عنوان این نوشته را در مقابل استدلال زنجیرهای sequential به کار میبرم. به مشرب عموم، استدلال بی سر و ته استدلالی است که آغاز و انجام آن آشکار و هویدا نیست و بنابراین استدلال معتبری هم شناخته نمیشود. اما یک استدلال «اعتبار» خود را از کجا اخذ میکند؟ بهتر است در ابتدا یادآوری کنم که استدلالهای معتبر منطقی نوعی صورتبندی از اثباتهای ریاضیاتی هستند. در ریاضیات، اثبات به یک «زنجیره» از گزارهها گفته میشود که هرکدام یا یک «اصل» هستند و یا به طریق منطقی از گزارههای قبلی و «اصول»، قابل «استنتاج منطقی». صورتهای معتبر استنتاج منطقی هم دقیقا مشخصاند. در نتیجه یک استدلال معتبر سری دارد و تهی و ته آن همان قضیهای است که میبایست در باره آن استدلال میشده است. توجه میکنیم که در اینجا کاملا با یک زنجیره روبرو هستیم، زنجیرهای که تو گویی همه قضایای درست ممکن از تعداد معدودی اصول اولیه به همراه ابزارهای استنتاج «منکشف» میشوند. جهان ریاضیات یک انکشاف است از تعداد معدودی اصول اولیه که چندان دشوار نیست همان تعداد اصول را نیز منکشف از یک اصل نخستین بدانیم. از طرف دیگر اگر «جهان» را یک دستگاه ریاضیاتی فرض کنیم، خیلی بیراه نیست که آن را یک توتولوژی منطقی نیز بنامیم -شاید لایبنیتز به چنین چیزی توجه داشته است- به این ترتیب توگویی ساختار ذهنی مبتنی بر اعتباربخشی ریاضیاتی، که در ضمن سازنده آنچیزی است که مردمان به آن واژه «حقیقت» را اطلاق میکنند، راه را برای پیدایی نوعی از متافیزیک نیز میگشاید، متافیزیکی که به نوعی خواستار انحلال همه هستی در اصل اولینی است که انکشاف آن، چنین نقشهایی در عالم هستی پدید آورده است
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست- راه هزار چارهگر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان- بگشود نافهای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو- ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت- این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
اما آیا چنین نظریهای از حقیقت، «سقف انسان» است؟ به گمانم چنین نیست و استدلال بی سر و ته احتمالا امکان رهایی از این دستگاه عظیمی است که ما نام جهان و گیهان بر آن نهادهایم. برای این منظور باید توجه کنیم که حتی ایده علییت نیز از فروعات همان اعتبار استدلال زنجیرهای منکشف از حقیقت است. به این ترتیب ساختار ذهنی مبتنی بر انکشاف حقیقت، ربط وثیقی به یافتن علتالعلل و علت نخستین نیز پیدا میکند. اعتبار زنجیره علی، مبتنی بر این فرض است که هیچ علتی نمیتواند معلول معلول خود باشد، فرضی که خود میتواند موجد بروز پارادکسهای زیادی در دستگاههای صوری گردد. فرض هر زنجیره دوری علی و معلولی، برای رعایت اصل مقدس امتناع اجتماع نقیضین متوسل به دخالت دادن مفهومی از زمان میشود که میتوان آنرا زمان منطقی نامید در مقابل زمان حقیقی، مفهومی که چنین دوری را امکانپذیر کند. با این وجود گمان میرود که توپولوژی استدلال عقلی در اینجا دست نخورده باقی میماند، توپولوژی که تماما بر یک هندسه زنجیروار از گزارهها مبتنی است. زمان منطقی امکانی است که امکانپذیری یک دور را در برخی از زنجیرههای علی و معلولی فراهم میکند. اما معمولا به این نکته توجه نمیشود که عقل و به تبع آن زبان اساسا سوگیری ضدزمان دارد. هر کلمهای که بر زبان میآوریم و در آن اشاره به «چیزی» میکنیم در حقیقت متجسد کردن زمان است و امکان آنکه آن چیز از ساحت زمان فرا رود تا به چنگ عقل بیافتد وتا عقل با بیرونفکنی خود در آن چیز، دوباره آن را درونی کند و در این فرایند بر خود، آگاهی یابد. با این ترتیب هر «چیزی» که به ساحت زبان وارد میشود، یک امر استعلایی است. اما این چه کمکی در توجیه استدلال بی سر و ته میکند؟ اگرچه هر اعتباردهی به استدلالهای بی سر و ته الزاما مبتنی بر پذیرش یک توپولوژی دوری عقل است، اما میتوان با نفی زمان حقیقی و منطقی در هر استدلال دوری، اصل مقدس امتناع اجتماع نقیضین را نیز به کناری نهاد و به استدلالهایی مشروعیت دارد که سر آن همزمان ته آن نیز است و بالعکس. چنین دریافتهای از حقیقت، امکان رهایی را معرفی میکند که به وفور در مشرب عرفانی ما و یا آموزههای اوپانیشادی و برخی از آموزههای گنوستیکی دیده میشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.