داستان روایت آرام و دلنشینی دارد. شخصیت اصلی فیلم شکوه، متوجه میشود همسر سابقش فریدون با بیمهری فرزندان مواجه شده و در خانه سالمندان رها گشته؛ او که خود سالها پیش فریدون را ترک و زندگی دیگری را با رضا شروع کرده، این رفتار فرزندان با پدر را منصفانه نمیداند وبا مشورت همسر دوماش رضا، تصمیم می گیرد همسر سابقش را به خانه خودشان بیاورد تا برای رضای خدا از او نگهداری کنند.
در روایت فیلم علت جدایی شکوه از فریدون آشکار نمیشود گویی گذشته دیگر مسئله نیست و چندان بهایی ندارد و روایت اساسا بدنبال کشف مقصر و گناه کاری نیست.
شکوه با فریدون هم درد است او نیز سالهاست که مورد بی مهری فرزندان است .فرزندان تحت تاثیر روایت پدر از جدایی، مادر را مقصر می دانند و او را نبخشیده اند. پدر به آنها گفته بود مادر آنها را رها کرده چرا که با دوست او رضا طرح دوستی ریخته بود.
علی رغم این روایت دروغین، شکوه کینه ای به دل ندارد از فریدون مراقبت می کند تا به فرزندان درسی انسانی بیاموزد، او معترف است نتوانسته به آنها بیاموزد که با مادر خود چگونه باید رفتار کنند و می خواهد حداقل از او بیاموزند که با پدر چگونه باید رفتار کرد و ارزش های خانوادگی را حفظ کرد.
چالش اصلی در فیلم زمانی آشکار می شود که زندگی رضا تحت تاثیر قرار می گیرد. او نسبت به جایگاه خود دچار تردید می شود و دائما به نقطه آغازین آشنایی با شکوه بازمیگردد تا عشقی را که متزلزل می یابد به مدد مرور خاطرات گذشته بازیابد و مستحکم کند.
شکوه، حسادت رضا را با عنوان غیرت مردانه پس می زند. رضا از اینکه شکوه زندگی خود را وقف دیگران کرده چندان راضی نیست، او نمی خواهد زندگی و خانهاش را با کسی قسمت کند. شکوه شخصیت متضاد اوست. شکوه نمیخواهد خود را وقف یک نفر کند، او به زندگی اطرافیان بی توجه نیست قصه زندگی اکثر همسایه ها را می داند و برای آنها دلسوزی می کند.
شکوه، در اوج لحظه ای که رضا از خاطرات عشق و گذشته آنها می گوید تا این رابطه را در جایگاه ویژه و منحصر بهفرد خود بازسازی کند، دختر جوانی را که از خانه فرار کرده بهیاد می آورد و برای او ابراز دل نگران می کند.
در سکانسی از فیلم شکوه و فریدون در ایوان خانه، زیر باران به عابرین خیابان نگاه می کنند و برای آنها قصه میبافند قصه های عاشقانه،رضا اما بی تفاوت و کلافه به آنها می نگرد و خود را با این فضا بیگانه احساس می کند.
رضا اما در جریان فیلم تحت تاثیر این شور و شوق انسانی شکوه قرار می گیرد و تضادی که در حفظ زندگی خصوصی و پرداختن به زندگی دیگران در ذهن داشت کمرنگ می شود.او می آموزد که به قصه زندگی دیگران گوش دهد و نسبت به آن بی توجه نباشد. او به قاسم که به دنبال خانه و سرپناهی است تا زندگی مشترکش را آغاز کند، پیشنهاد می دهد یکی از اتاق های بلااستفاده خانه که انباری شده را خالی کند و آنجا ساکن شود.
در یکی از سکانس های پایانی فیلم، رضا در ایوان خانه در کنار شکوه می نشیند و به عابرین خیابان نگاه می کند و مانند فریدون از زندگی دیگران برای شکوه قصه می بافد. او به واسطه حضور فریدون در خانه اش، انسان دوستی شکوه را بهترمی شناسد وعشقش نسبت به او دگرگون می شود و خود نیز تغییر می کند.
در پایان باید به بازی خوب معتمد آریا نیز اشاره کرد .فاطمه معتمدآریا به خوبی از عهده این نقش برآمده و حس و حال انساندوستی شکوه را به زیبایی به بیننده منتقل می کند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.