نکته ای که من به عنوان یک جزء از کل بسیار بزرگ از مردم خاورمیانه در آن گیر کرده ایم این ادعاست که اسلام و دین، با زندگی مدرن و فرامدرن امروز بشر چندان سازگار نیست. نه تنها سازگاری ندارد بلکه عاملی مخرب و ویران گر برای بسط دنیای جدید است. خیلی وقتها آرزو می کنم ای کاش من هم مذهبی نبودم و دین برایم کمترین درجه ی اهمیت را داشت یا ای کاش در چند صد سال قبل به دنیا می آمدم و زندگی می کردم تا در این برزخ بین ایمان دینی و شک فلسفی مدرن قرار نمی گرفتم.

می توانم تصور کنم که چه متفکران مسلمان بسیاری درچند سده ی اخیر به خاطر همین تناقضات و تعارضات ولوله در جانشان افتاده و سر به بیابان حیرانی و ویلانی گذاشته اند. چه اندیشوران که خسته از این چالش های معرفتی همه چیز را منکر شده اند تا شاید گریزی از این حیرانی بیابند و چه بسیار آنها که در صدد یافتن راه حلی بر آمده اند و آستین ها را بالا زده اند و چه بسیار گمنامان که عمر شیرین را بدون یافتن پاسخی درست هدر رفته دیده اند. چه کتابها نوشتند! چه خون ها خرج خامه ی قلم شد! تا کتابی نوشته شود. چه مجالس پر شر و شوری حلقه به حلقه شکل گرفت. اما و صد اما! که انگار باز هم یک جای کار می لنگد هر کس به زبان خودش سعی کرده این پیچش ها و لنگش ها را به تصویر بکشد اما به میدان اجرا و عمل که می رسیم و دکمه ی اینتر را که می فشاریم آن بهشتی که از مدینه ی فاضله ی اسلامی به خامه ی خیال می کشیدیم شهری سوخته و خانه ای ویران و غارت زده را به نمایش می گذارد.

اگر نظریه پردازان و متفکران دنیای اسلام را به برنامه نویسان کامپیوتر تشبیه کنیم به این می ماند که کدنویسانی متین و حرفه ای ؛ تمام تلاششان را می کنند تا بی نقص ترین کدهای ممکن را برای ساخت یک پلتفرم و نرم افزار بنویسند اما چیزی که در فرانت اند Front End به نمایش در می آید سرشار از ارور و باگ های غیر قابل اجراست. برخی اشکال را از هسته ی معرفتی اسلام می بینند و ناامید از هرگونه نتیجه ی قابل دفاع، راه حل را در حذف اسلام از فکر و ذهن جامعه ی بشری معرفی می کنند. گروهی دیگر اشکال را نه در اسلام بلکه در فهم ناقص از دین اسلام معرفی می کنند و به طور کلی به هر سمت و سویی بنگری نظر و قیل و قال بلند است.

در این مجال، به دنبال ورود به موضوعات اصلی که در عصر روشنگری مطرح شده نیستم. قصدم این است که با رویکردی تاریخی، روشنفکری را بستر تحولات تاریخی دو سده ی اخیر به طور خلاصه به تیغ نظر بکشم. و به دنبال این پاسخ بر خود بپیچم که به راستی روشنگری و به خصوص روشنفکری دینی چه متاعی را برای جامعه ی ایران یا جهان اسلام، نقد کرده؟ و چه ثمره ای از خود بر جای گذاشته؟

روشنفکری در محکمه ی تاریخ

لب کلام در مقایسه بین دو نوع تفکر است یا بهتر است بگوییم مقایسه ی بین ۲ تمدن است . تمدن باستانی اسلامی و تمدن نوظهور غرب. دنیای جدید از غرب آغاز شد و در طی ۴ – ۵ قرن به شکلی اعجاب انگیز چنان پیش رفت که بشریت دوره ی جدیدی از تمدن بشری را به چشم خود دید. این که پیشرفت تمدن غرب از کجا آغاز شد و بر اساس کدام بنیان های معرفتی و چارچوب های عملی سرفراز کرد بحثی دقیق است که اینجا قصد ورود به آن را ندارم اما هر چه بود ملت های اروپایی به منابع متنوع اقتصادی مسلط شدند و در طی سده های متمادی به این پیشرفت اقتصادی و تسلط جغرافیای مسکون بشری ادامه دادند. دریانوردان اروپایی به شکلی اعجاز گونه راه های جدید دریایی به شرق را کشف کردند و برای رسیدن به سرزمین هندوستان نه تنها دماغه ی امید را در جنوبی ترین نقطه ی قاره آفریقا کشف کردند بلکه هندوستان جدیدی را در غرب سیاره ی زمین یافتند و منابعی بی انتها برای شکوفایی اقتصاد و پیشرفت تمدن بشری حاصل آوردند.

تمدن غرب برای پیشرفت تمدن و پیشرفت علم راه جدیدی را پیش گرفت و خلاصه ی مطلب آن که در طول سالها کشمکش فکری به این نتیجه رسیدند که برای زندگی چندان نیازی به پرستش خداوند نداریم. و همان بهتر که به جای خداپرستی به انسان پرستی معتقد شویم. ظهور اومانیسم و کنار گذاشتن مقوله ای به نا خدا مصادف شد با تحولات شگرفی در حوزه ی علم و فناوری؛ به انگیزه به افسار کشیدن قدرت طبیعت و پردازش هر چه بیشتر منابع اقتصادی. سیر تحولات بشر سرعت بیشتری به خود گرفت و با ظهور انقلاب صنعتی، بشر وارد دوره ای از تاریخ شد که قبل از آن سابقه ی مستند و مکتوبی نظیر آن به چشم نمی خورد. (همین یک یا چند پاراگراف خودش یک کتاب است.)

نهاد علم تبدیل به قدرتمندترین آلترناتیو برای نهاد کلیسا شد. علم و دین به جدالی سخت و طولانی وارد شدند و در مقابل هم صف آرایی کردند. علم پوزیتیویسم جدید، دین را بزرگترین دشمن خود و مانع پیشرفت علوم بشری معرفی کرد و قاطعانه مدعی شد برای فهم علم هیچ نیازی به اثبات وجود خداوند نیست. انسانِ آزاد، خود قادر است مسیر زندگی را در این دنیای طبیعی پیدا کند وطبیعت را به زیر یوغ اراده ی خود بکشد.

مسلمانان از زمانی به شکلی ملموس، برتری تمدن غرب را درک کردند که مبادلات تجاری ملل اروپایی به تدریج تبدیل به تسلط کامل بر شوون مختلف امت اسلامی و شکست های نظامی و سیاسی پی در پی در مقابل این تمدن نوظهور شد. تمدن اسلامی از قرن هفده و هجده میلادی شبیه شیری فرتوت و پیر شده بود که از فرت کهولت یال و کوپالش ریخته وقدرتی در سر پنجه نداشت. و قلمرواش توسط شیرهای جوان و جویای نام به تصرف درآمد.

جوامع اسلامی در این چند قرن اخیر مست و مسحور شکوه، و پیشرفت برق آسای تمدن غربی شدند و راهی جز پذیرش قدرت فائقه و امپریالیسم استعمار گر غرب نداشتند. تمدن غرب بهشت نسیه ی موعود را در همین زندگی به سکه ای نقد تبدیل کرد و چنان در علم و فناوری و تکنولوژی پیش تاخت. که طعنه به اعجاز انبیا می زدبه قول حافظ :

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود 

وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم

علما و اندیشمندان اسلامی شکست نظری و معرفتی را نپذیرفتند و بسیار سعی کردند در نظر و عمل نشان دهند که عیب از اسلام نیست. بلکه از مسلمانی ماست. اما همین که پا در این میدان رقابت گذاشتند بسیاری از ضعف ها و فتورهای فرهنگ و اندیشه ی اسلامی در مقایسه با تمدن جوان غربی برای آنها آشکار تر و روشن تر می شد. اوج شکست تمدن اسلامی، با جنگ های جهانی اول و دوم شروع شد. ساختار پوسیده ی سیاسی و فرهنگی تمدن اسلامی با فروپاشی امپراتوری عثمانی، ته مانده ی تفکر صفوی و امپراتوری گورکانی در هند فرو ریخت. آسیای پهناور کابین عروس اروپا شد و تمدن های شرقی و آسیایی در همه ی ابعاد به زیر سلطه ی تمدن غرب رفت.

تنها نکته ی مسلم و واقعیت تاریخی قابل اجماع همین گزاره است که؛ تمدن اسلامی یا تمدن های آسیایی از تمدن یهودی-رومی غرب شکست خوردند و عقب ماندند. برای تبیین ریشه ها و عوامل این عقب ماندگی و شکست، چنان معرکه ی آرایی بوجود آمده و نظرات مختلف شده که خود همین اختلافات عامل حیرانی و سرگردانی بیشتر در میان جهان اسلام شده است. مشکل آنجا شروع می شود که تاریخ سازان، تاریخ را نمی نویسند بلکه تمام تمرکز و قوایشان را برای تولید قدرت و ثروت و ایجاد تحول جمع می کنند. تاریخ بیشتر توسط افرادی نگارش می شود که شغلشان تاریخ نویسی است. فرقی نمی کند تاریخ تمدن غرب باشد یا شرق، از هر سر قضیه که بنگریم با همین ابهام روبرو می شویم که عامل یا عوامل اصلی پیشرفت تمدن غربی چه بوده است؟

آیا عصر روشنگری یک توهم تاریخی است؟

یک سوال : آنچه از تاریخ معروف و مرسوم در تاریخ اروپا به ما رسیده چندان نمی تواند احکام کلی به ما ارائه دهد. آیا اساسا آن طور که ادعا شده و تاریخ اروپا عنوان بندی شده قرون وسطی عصر تاریکی بوده؟ و با ظهور فلسفه ی جدید عصر روشنگری در اروپا حکمفرما شده؟ یا این عنوان بندی تاریخی فقط در کتابهای تاریخ اندیشه این چنین منعکس شده؟ آیا واقعا کلیسا دشمن علم بوده؟ یا می توان شواهدی جست که کلیسا تاثیر بسیاری بر پیشرفت علوم و تمدن اروپایی داشته؟ آیا اساسا اندیشه ی فلسفی عصر روشنگری آن طور که ادعا می شود نقش عمده و اصلی را در پیشرفت ملل اروپایی داشته؟ یا این فقط ادعایی است که توسط خود فلاسفه ی غربی در کتابهای متنوع گنجانده شده؟

 چیزی که در تاریخ مسلم است قدرت مسلط نظامی و انضباط مالی و اقتصادی، حجم غیر قابل وصفی از منابع و منافع اقتصادی را به سمت اروپای غربی گسیل داشت. و بسیاری از علوم از این جهت به پیشرفت قابل توجهی دست یافتند که برای توسعه ی ناوگان نظامی جوامع اروپایی ضروری می نمود.

مخلص کلام اینکه به طور کلی تاریخ با تعصب و منافع شخصی تاریخ نویس گره خورده است. و می توان تاریخ را به شکل دیگری دید. به خصوص امروزه که با قرن نوزدهم فاصله گرفته ایم و جوّ عمومی حاکم بر مباحث فلسفی یا تاریخ علم و اندیشه بسیار متفاوت از آن سالهاست. اوضاع زمانی بدتر شد که روشنفکران مسلمان و مدرنیست ها در جهان اسلام درپی یافتن گنج  جوهری تمدن غرب، به متون و اندیشه های غربی پناه برده اند. روشنفکران جهان اسلام؛ اعم از دینی و غیر دینی طبق سنت مالوف در جهان اسلام، به مباحث نظری در تاریخ غرب علاقه ی ویژه ای نشان دادند و اوج تمدن غرب را در اندیشه های فلسفی غرب می دیدند. تاسف بار تر آن که روشنفکران مسلمان گمان می کردند با ترجمه ی متون تاریخ اندیشه ی غرب قادرند به راحتی همان مسیر پیشرفت را در خاورمیانه کپی کنند.

اگر در تاریخ اندیشه ی غرب بحث سکولاریته و جدایی دین از دولت داغ است لاجرم همین که ما بتوانیم همان مسیر را در مورد جهان اسلام و منطقه ی خاورمیانه پیش بگیریم کافی است تا همان نوع توسعه ی تمدنی چراغش در این بستر جغرافیایی بر افروخته شود. هنوز هم در قرن بیست و یکم، شاهد هستیم که روشنفکرانی چون دکتر سروش به دنبال پروتستانتیسم اسلامی هستند و سودای مارتین لوتر شدن را در سر می پرورانند غافل از آنکه در این قیاس مع الفارق، دنیای اسلام قرن هاست پروتستان شده و شاید بتوان ادعا کرد که از ابتدا این چنین بوده است.

تشخیص غلط از پرچمداران واقعی غرب و نویسندگان پرهیاهو

در غرب این دانشمندان علوم طبیعی، تجار، دریانوردان و معماران و فاتحان نظامی پرچمدار پیشرفت بوده و هستند و فلاسفه و ادیبان دنباله رو و پشتیبان این حرکت سریع و عمل گرایی شدید جامعه ی اروپایی بوده اند و بستر تئوری را برای توسعه ی عملی این حرکت همواره هموار می کنند. اما روشنفکران در جهان اسلام نه تنها علاقه ای به ریشه های عملی این تمدن نشان نداده اند بلکه با عدم شناخت جغرافیا و جامعه ی هدف، تنها با ترجمه ی مباحث نظری و فلسفیِ خود، مانعی برای پیشرفت علم و فناوری در جهان اسلام شده اند.

به طور مثال تعارض علم و دین آن چنان که در اروپا ظهور و بروز یافت ریشه در الهیات بنیادین مسیحیت دارد و کتاب مقدس آنها یعنی تورات و انجیل داشت و دارد در حالی که چنین چالشی در جهان اسلام نه اینکه ریشه ای نداشته باشد اما با کتاب مقدس مسلمین یعنی قرآن تعارض ذاتی و بنیادین نداشته و ندارد. روشنفکران در جهان اسلام از تمام تاریخ تحولات غرب فقط روی دعوای علم و دین تمرکز کردند و در صدد حذف یا اصلاح مدرنیستی دین کمر همت بستند. در واقع تاریخ اندیشه ی غرب و اعتراضاتی که به کلیسا می رفت را یک به یک به نهاد دین در تمدن اسلامی منسوب کردند. و دین اسلام را به جرمی که کلیسای مسیحیت مرتکب شده بود ( یا دست کم فقط به آن متهم شده بود) کیفر می دادند.

 همین باعث افت و رکود شدید پرچمداران اصلی یک تمدن، یعنی عمل گرایان شد. دعوای بیهوده ی فلاسفه ی مدرنیست اسلامی با روحانیت متحجر و سلفی نگر، علوم طبیعی، فناوری نظامی و تجارت و معماری را در جهان اسلام هر چه بیشتر و بیشتر به قهقرا برد و اقتصاد و تولید، زیر دست و پای این جنگ بیهوده و خیالی زیر دست و پا له شد.

نکته ای که باید به آن توجه داشت در تاریخ غرب ، اختلاف نهاد دین و دانشگاه بعد از آن ظهور کرد. که ثروت حاصل از فتوحات و جهانگشایی غربیان روزبروز به سمت اروپای غربی سرازیر می شد و معرکه ی آرا برای چگونگی توزیع این ثروت و قدرت در میان اقشار و صنوف مختلف پا گرفت و طبیعتا به همین جهت بود که تضاد و تعارض بین این دو نهاد به پیشرفت و توسعه ی بیشتر کمک می کرد و چون چرخ دنده هایی به حرکت موتور تمدن غرب شتاب می بخشید.

 اما در جهان اسلام منفعت مازادی در میان نبود و کپی برداری از اختلاف دین و علم منجر به تسریع در فروپاشی اقتصاد فرتوت اسلامی شد. به عبارت دیگر در شرق، ثروت و قدرتی تولید نمی شد که به خاطر آن بر سر و کله ی هم بکوبند و در مورد روشهای پیشرفت روزافزون آن به تضارب آرا برخیزند. 

از همین رو انگیزه ی من از بازخوانی تاریخ نه برای عرضه به دانشگاه یا دانش پژوهان است. بلکه مخاطب اصلی من صنعت گران، بازرگانان، نظامیان یا دانشمندان علوم ریاضی و طبیعی است. من با بازخوانی تاریخ چندان به دنبال دست یافتن به احکام و نتایج کلی نیستم بلکه به دنبال تحلیل و رویکردی از تاریخ تمدن اسلامی دست و پا می زنم که به درد تاریخ سازان واقعی جامعه ی اسلامی بخورد.

 

روشنفکری دینی و سکولاریسم اسلامی در تاریخ معاصر

سکولاریزم مهم ترین رکن تفکر و عقلانیت مدرن است. تمدن غربی به تمام دنیای مسکون گسترش یافته بود و تقریبا سرزمینی نمانده بود که زیر چتر و چکمه ی اروپای غربی نرفته باشد. با ورود به قرن بیستم میلادی حجم تولید و سرمایه در این کشورها چنان سر به فلک کشیده بود که دیگر نوبت تسویه ی حساب نهایی بین خود این قدرت ها بود. جنگ جهانی اول و دوم تنها جرقه ای بزرگ برای این رقابت طولانی شد. فروپاشی امپراتوری عثمانی و ته مانده ی تفکر صفوی و گورکانی، کار را در تمام دنیای اسلام یکسره کرد. این رخدادهای تاریخی اغلب روشنفکران مسلمان را به جزمی آشکار رساند که تفکر و اندیشه ی غربی، تنها راه نجات از این چاه ویلانی است. و اعتقاد به سکولاریزم همان کیمیای سعادت و بهروزی برای هر جامعه ای است که آرزوی زندگی در دنیایی جدید را در سر می پروراند. برخی به طور کلی و به تبعیت از ترجمه ی متون اروپایی، دین را عامل بازماندگی و به قهقرا رفتن در تاریخ خرافاتی باستانی تلقی کردند و آبادانی این دنیا را ملازم کنار گذاشتن اعتقاد به دین دانستند. برخی دیگر دین را برای آبادی آخرت دانستند و برای زندگی در این دنیا، پای دین را لنگ دیدند و به دنبال تفکر مدرنیته شتافتند.

روشنفکران دینی به طور کلی معتقدند؛ دین، کماکان می تواند به رشد و حیات خود در دنیای جدید ادامه دهد به شرط اینکه خصوصیات و لوازم زیست در این دنیای جدید را به خوبی بشناسد و خود را با نوع تفکر و تعقل در دنیای جدید هماهنگ و همخوان کند. در نظر این گروه از اندیشمندان، راه پیشرفت و ترقی منحصرا با پذیرفتن چارچوب معرفت شناسی مدرنیته می گذرد. و هر جامعه ای اعم از دینی و غیر دینی برای ساختن یک تمدن به پیشرفت در علوم طبیعی و تکنولوژی برای تصرف منابع و به کار گرفتن آن در زندگی نیازمند است. ثروتی که از این راه بدست می آید باید در چارچوب خاصی توزیع شود تا سعادت را برای آحاد یک جامعه تضمین کند و برای این امر نیاز به علم حقوق و علوم متنوع انسانی ضروری می شود.

 مدرنیست ها معتقدند برای نیل به این اهداف باید پایه های فکری ما نسبت به دنیای باستانی تغییر کند اول اعتقاد به سکولاریته است یعنی بپذیریم که دین نمی تواند نقشی در سیاست، علم و ارزش های اخلاقی داشته باشد و در مرتبه ای پایین تر از عقل، اخلاق و علم و سیاست قرار می گیرد. و دوم اینکه فلسفه و عقلانیت جدید انسان محور است نه خدا محور، ما برای پیشرفت در طبیعت و تصرف در آن برای به خدمت گرفتن منابع طبیعی نیاز نیست به خدا پاسخگو باشیم. بلکه کافی است به حقوق طبیعی انسانی و بشریت پاسخ بگوییم و جواب پس بدهیم.

تفکر مدرنیته به خوبی در اروپای غربی پا گرفت و رشد پیدا کرد در شرق و شمال آسیا یعنی چین و روسیه هم همین تفکر و به شکلی متفاوت از اروپای غربی راه خود را باز کرد. آمریکای شمالی نیز که حالا مرکزیت تفکر اروپای غربی به آنجا منتقل شده بود . در قرن بیستم به عنوان ام القری این تفکرِ تمدن ساز پا به عرصه گذاشت. اما قلب تاریخ جهان باستان، یعنی خاورمیانه در پذیرشِ بی چون و چرای بستر مدرنیته مقاومت کرد.

 شاید بتوان به ضرس قاطع ادعا کرد به لحاظ تاریخی، جریان مدرنیته و سکولاریسم با تمام شعبات فکری و نظری اش در خاورمیانه، درختی بی ثمر شد. شاید حکومتهای سکولار در خاورمیانه سر بر آوردند اما ریشه دار نشدند چرا که جوامع خاورمیانه یا بهتر است بگوییم حوزه ی قلمرو جهان اسلام، تفکر مدرنیته و سکولار را آن طور که در غرب رشد و نما یافته بود پس زدند و با آن احساس غرابت و بیگانگی نشان دادند.

چرا در خاورمیانه جلوه های تمدن غرب همچون سکولاریته، دموکراسی و به اصطلاح مرسوم عقلانیت مدرن توفیقی نیافت؟ این سوال خود به قطر هفتاد من مثنوی نیاز دارد.

برای تبیین تاریخی شکست مدرنیته در خاورمیانه؛ روشنفکران، متهم اصلی این بازماندگی در قبول مدرنیته را نهاد دین و روحانیت در جهان اسلام به خصوص فقهای اسلامی می دانند و با تاسی به آموزه های تاریخ اندیشه ی غرب تنها راه توسعه ی تمدن در جهان اسلام را عقب نشینی دین و فقها از عرصه های اجتماعی -فرهنگی و سیاسی بر می شمارند. در مقابل فقها و علمای اسلامی تمام این نظریه پردازی های غربی را در راستای نقشه ای برای چپاول و استعمار منابع طبیعی در جغرافیای جهان اسلام می دانند.

در این بزنگاه ها نقش دانش تاریخ به عنوان داوری بی رحم و دادستانی عادل در میان دعوای بین نومعتزلیان دینی که فلسفه ی جدید غرب را مبنا قرار داده اند و فقهای سنتی و اهل حدیث که به نوع منحصر بفردی از اسلام تاریخ محور و نقل گرا معتقد هستند به خوبی آشکار می شود.

 اگر تاریخ دویست سال اخیر در جهان اسلام را مورد مداقه قرار دهیم خواهیم دید که عوامل متنوعی در عدم توسعه ی تمدن اسلامی در جهان معاصر نقش داشته است. مدعیان اصلی، خود همان، متهمان درجه یک هستند. روشنفکران اعم از دینی و غیر دینی بیشترین نقش را در این رقابت اندیشه به عهده گرفته اند و کمترین ثمر را به جامعه ی خود بخشیده اند. و برای فرار از مسئولیت، همیشه انگشت اتهام را به سمت فقها و علمای دین، نشانه گرفته اند. اینکه تحجر و سلفی گری و اشعری مسلکی جهان اسلام را به قهقرا فرا می خواند و مدینه ی فاضله را نه در آینده ای روشن، بلکه در گذشته ای دور و دراز ترسیم می کند هیچ شکی نیست.

اما مشکل آنجاست که روشنفکران در خاورمیانه با ترجمه ی ناقص و عموما تاریخ گذشته از متون اندیشه ی غربی، نه تنها توان تولید فکر و اندیشه را نداشته اند بلکه همیشه امت اسلامی را به اندیشه ای فرا می خواندند که در بهترین حالت، در بستر تاریخی جغرافیایی و فرهنگی؛ به خصوص در غرب ظهور و بروز یافته بود. اشکال به متفکران غربی نیست که تاریخ و جامعه ی خود را به خوبی شناختند و بهترین طرح ممکن را به تمدن غرب ارائه دادند. روشنفکران جهان اسلام ، فقها را به کنار گذاشتن آرا و احکام فقهی دعوت می کنند اما جایگزین خاصی برای آن در چنته ندارند بلکه به حقوق مدرن که برپایه های مکاتب حقوقی روم باستان و فقه یهودی بنا شده دعوت می کنند.

روشنفکران دینی: اشاعره ی فیلسوف

بررسی تاریخ عملکرد روشنفکران مسلمان نشان می دهد آنها تا حد زیادی با همان اشعری نگری و نقل گرایی به سراغ مطالعه و کپی برداری از فلسفه ی جدید غرب رفتند و اگر از آنها سوال کنید که چرا و به چه دلیل می گویید دین با علوم طبیعی در تعارض است؟ یا چرا باید ماتریالیسم و اومانیسم را بی چون چرا بپذیریم؟ یا مگر ساحت عقل، قدیم و جدید دارد که بگوییم عقل مدرن احکامی صادر می کند که عقل قدیم از درک آنها عاجز بوده است؟ خلاصه ی جواب آنها این است که چون کانت و دکارت یا هگل و مارکس و فرانسیس بیکن و … این را گفته اند.

حالا با گذر زمان و تاریخی شدن نظریه ی مدرنیته، این گروه هم به نوعی سنت گرا شده اند اما به جای سنت نبوی به سنت کانت و پوپر و مارکس و هگل تمسک می کنند.

تولید فکر و نظریه ی ناب در میان این گروه فقط در حد پر کردن بازار نظریه پردازی در مراکز دانشگاهی است. لذا نادیده گرفتن اندیشه ی این طیف از روشنفکران نه صدمه ای به فهم اندیشه غربی می زند و نه ثلمه ای به اندیشه ی اسلامی وارد می کند به عبارت دیگر این طیف از روشنفکران نتوانستند جریان اصیلی را در تعقل و اندیشه ایجاد کنند و در بهترین حالت سیاهی لشگر نوابغ اروپایی عصر روشنگری باقی ماندند. و به نقش حاشیه نویسان و مترجمان بعد از موعد برای اندیشه ی اروپای غربی اکتفا کردند.

تمام سخن این است که وقتی با عینک تاریخ به تحولات می نگریم فلسفه ی جدید غرب به خصوص؛ حتی تاریخ تحول در علوم طبیعی به شکلی عام تر؛ تنها بخشی از پازل توسعه ی تمدن در اروپای غربی را پر کرده است و دقیق معلوم نیست که این تحولات اندیشه ای تا چه میزان تاثیر گذار بوده اند؟ چیزی که عیان است روشنفکران مسلمان به علت ریشه و گرایشاتی که در پروراندن مباحث نظری داشته اند این جنبه را چنان منعکس کرده اند که گویا اساسا هیچ تمدن جدیدی شکل نخواهد گرفت مگر اینکه به سنت فلاسفه ی غربی ایمان بیاورد.

آنچه تاریخ به ما نشان می دهد این است که علوم طبیعی در اروپای غربی در سایه ی نیازها و انگیزه های نظامی و گسترش فتوحات و جهانگشایی و استخراج منابع طبیعی به حیات خود ادامه داده و تاکنون نیز همان رسم و سنت سابق را پیش می رود. پیشرفت جنگ افزارها، وسایل ارتباطی همچون رادیو و اینترنت، صنایع داروسازی و پزشکی، گسترش ناوگان حمل و نقل و حتی معماری در همین امروزی که ما در آن زیست می کنیم وابسته به ناوگان نظامی است.

 این به معنای انکار آزاداندیشان غربی و عقل گرایان یا فلاسفه ی بزرگ تمدن غربی و تاثیری که آنها در پیشرفت تعقل و اندیشه داشته اند نیست بلکه این درسی از تاریخ است. چیزی که تاریخ به ما نشان می دهد ممکن است با خوب و بد و یا عدل وظلم های اخلاقی و عقلانی سازگار نباشد اما تاریخ چاره ای جز بی رحمی در قضاوت ندارد.

قرن ۲۱ و کارنامه ی عملی جهان بینی ها

زمانی که دعوای علم و دین در اروپای غربی شروع شد و آوای سکولاریته تنها راه رهایی و سعادت بشر خوانده می شد زمانی بود که سکولاریته و حکومت غیر دینی سابقه ی چندان روشنی در تاریخ بشری نداشت بیش از هزار سال بود که شرق و غرب عالم با موتور سیاست دینی، حرکت می کرد. مدرنیته و سکولاریته با ادعای پایان بخشیدن به تمام رنج ها و موانعی که زیر سلطه ی دین ایجاد شده بود، هدایت جامعه ی غربی را به عهده گرفت و در قرون هجده و نوزده و بیست چنان سرعتی به پیشرفت در دنیا گرایی و دنیا سازی بخشید که در طول تاریخ بشر بی سابقه یا کم سابقه بود.

اما اتفاقی که امروزه برای این تفکر افتاده است این است که یک کارنامه ی کامل و قابل بررسی را پیش چشم جهانیان به نمایش گذاشت. حالا تفکر دینی با تفکر سکولار در تمام جنبه ها قابل مقایسه است.

شتاب غیر قابل باور در تصرف طبیعت و توسعه ی مادی گرایی دنیایی هر چند محاسن و منافع انسان امروز را به سرعت ارتقا داد. اما به همان سرعت مشکلات و بحرانهای بشری را در حوزه های فردی و اجتماعی بزرگ کرد. امروزه در قرن ۲۱ میلادی بحران محیط زیست به حدی رسیده که خبر از پایان امکان حیات در سیاره ی زمین زمزمه می شود.

در کنار پیشرفت افسانه ای علم پزشکی، ویروس های خطرناکی مثل کووید۱۹ رشد یافته اند که امنیت و سلامت تمام ساکنان کره ی زمین را به مرز غیر قابل باوری از هشدار رسانده اند. علم که قرار بود بر گردن طبیعت افسار بزند به اختراع جنگ افزارهایی افسانه ای دست زده که در هیچ اسطوره و افسانه ی باستانی این سطح از کشتار و تخریب قابل تصور نبود. به شکلی که حالا بشریت احساس می کند، افسار علم را دور گردن خودش پیچانده است.  

نابرابری های اجتماعی به حدی رسیده که به جای یک خدای نادیدنی که معمولا در درون انسانها خانه داشت. عده ای معدود و درصد بسیار قلیلی از آدمیان به انسان-خدایی، نائل شده اند و بسیار قدرتمندتر از سلاطین و جباران دنیای قدیم، تمام ثروت و سرمایه ی جهان را چون خون آشامان می مکند.

روزنامه و رسانه که قرار بود ناخدای آزادی های اساسی بشریت باشد حالا خود کدخدایی شده است و چنان مغز آدمی را در باتلاق دروغ می فشارد؛ که تحلیل وضعیت زندگی، رویایی دست نیافتنی به نظر می رسد.

اینترنت ابزاری است که کنش های انسان را سرعت می بخشد چه این کنش ها، فناوری اطلاعات و ارتباطات باشد و چه فسادهای مالی یا اخلاقی در مقیاس جهانی، کامپیوتر و اینترنت با همان شتابی که می تواند آزادی بیان و عقاید را به ارمغان آورد به همان سرعت می تواند امنیت و حریم خصوصی و عمومی یک جامعه را به انحطاط و سقوط بکشاند.

روشنفکران دینی : پیرمردهای قرن نوزدهم

علم طبیعی و دانش تجربی در قرن ۲۱ پشت دروازه های متافیزیک و ماوراء طبیعت چمباتمه زده و در جستجوی راهی برای ورود به این عرصه اسرار آمیز است . نکته ای که روشنفکران دینی هنوز از آن غافل اند و هنوز بر اساس مبانی نظری قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به دنبال چشم پوشی و انکار مفاهیم متافیزیکی در متون دینی هستند.

از این سو با ظهور کامپیوتر و اینترنت و چرخش سریعتر اطلاعات و داده های علمی، باعث شده دانشمندان در رشته های مختلف از جمله روانپزشکی، عصب شناسی، باستان شناسی و زیست شناسی و ژنتیک، اینقدر داده های مختلف در مورد تجربه های ماورائی از انسان های مختلف و در دوره های متفاوت بیابند که دیگر نمی توانند حضور و تاثیر عوامل متافیزیکی در این دنیا را نادیده بگیرند. هر چند هنوز به درستی نمی توانند فرضیه ی مستدل علمی، برای این تجربه ها و پدیده ها ارائه کنند.

تاریخ علم در نیمه ی دوم قرن بیستم به مراحل جدیدی دست یافت و همانطور که کشف نیوتون و انیشتین، انقلاب عظیمی در مباحث فلسفی ایجاد کرد. پیشرفت در علم ژنتیک در دهه ی نود میلادی و ابتدای قرن بیست و یک، پیشرفت در نجوم و فضانوردی و پرداختن دانشمندان فیزیک به داستان آفرینش، ظهور علم کامپیوتر و همه گیری اینترنت، پیشرفت در عکاسی و فیلمبرداری و بالاخره شبکه های اجتماعی، همه و همه نوع نگاه نهاد علم را به دنیای حیات به شکلی بنیادین تغییر داد.

دیگر مشاهده ی جن و ملک، و انرژی های کیهانی یا قدرت ذهن و روح آدمی از مقولاتی نیست که مثل ابتدای قرن بیستم به دیده ی اسطوره و خرافات به آن بخندیم و به تمسخر بگیریم.

دانش طبیعی خود را در پرانتزی می بیند که با نقطه ی آفرینش و لحظه ی پس از مرگ بسته می شود و برای تبیین این پدیده ها دست خود را کوتاه می یابد.  این دقیقا همان حوزه هایی است که دین روی آن تاکید و پافشاری می کرده است و به زبان رمز و نشانه در صدد سیگنال دادن به بشریت برای تفکر و تامل بیشتر در حوزه ی آفرینش، معاد و دنیای ماورای طبیعت بوده است.

به همین خاطر در اواخر قرن بیستم و امروزه در قرن بیست و یکم توجه به آموزه های دینی در تمام دنیا دوباره قلب ها را به خود جلب کرده و آموزه های هندو و بودا به زندگی روزمره ی غربیان راه یافته و دین اسلام سریعترین رشد را در تمام ادیان جهان به خود اختصاص داده است. حالا دیگر تصوف وعرفان با تمام انشعاباتش در ادیان و فرق مختلف مورد توجه کانون های آکادمیک قرار گرفته و می توان ادعا کرد که زبان علم طبیعی و زبان دین به نحوی خود را مکمل یکدیگر یافتند و برای درک آگاهی به تعامل و تعادلی هر چند ابتدایی و ناپایدار دست یافتند.

حالا نظریه ی تعامل علم و دین طرفداران بسیار بیشتری پیدا کرده و این دو به تعبیری همچون یین و یانگ به عنوان مکمل و محرک یکدیگر شناخته می شوند.

در این میان باید به تحولات سیاسی و تاثیر آن بر کمرنگ شدن مدرنیته به شکل رادیکال آن، اشاره کرد دهه ی هشتاد میلادی و با قیام انقلاب اسلامی ایران به زعامت امام خمینی (ره)؛ اندیشه ی اسلامی یک بار دیگر سربرآورد. فقه سنتی شیعه حالا مجهز به فلسفه صدرایی، ادعا کرد که می تواند راهی به غیر از سکولاریته را برای توسعه ی تمدن نوین اسلامی ارائه دهد و سیاست و فرهنگ و جامعه ای را بر این مبانی نظری استوار سازد.

قضاوت تاریخی در مورد سرانجام این تفکر الان کاری است بسیار دشوار، چون ما در این برهه از تاریخ نفس می کشیم و نگاه تاریخ را به هر طرف که بگردانیم متهم به جانبداری و تعصب می شویم. اما با این وجود انقلاب اسلامی با تمام ضعف ها و نقصان ها و کژی ها و فسادها؛ نشان داد که می توان در علوم ریاضی و طبیعی به پیشرفت رسید بدون اینکه قائل به سکولاریسم و جدایی دین از سیاست شد.

فقه سنتی و فلسفه اسلامی با همه ی کهنگی؛ اینقدر ظرفیت دارد که عرصه ی خاورمیانه را زیر عبای خود بگیرد.

مهم نیست که موضع ما به عنوان یک ایرانی در مورد این ساختار فکر چگونه است؟ مهم این است که در تاریخ و در میدان عمل، کارکرد این نظریه به اثبات رسید. حالا بعد از چهل سال در آمریکا فردی به ریاست جمهوری برگزیده شده که پایگاه اصلی خود را نه احزاب مرسوم سیاسی، بلکه کلیسای اونجلیک (صهیونیسم مسیحی) می بیند. یا همین چند روز پیش در روسیه با تغییر قانون اساسی کلیسای ارتودکس، دوباره نقش بیشتری را در رهبری جامعه بر عهده گرفته است. و موزه ی ایاصوفیه در استانبول یک بار دیگر بوی سلطان محمد فاتح به خود گرفت و بعد از حدود هشتاد سال دوباره به مسجد ایاصوفیه تغییر کاربری داد، پدیده ای که خبر از بازگشت به هویت تاریخی عثمانی؛ در عرصه تحولات جهان اسلام می دهد.

جان سخن من این است که گذر زمان خود بهترین داور است و شناخت زمانه  خود بهترین دادرس، برای بررسی غث و ثمین یک نظریه لاجرم باید کارنامه ی عملی آن را زیر ذره بین دانش بگیریم امری که روشنفکران مدرنیست دینی در جهان اسلام به کلی از آن غافل بوده اند؛ وهنوز به سبک قرن نوزدهم به پدیده ها می نگرند و در زمانه ی اوائل قرن بیستم گیر کرده اند و به دلالی در بازار تضاد علم و دین، دل خوش کرده اند.

فردایی نه چندان دور را به چشم می بینم که هندسه ی ایمان سازمانی، افسار بر گردن شکاکیت فردگرای فلسفی انداخته و به هر سمت که بخواهد می چرخاند و سوار بر این مرکب، سیاست را به بازی می گیرد.

و لله عاقبه الامور

منبع: HoseinGH

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)