مسعود بهنود بی شک یکی از برجسته ترین روزنامه نگاران تاریخ معلصر است و از دید نگارنده بخشی از شناسنامه روزنامه نگاری نوین ایران است که در حساس ترین فرازهای تاریخ معاصر از دوران نظام سابق تاکنون حضوری پررنگ داشته و از این روی ذکر خاطراتش همواره برای نگارنده جذاب و مستند بوده و هست و امیدوارم هر چه بیشتر این را به رشته تحریر دراورند تا گوشه های ناگفته و تاریک تاریخ معاصر روشن تر شود
در صفحه ایشان در مورد امیر عباس هویدا مطلبی را میخوانیم که به واقع تاریخ زنده است، از کسی که طولانی ترین دوران صدارت را در تاریخ معاصر ایران داشت چه زندگی هویدا و نحوه مرگ او همواره برای ایرنیان جائی برای کنکاش بیشتر را میگذارد، بخصوص اعدام (شما بخوانید قتل) او همواره این سوال را در ذهن بسیاری مطرح میکند که هویدا چه میخواست بگوید که اینگونه و بی هیچ تعللی او را کشتند؟ و اینچنین است که هر مطلبی در مورد امیر عباس هویدا، همیشه میتواند جذاب باشد چه رسد با قلم شیرین و جذاب مسعود بهنود باشد
مسعود بهنود حقایق را میگوید و خاطرات خودش را جان میبخشد اما همه جانبه به موضوع نمیپردازد، بهنود از مردم داری هویدا و حسن رفتارش با اهل قلم میگوید، چه خود هویدا روزی از همین صنف بوده و تفکراتش نزدیک به اهل قلم و میتوانست مشکلات مطبوعات و اهل فرهنگ را درک کند .
بی اغراق قلم شیرین مسعود بهنود آدمی را غرق در مطلب میکند بخصوص وقتی پای تاریخ معاصر به میان میاید
همین شیرینی و قدرت قلم و اینکه به راوی اطمینان داری که حقایق را بی کم و کاست بیان میکند گاهی اوقات باعث میشود شکاف های ذهن پر شود تا به جنبه های دیگر فکر کنی.
در این مورد بخصوص مسعود بهنود با ذکر چند خاطره مسلسل وار و ذکر خصائلی چون پاکدستی او در خرج از بیت المال و پول مردم (که این روزها گوهر نایاب شده) و با طرح قتل غم انگیز امیرعباس هویدا در پایان ، بسیاری از شکاف ها را میپوشاند.
اینکه یکی از بدتریرین دوران خفقان مطبوعات در تاریخ معاصر در دوران صدارت هویدا بود و تعظیلی شصت و سه جریده در یک روز در سال ۱۳۵۳ در دوران ایشان اتفاق افتاد که رکوردی دست نیافتنی است
هویدا به شخصه انسان پاکدست و دلسوزی بود اما نمیتوانست جانشین مناسبی برای اسلاف خود باشد، تکیه بر صندلی صدارتی که روزی مصدق و قوام السلطنه و مستوفی الممالک و فروغی بر ان تکیه زده بودند، هویدا حتی جانشین شایسته برای اعلا و امینی و دکتر اقبال هم نبود.
هم در دوره او بود که شخص نخست وزیر به اجرا کننده تام تمام دستورات اعلیحضرت تنزل یافت ، بی هیچ اما و اگری .
فرو کاستن شان نخست وزیر از یک پای قدرت در ساختار سلطنت مشروطه به مجری بی چون و چرای اوامر دربار که کوچکترین مخالفتی با هیچ چیز نداشت هم در دوران امیرعباس هویدا بود، چه هویدا به خوبی از چالشها مطلع بود، انسان با سواد و روشنفکری بود، جهان دیده بود، مناسبات را میشناخت و میدانست که یک جاهائی را داریم به بیراهه میرویم اما همان فروکاستن شان نخست وزیر به یک بله قربان گوی تام و تمام باعث شد که نخواهد یا نتواند که در قامت یک نخست وزیر ایستادگی کند.
مسعود بهنود در پایان به این نتیجه میرسد که هویدا در قامت یک مصلح در جامعه بود که شکست خورد که البته به حمد خداوند مصلحین این خاک چند صد سال است دارند شکست میخورند، از تاریخ دورش که حسنک وزیر بود تا قائم مقام و امیر کبیر و فروغی و مصدق و امینی و بازرگان و خاتمی و علی ماشاالله
اما آنچه به نطر میرسد این است که مرحوم هویدا بیشتر یک محلل بود تا مصلح، محللی که در روزهای پایانی صدارتش، خودش هم از این نقش محلل بودن خسته شده بود چون بهتر از همه میدانست راه بجائی نخواهد برد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)