در برخی از اساطیر آفرینش آمده است- به ویژه در باور برخی از فیلسوفان پیشاسقراطی یونان، و همچنین چنانکه قبلا در یکی از نوشتهها اشاره کردم، ردی از آن را در اساطیر آفرینش میانرودانی به ویژه سومری میتوان یافت- که جهان پیش از پیدایش انسان در بینظمی مطلق بود و با آفرینش انسان است که جهان نظم و نسق و ترتیب یافته است. دیدگاه البته گیهانی است و محدود به نظامات اجتماعی نمیشود، و البته همانگونه که قبلا در یکی از نوشتهها نیز اشاره کردم، ایده خداوند اساسا در نظامات اجتماعی است که امکان تولد پیدا میکند، ایدهای که پیوند وثیقی با نظامات اجتماعی دارد، نظاماتی که بعدتر خصلت گیهانی پیدا میکند و بعدتر است که به عنصری از جهانشناسی تبدیل میشود. این را گفتم تا عرض کنم که مفهوم «روشنفکر» احتمالا حیثیت انتولوژیک دارد به این معنا که روشنفکر، «حقیقت» را -تعبیری متعارف و تا حدودی گمراه کننده از آنچه باید «نظام» نامیده میشده- میآفریند نه اینکه صرفا مناسباتی را که تصور میشود از پیش حیثیت وجودی دارند، کشف نماید و یا بیان کند. به عبارت سادهتر – و البته محدودتر- روشنفکر گفتمانی را «ایجاد» میکند و گفتمان، نظامی معنایی است که در آن اشیاء و حتی روابط بین اشیاء معنای جدیدی مییابند -و عقل بشری با فریبکاری دوست دارد این نظام معنایی جدید را به عنوان حقیقت دوباره به خود غالب کند- هر گفتمانی دارای هژمونی است، و اسباب و مقدمات این هژمونی را عقل در اختیار آن قرار میدهد تا بتواند خود را مجددا مقهور این هژمونی کند، فرایند یا «کار»ی است که عقل انجام میدهد تا در ضمن آن خود را بر خویشتن عرضه کند، فرایندی که بخش اصلی خودآگاهی عقل را موجب میشود.
مقدمه خیلی طولانی شد. داشتم مناظره جنابان زیدآبادی و تاجزاده را میخواندم. انگار جناب زیدآبادی در جایی از منطق درونی تحولات سیاسی در ایران سخن گفته بود. جناب تاجزاده هم آنچنان که انتظار میرفت هنوز اسیر یافتن درست و نادرست و یا حقیقت در ساحت مناسبات اجتماعی بود. دیگر حوصلهای برای تکرار حرفهای پیشین ندارم که عنوان کنم کار روشنفکر ایجاد برونرفت از انسداد گفتمانی است که پدید آمده، برونرفتی که به تولید گفتمان جدیدی منجر میشود. به نظرم نرسید هیچکدام از دو بزرگوار به چنین تاملاتی دلبستگی داشته باشند. اما به هر حال صحبت از «منطق درونی تحولات» واجد نکته مهمی است. در واقع اتکاء به چنین ایدهای میتواند ما را از وابستگی «حقیقت محور» در تحلیلهای اجتماعی رها کند، تحلیلهایی که در آن جامعه به مثابه چیز داده شده در آزمایشگاه پژوهشگر روی میز او خوابیده و پژوهشگر مشغول وارسی اوست. به علاوه چنین دیدگاهی میتواند ما را از قید و بندهای اخلاق نیز رها کند. اینکه بسیاری از مردم کشوری در اثر تحریم کشور دیگری صدمه ببینند همانقدر قابل داوری اخلاقی نیست که رشد بذری که به نهالی و سپس درختی تبدیل میشود. وانگهی، داوریهای اخلاقی خود میتوانند موضوع داوریهای تاریخی قرار گیرند زیرا اخلاق رابطه ذاتی با مفهوم حق دارد و حق نیز خود منتسب به انسانی است که خاصیت ذاتی او شدنی است که همزمان فرآورده و فرآورنده تاریخ است. بگذریم، توجه به اینکه تحولات از منطق درونی تبعیت میکنند که در بسیاری از مواقع بالاسر خواستها و انگیزههای فاعلین آن عمل میکند، واجد اهمیت زیادی است و وارد شدن آن در تحلیل زعمای قوم را باید به فال نیک گرفت. توجه به منطق درونی تحولات، آگاه شدن به این امر است که تحولات سیاسی و تاریخی را باید به مثابه سیستمی تحلیل کرد که درک سویههای آن نیازمند پیریزی یک نظام معنایی است که مناسبات درونی آن را به وجه عقلانی توصیف کند. من از چنین روشی در پیش از انتخابات دوم خرداد سال هفتاد و شش استفاده کرده بودم تا نشان دهم چرا جناب ناطق در آن زمان شانسی برای برنده شدن در انتخابات ندارند. همچنین به صورت آشکاری دیده میشد چرا دوران پس از جناب احمدینژاد، بایستی متعلق به جناح هاشمی رفسنجانی میبود. روشن است که اگر انسداد گفتمانی حاکمیت ادامه یابد، رئیس جمهور بعدی شخصی دارای عدم سابقه سیاسی خواهد بود که از لحاظ عملکردی متعلق به دوران توسعه سیاسی است. تنها حادثهای که میتواند این روند را مختل کند تغییر گفتمانی است که میتواند از جانب سپاه پاسداران صورت گیرد. چنین شبه-کودتایی در جهت چینیسازی صورت خواهد گرفت که در آن فرایند ایدئولوژیزدایی در پیش گرفته خواهد شد، روحانیت به حاشیه رانده میشود، آزادیهای اجتماعی گستردهتر خواهد شد، نوعی از تکنوکراسی نظامی را شاهد خواهیم بود و مواردی دیگر. در باره امکان چنین اتفاقی، یکی دو سال پیش چیزهایی نوشتم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.