آمارها در کشورهای پیشرفته از کسانی که آماده دریافت واکسن کرونا هستند، متاسفانه آنچنان شگفتانگیز است که نیازمند یک تامل عاجل فلسفی است. به عنوان مثال در کشوری مانند فرانسه کمتر از ۴۵ درصد مردم گفتهاند که مایل به دریافت واکسن این بیماری هستند. در آلمان وضع کمی بهتر است اما به سختی به بالای ۶۰ درصد میرسد. ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی نیز این آمار در حدود ۵۰ درصد است. چه اتفاقی افتاده که مردمان کشورهایی که پایهگذار علم جدید و برونرفت از دوران سیاه به سوی روشنگری بودند، این چنین نسبت به یافتههای علمی بیاعتماد شدند؟ آیا این بیاعتمادی صرفا مربوط به دخالت قدرت سیاسی در آنچیزی است که امروزه علم جدید گفته میشود، و یا معطوف به ناتوانی خود علم برای محافظت از انسانهای روی کره زمین است؟ در همین ابتداء باید اشاره کنیم که علم در دوران کنونی را نباید همان علمی دانست که در اروپای قرون پانزده و شانزده به یکباره به سپهر معرفت بشری برکشیده شد و تبدیل به خورشید بیبدیل آسمان دانش بشری شد. در واقع امروزه علم هم متدولوژی است، هم مدیریت است و هم سازمان. مهم است که توجه کنیم امروزه سازمانهای علمی خود بخشی از علم هستند به همانگونه که روششناسی علمی خود بخشی از علم است. اگر زمانی دانشگاهیان خواستار محفوظ ماندن محیطهای علمی و دانشگاهی از قدرت دینی و سیاسی بودند، چیزی که در نهایت خود را در تدوین مگناچارتای دانشگاه بلونیا نشان داد، امروز تحقیقات علمی آنچنان با پول و سرمایه گره خورده است که بسیار دشوار است دانشمندی بدون در نظر گرفتن بسیاری از ملاحظات خارج از حوزه تخصصی خود بتواند منابع مالی لازم برای جذب دانشجوی دکتری، راهاندازی آزمایشگاه وپیشبرد پروژههای علمی خود جذب کند. چنین ملاحظاتی خود را آشکارا در نوع تحقیقاتی که اکنون در محافل علمی جریان دارد نشان میدهد و حتما متخصصان دانشگاهی در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی و استرالیا با آن آشنا هستند. اما مسئله فقط به اینجا ختم نمیشود. مسئله بنیادیتر این است که آیا دانش جدید که پایههای آن بر عقل مدرنی قرار دارد که در دوران روشنگری بنا شده است، توانسته تعهدات خود را در پیریزی یک دنیای سعادتمندتر و با امنیت جمعی بیشتر به انجام رساند؟ نکته اولیهای که از همین پرسش برمیخیزد این است که در کجا و چه زمانی دانش جدید چنین تعهدی داده است؟ در واقع دانش جدید هیچ سخنگویی ندارد تا مانند سیاستمداران پروپاگاندا ترتیب دهد. علاوه بر آن علم تجربی متواضعتر از آن است که چنین ادعاهای ناممکنی را تعهد نماید. بله، دستآوردهای دانش جدید آنچنان عمیق، شگفتانگیز و انقلابی بودند که خواه ناخواه چنین انتظاراتی از آن خیلی غیرموجه نبود. اما علاوه بر آن، دامنه دستآوردهای علمی آنچنان گسترده بود که به سرعت خود را به حوزه ایدهآلهای سیاسی و اجتماعی توسعه داد و جامعه را نیز علاوه بر انسان تبدیل به موضوعی برای علم نمود. اکنون دانش جدید تبدیل شده است به چشم و چراغی برای مدیریت تمامی ساحتهای انسانی، ساحتهایی که در بستر به غایت پیچیده، تودرتو و دینامیکی به نام جامعه منکشف میشود. دانش جدید نه به مثابه ابزاری برای تحقق آرمانهای انسانی، بلکه بیش از آن به مثابه تعیین کننده آرمانها و غایات زندگی اجتماعی و فردی درآمد. چنین وظیفه سنگینی احتمالا فوق طاقت علم جدید باشد، اما به هر صورت، دیده نشد علم به مثابه تکنولوژی از پذیرفتن چنین وظیفهای تن زده باشد. اما به هر روی روزی برای بازخواست و نقد کردن مطالبات هم فرا میرسد. دانش جدید جهانشناسی ما را نیز عمیقتر و گستردهتر کرد و سوالات و نقدهای ما را ویرانگرتر ساخت، شمشیری که دو لبه دارد و یک لبه آن دسته خود را میبرد. اکنون سویه نقد متوجه خود دانش جدید شده است که چه جهانی را برای ما ساخته است. پاندمی اخیر فقط بخشی از مسئله است، بخشی که اتفاقا با میزان همبندی مناسبات بینالمللی و موضوع جهانیشدن وابستگی دارد. اگرچه نمیتوان انکار کرد که حداقل از منظر تئوری جهانیشدن کمک میکند تا نظام جهانی از پایداری بیشتری برخوردار شود، اما همواره باید توجه کرد که افزایش همبندیهای سیستمی از لحاظ توپولوژیک میتواند وضعیتهای آشوبناک را هم موجب شود. اگرچه وضعیتهای آشوبناک استثناء هستند و نه قاعده، اما اتفاق افتادن آنها میتواند آنچنان وخیم گردد که حیات کل سیستم در معرض تهدید و نابودی قرار گیرد. هدف من وارد شدن به جنبههای ریاضیاتی و سیستمی چنین تهدیداتی نیست، بلکه اشاره گذرایی است که چگونه استراتژیهای پایدار کننده میتواند در ضمن در مواقع بحرانی به ضد خود تبدیل شود. اما هنوز موضوع فراتر از این مسایل قرار دارد. اگر بحرانهای جهانی مانند شکاف بین کشورهای شمال و جنوب، تغییرات آب و هوایی، هژمونی سیستمهای خودکار و پاندمیهایی از این دست ادامه یابد، آنگاه دیر نخواهد بود که اعتماد عمومی نسبت به ظرفیت دانش جدید برای حل بحرانها و ساخت دنیایی بهتر به محاق رود. چنین وضعیتی تنها یک پیامد دارد و آن بازگشت اندیشه اسطورهای به حوزه سیاست است. میدانیم که یکی از خصوصیات اندیشه اسطورهای پل زدن بالای سر اکنون، قلب ماهیت گذشته به یک دوران زرین و پیوند زدن آن با یک آینده تاریک اما درخشان است، خورشیدی که از پس ابرهای تیره در آینده غیر معلوم سربرخواهد آورد و جهان را یکپارچه روشن خواهد نمود. زمان در اندیشه اسطورهای همان معنی را ندارد که در اندیشه علمی مدرن میشناسیم، اکنون یا واقعیت پیش روی ما نیز در فرایند ساحرانهای آنچنان قلب میشود که گویی تبدیل به لحظهای میشود که آبستن آیندهای محتوم است. آینده و گذشته همزمان در اندیشه اسطورهای در اکنون، در حال حضور دارند و آگاهی بر این تقدیر تبدیل به خود تقدیر میشود که در اکنون واقع شده. دیر زمانی نگذشته است از زمانی که شاهد سربرآوردن اسطورههایی مانند ناسیونالیزم، فاشیزم و کمونیزم بودهایم، ایدههایی که واقعیت را به نفع صورتهای مثالی بازتعریف میکردند. اگر علم جدید نتواند پاندمی جدید را مهار کند، اگر فکری به حال و روز سیستمهای اطلاعاتی که به صورت خودکار خبر تولید و پخش میکنند نشود، اگر شکاف بین کشورهای فقیر و غنی ترمیم نشود، اندیشه اسطورهای تبدیل به موتورهایی برای ایجاد جنبشهای سیاسی خواهد شد که دامنه و عواقب آن جدا نامعلوم است.
پاندمی کرونا در خدمت خلق یک جهان جدید
چهارشنبه, 10ام دی, 1399
اضافه شده توسط گیلانی نویسنده مطلب:مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.