارتقاء مییافت.
برگردیم به داستان انکی و مسئله ضرورت. اینکه گفته میشود انکی همان زمین است در اندیشه اسطورهای و نه به معنی زمین در اندیشه مدرن، به این سبب است که در اندیشه اسطورهای بین زمین و کیفیات حیاتی یا نیروی حیاتی آن مانند نیرویی که باعث جریان یافتن رودهای دجله و فرات میشود تمایزی وجود ندارد. با این وجود هر تمایزگذاری اسطورهای به منظور تعلیل پدیدار خاصی است و از کیفیت سیالیت زیادی نیز برخوردار است. به عنوان مثال تمایز بین نینهورساگ به مثابه زمین، و انکی به مثابه خدای آبهای شیرین زیرزمین برای تعلیل واقعه بارآوری زمین است و میتواند به سرعت خود را در صورتی دیگر با توسل به اسطورهای دیگر بازنماید. رابطه بین زمین و انکی به مثابه همسانی متافیزیک و فیزیک در تعبیر امروزی، از شواهد متعددی برخوردار است. مثلا میدانیم که در داستان طوفان سومری، این انکی است که به اوتناپیشتم Utnapishtim دستور ساخت کشتی میدهد که از طوفان جان به سلامت به در برد و همچنین به او اندازه و طریق ساخت کشتی را میدهد و بر ساخت آن نظارت میکند- مقایسه کنید با آیهای از سوره مومنون که: فاوحینا الیه ان صنع الفلک باعیننا و وحینا که تاکید دارد نوح کشتی را زیر نظارت خدا باید بسازد- و شاهد دیگر اینکه این انکی است که طرح انسان را به انلیل میدهد تا آن را بیافریند که براساس انوماعلیش از خون کینگو، همسر دوم و فرمانده سپاه تیامات است که این کار انجام میپذیرد- و البته در اساطیر دیگر انسان از گل ساخته میشود – ساخت انسان و استقرار آن در زمین از آنجهت بوده که انسان کارهای خدایان را در زمین انجام دهد تا خدایان به استراحت بپردازند. به عبارت دیگر انسان در روی زمین همان خویشکاری را دارد که خدایان داشتهاند -مقایسه کنید با آیهای از قران که: انی جاعل فی الارض خلیفه، که موید جانشینی یا خلیفگی انسان است در زمین- در یکی از اساطیر سومری که قبل از انوماعلیش بابلی نوشته شده- و تا حدودی در انوماعلیش هم منعکس است با این تفاوت که اکنون این مردوک پسر انکی است که جای انلیل برادر انکی را گرفته- میخوانیم که پیش از ساخت انسان، انلیل زمین را از آسمان جدا کرد. این باور از اهمیت بسیاری در درک رابطه انسان و جهان، جداشدن فیزیک از متافیزیک و امکان پیدایش زبان برخوردار است که تفصیل آن را به نوشته دیگری موکول میکنم. به این ترتیب اینکه میخوانیم خانه انکی بر بالای جسد اپسو است موید این باور است که زمین بر روی آب قرار دارد و اینکه انکی خدای آبهای شیرین است و جای اپسو، پدر خود را میگیرد.
اما پیکربندی اولیه نظم جهانی به چه معناست؟ در فرازی از انوماعلیش میخوانیم که انکی دستور میدهد هر «چیزی» خود آن «چیز» باشد. انکی، خدایی که خانه او زمین است، موجد این ضرورت اینهمانی اشیاء میشود. چنین مضمونی در عهد عتیق نیز دیده میشود که خدا روشنایی را میبیند و میپسندد و جمله معروف Let it be را بازمیگوید. اما مگر هر چیزی به ضرورت ریاضیاتی و منطقی خودش نیست؟ مگر آتش میتواند آب باشد و یا خورشید ماه باشد؟ اینکه انکی هر چیزی را به ضرورت خودش قرار میدهد به چه معناست؟ میتوان تعابیر متفاوتی از آن داشت. اما مسئله مهم این است که گویی انکی موجد نوعی ضرورت ریاضیاتی و منطقی است که اینهمانی نامیده میشود. به عبارت دیگر، اینهمانی هر چیز بدون دستور انکی مقدور نیست. اینکه آتش، آتش است و آب، آب، محصول اراده انکی است و به این ترتیب ضرورت ریاضیاتی-منطقی تحت اراده انکی قرار میگیرد. البته این مضمون با پارهای از سرودههای ریگودا که در آن حتی خدایان ناچارند از ریتا پیروی کنند و محکوم به پیروی از این ضرورت گیهانی هستند تا حدودی متفاوت است. میدانیم ورونا-میترا به عنوان نگهدارندگان ریتا معرفی میشوند و نه صاحب آن و تمام خدیان نیز به ناچار در این نظم گیهانی اراده خود را اعمال میکنند. اما حتی میتوان مورد انکی را نیز کمی تخفیف دارد و عنوان کرد که صرفا ضرورت اینهمانی موجودات اینجهانی تحت اراده انکی قرار دارد و نه خود مفهوم ضرورت ریاضیاتی و منطقی به صورت عام. در قران نیز این مضمون به شکل موسعتری وجود دارد. در واقع ممکن است اشکالی وارد شود که اگر اراده خداوند بر اعطاء ضرورت اینهمانی قرار گرفته آنگاه خود او نیز محکوم این اراده قرار میگیرد. به عبارت دیگر برای پروردگار نیز آتش به ضرورت همان آتش است و از آنجا که این ضرورت ناشی از اراده خود او بوده، او در این اراده نمیتواند تغییری پدید آورد، و لن تجد لسنه الله تبدیلا.- گفتنی است که تشخص اراده در هر دریافت از پروردگار به مثابه وجودی شخصیوار ضروری است-
قبلا در یکی از نوشتهها توجه دادم که نکتهای که اشاعره به درستی به آن پی برده بودند این بوده که ذات باری- در تعبیر قرانی که از این مقوله داشتند- نمیتواند محکوم احکام عقل قرار گیرد و حتی محکوم اراده خود باشد مانند قول آنها در مورد وعده و وعید. اینکه آیا ذات باری نیز محکوم به ضرورتهای ریاضیاتی است با دریافتی که آنها از امر مقدس و کیفیت آن داشتند، سازگار درنمیآمد. البته در خود قران نیز این مسئله با ابهام برگزار شده است. به عنوان مثال در داستان ابراهیم و سرد شدن آتش بر او، تصریح شده است که آتش «بر او» سرد و سلامت شده قلنا یا نار کونی بردا و سلام علی ابراهیم. نکته در این جاست که در قران ذکر نشده که آتشی که «نزد» ابراهیم بوده همان آتشی است که «نزد» دیگران بوده است. توجه کنیم که در اندیشه اسطورهای، یک چیز، چیزی است که «نزد» من یا ما است. چیزیت یک چیز صرفا در رابطه آن چیز با من تعیین میشود. در نتیجه یک چیز میتواند همزمان چیزی نزد من باشد و چیزی دیگر در نزد دیگری. این اساس و بنیاد اندیشه اسطورهای و بنیاد درک زبان در این صورت خاص از آگاهی است. هر چیز در اندیشه اسطورهای نه به مثابه چیزی که بازنمایش از یک ضرورت ریاضیاتی است که در دانش و فهم جدید تعریف میشود، ضرورتی که میتوان گفت متافیزیکی است برای آن چیز که در دانش جدید با خود آن چیز متمایز گشته، بلکه بنیاد خود را از یک رابطه ویژهای میگیرد که با من، با کسی که «نزد» او حاضر است برقرار میکند. در دانش و فهم جدید، تعینپنداری objctivity احاله یک چیز و محکوم کردن آن به یک ضرورت ریاضیاتی است، ضرورتی که به مثابه متافیزیک آن، اساسا درک آن چیز را امکانپذیر میکند. در غیاب چنین ضرورت ریاضیاتی به مثابه متافیزیک یک چیز، خود آن چیز نیز از تعین عاری است. در واقع اشکال از اینجا ناشی میشود که ضرورت ریاضیاتی-منطقی اینهمانی شکلی از آگاهی است که متعلق آدمیان است. آتش به مثابه آتشی که «نزد» ما حاضر است بالضروره همان آتش است. اما حضور آتش نزد ما مشابه حضور آتش نزد پروردگار نیست. در اندیشه اسطورهای، آتش «وجودی» استقلالی ندارد تا از ضرورت ریاضیاتی-منطقی برخوردار باشد که علم پروردگار به آن محکوم آن ضرورت باشد. توجه کنیم که حضور آتش نزد ما مبتنی و متاخر است بر حضور «من» نزد «من». اما حضور من نزد من محکوم ضرورت اینهمانی است. به این ترتیب حضور آتش نزد من نیز محکوم به همین ضرورت اینهمانی میشود. ضرورت اینهمانی از اینجا برمیخیزد و خود این ضرورت را ضروری میکند که آگاهی ما به آتش آن را به مثابه آتش هستی میبخشد. اما من به مثابه من و آتش به مثابه آتش موخر بر یک رابطه هستند. آنها فقط در این روابط ویژه هستند که «هستی» خود را باز مییابند. چیزی به مثابه من و چیزی به مثابه آتش فرزندان روابطی هستند که هر دو -نه هر دوی متقدم، بلکه هر دوی متاخر- در آن قرار دارند. روابط سیستمی، روابطی بین «چیزها» نیستند، بلکه این چیزها هستند که زائیده روابط سیستمی هستند. هر آگاهی از این روابط به ضرورت، برسازنده چیزهایی است که در این روابط قرار میگیرند. به این ترتیب هستی و وجود خود تماما از دل روابطی بیرون میآید که آگاهی آنرا برساخته است، آگاهی که موضوع آن خود همین رابطه است. موجودات زائیده و متاخر روابط هستند و نه متقدم آن و به این ترتیب ایده وجود و هستی متاخر آگاهی میشود، آگاهی که بنیاد آن بر ایده «رابطه» قرار دارد. به این ترتیب من و آتش به مثابه هستندههایی هستی مییابند که در یک رابطه قرار میگیرند،رابطهای که متعلق آگاهی است و در نتیجه لباس هستی بر تن میکنند. اما لباس هستی همان ضرورت اینهمانی است که در بالا اشاره شد، یعنی پیوستاری که به ضرورت ریاضیاتی اینهمان است. به عنوان مثال، اعداد شخصیتهایی هستند که موجودیت خود را متاخر بر رابطه عددی که در آن قرار میگیرند کسب میکنند. البته این صرفا مثالی برای تقریب به ذهن است. همانگونه که عدد دو موجودیتی فارغ از رابطه عددی که بین یک و سه ندارد و خود یک و سه نیز مشکول همین حکم دوری میشوند، یعنی بر اساس عدد دو تعین مییابند، اشیاء نیز در تشخص و تعین وجودی خود را متاخر بر حضور در رابطهای کسب میکنند که در آن قرار دارند. یک چیز، چیزی است نزد عقل، و عقل یک چیز را از سیستمی از ارتباطات متولد میکند تا بتواند خود ارتباط را به مثابه ارتباطی بین چیزها قابل درک کند. به این ترتیب، با هستی دادن به چیزها، ارتباطی بین چیزها برقرار میکند، در حالیکه خود تشخص وجودی چیز، متاخر حضور در رابطهای است که عقل آن را از سیستمی از ارتباطات متولد کرده است. اما سیستمی از ارتباطات به چه معنی است؟ من آن را به مفهوم «نظم» به کار میبرم در ضمن متضمن ایده «قدرت» -به عامترین معنی ممکن- و همچنین خرد است- در اینجا ایده سه امشاسپند اشهوهیشته و خشترهوئیریه و وهومنه در پس پشت ذهن من قرار دارند- اشیاء در نظم متولد میشوند و نظم خود شامل اقتدار است که در زبان متجلی است و همچنین درک که در آگاهی متبلور است. به این ترتیب، چیزها در نظمی که در ذهن متبلور میشود و به زبان میآیند نزد ما هست میشوند. اینکه آیا آنها «هستند» به معنی آنکه نزد دیگری هستند اساسا فاقد معنی است زیرا هستن یعنی هستن نزد من و هستن چیزی نزد من متوقف است بر نظمی که متضمن زبان و درک است. اما خود عقل یا زبان نیز چیزهای هستنده نیستند، آنها فقط نزد خود هستند و بودن آنها نزد خود به معنی بودن آنها نزد من است. آنها پدیداری نظم هستند و خود نظم، چیزی هستنده نیست.
اندیشه اسطورهای تلاش داشت تا انبوهه «چیزها» را به تعدادی معدودی از مفاهیم تقلیل دهد. باورمندان به چنین مفاهیمی نام خدایان داده بودند. آنها هر چیزی را در ارتباط به خدایان مربوط به آن درک میکردند و اکنون با طرح گونهای نظم بین خدایان به صورت متافیزیک خدایان، توانستد جهان را به پدیدارهای قابل هست تبدیل کنند دقیقا به همانگونه که ما با توسعه ریاضیات جهان پدیدارها را درکپذیر میکنیم، و البته نه تنها درکپذیر میکنیم بلکه جهان پدیدارها را هستی میبخشیم. خود جهان البته چیزی نیست که خود را فارغ از حضور و تاثیر خدایان بر من آشکار کند. آنها همان پدیداری نزد من هستند که به میانجی خدایان به چنین صورتی عرضه میشود. صورتهایی که از اشیاء نزد من است به میانجی خدایان، یا متافیزکی آنها و یا دستگاه ریاضیاتی منتسب به آنها مقدور است. اما در این میان «حقیقیت» چیست؟ حقیقت به معنی آن است که این صورت پدیداری خاص همان «ذات» و «نفس» آن چیز است. این صورت فقط وقتی حقیقی است که «ذات» آن چیز، خود را در این «صورت» خاص نزد من متجلی و متبلور کند آنچنان که صورت آن همان ذات یا نفس آن انگاشته شود. از آنجا که «من» خود را به میانجی خدایان بر خود متجلی و متبلور میکند، در نتیجه دریافت من از اشیاء به میانجی خدایان است که امکانپذیر میشود. به همین سبب نیز «قبل» از آنکه هیچ «چیزی» وجود داشته باشد، به روایت انوماعلیش، خدایان از بینظمی متولد شدند. با تولد خدایان، بینظمی کنار رفت و نظم استقرار یافت. این نظم البته در ماده خود تهیه شده از تیامات است که به تعبیر جیکوبسن و دیگران معادل بینظمی، بیحرکتی و ایستایی است. به یاد بیاوریم اولین برخوردی که بین خدایان صورت گرفت بر اثر شکایت آپسو بود که فرزندان آنها، یعنی خدایان جدید برهمزننده آرامش و خواب او هستند. چنین آمیزشی از بینظمی و نظم به گونهای در روایت بندهشنی نیز دیده میشود. تا قبل از حمله اهریمن، جهان هستومند بیحرکت و ایستا بود و فقط با حمله او که منجر به کشته شدن گاو مقدس و همچنین گئومرته شد، سیارات در مدارات خود به جنبش درآمدند و چرخه حیات و بارآوری به گردش افتاد. به عبارتی میتوان گفت که خدایان اساسا معادل نظم هستند، نظمی از روابط که همه چیزها به میانجی و به واسطه آنها پدیدار آمدند. توجه کنیم که واژه «قبل» در اینجا صرفا به معنی زمانی آن نیست. هر چیز در حال حاضر زاده نظم است که همان خدایان هستند. اگر اشیاء «هستند» و بر اساس نظم خود «هستند»، اراده خدایان بر این تعلق گرفت مگر آنکه چیزی یا امری اراده خدایان را تغییر دهد. پس هر چیزی متبلور کننده اراده خدایان است و هر چیز به میانجی صورت او نزد ما، اراده خدایان را بر ما آشکار میکند. خدایان تعینات یا تشخصهای نظم هستند که بر بنیاد مفهومی به نام اراده پدید آمدند. در دانش جدید، ضرورتهای ریاضیاتی جای ضرورتهای ناشی از اراده خدایان را گرفت. در دانش جدید جهان ضروری است و ضرورت خود را از ضرورت درونی ریاضیات کسب میکند. به تعبیر لایبنیتز جهان یک توتولوژی است، یک همانگویی است، بعد غیرتاریخی توسعه جهان معادل توسعه منطقی ریاضیات است، توسعهای که بر اساس منطق درونی خود ضروری و نه ممکن است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.