۱۰ آوریل ۲۰۲۰

 

«هرگز قبلا اینگونه راجع به چیزی که نمیدانیم چیست ، اینقدر نمیدانسته ایم»

یورگن هابرماس میگوید :
«هر انسان بالغی که حتی برای یکبار هم شده تمایل و گرایشی به ادبیات داشته ، حتما در مقطعی نیچه ی درون خود را منکوب ساخته و انکار کرده است ، آنچنان که من نمودم»

فیلسوف ، یورگن هابرماس ، در باب تحت فشار بودن در اجبار به تصمیم گیری و زندگی در شرایط عدم قطعیت و در باب واکسیناسیون زودهنگامش در برابر اغوا و تطمیع نیچه ای

مصاحبه ای با یورگن هابرماس در باب بحران کرونا

هابرماس به طور گسترده به عنوان یکی از مهم ترین فلاسفه ی دوران مدرن محسوب میگردد
هابرماس اعتقاد دارد که عواقب همه گیری ویروس کرونا هنوز به طور شفاف مشهود نیست

شوئرینگ : جناب استاد هابرماس ، به شخصه چگونه با بحران کرونا کنار می آیید و تجربه ی شخصیتان از آن چیست؟

هابرماس : تنها میتوانم آنچه را این روزها به ذهنم خطور میکند بیان کنم . جوامع پیچیده ی ما مدام در مواجهه با عدم قطعیت های بزرگی اند ، اما اینها به طور محلی و غیریکنواخت رخ میدهند و کم و بیش بدون تداخل در یکی یا دیگر زیرمجموعه های جامعه و توسط متخصصان مسوول بدانها پرداخته میشود . در قیاس ، اکنون عدم امنیت وجودی و معطوف به هستی به طور جهانی و همزمان در اذهان افراد وابسته به رسانه های اجتماعی در حال پراکنده شدن است.

کرونا و عواقب اجتماعی پیش بینی نشده

هابرماس : همه در حال مطلع شدن از خطرات و تهدیداتند ، زیرا مهمترین متغیر یگانه در فائق آمدن بر همه گیری ، خودقرنطینه سازی افراد با توجه به بار مضاعفیست که بر دوش نظام بهداشت و درمان قرار گرفته است . علاوه بر آن ، عدم قطعیت نه تنها وابسته به مدیریت خود خطرات و تهدیدات همه گیریست ، بلکه به همان میزان وابسته به عواقب اقتصادی و اجتماعی ست که تماما غیرقابل پیش بینی اند . در این زمینه ، تا آنجا که ما میدانیم ، بر خلاف خود ویروس ، در حال حاضر کارشناسی نیست که با قطعیت این عواقب را ارزیابی کند و تخمین بزند . کارشناسان علوم اقتصادی و اجتماعی میبایست در مورد پیش گویی های معیوب و به خطا برآورد شده ، محتاط و مراقب باشند . در این باب یک نکته میتوان گفت و آنست که هرگز تا این حد آگاهی نسبت به غفلت ما و نیاز و احتیاج ما به عمل و اجبار به زندگی تحت شرایط عدم قطعیت وجود نداشته است .

شوئرینگ : کتاب جدیدتان «تاریخ دیگری از فلسفه» پیشاپیش به چاپ سوم رسیده . آن یکی عنوانتان «رابطه ی میان ایمان و دانش در سنت تفکر غرب» به هیچ وجه آسان و سهل الوصول نیست ، آیا فکرش را میکردید اینگونه با موفقیت روبرو شود ؟

هابرماس : این چیزی نیست که بدان بیندیشی ، آنهم وقتی کتابی چنین مینگاری . تنها نگران بروز اشتباهاتی ، هر فصلی که مینگاری به ایرادات ، اشکالات و خرده هایی که کارشناسان امر ممکن است بر تو بگیرند می اندیشی ، همانهایی که بیش از همه در مورد جزییات و مختصات میدانند .

شوئرینگ : شخصا متوجه رگه هایی تعلیمی ، تکرار ، رجعت و اختصار منفصلی که چهارچوب و ساختار کلیت اثر شما را میسازد و مجال تنفس میدهد ، شده ام . به نظر میرسد ، اینها همگی در مجموع ، درک و فهم اثر شما را برای افراد عامی علاقمند نیز تسهیل نمایند .

هابرماس : تا کنون ، خوانندگان آثار من احتمالا اغلب در میان همکاران دانشگاهی و دانشجویان رشته های مختلف و همچنین در میان اساتید ، بالاخص آنها که به تدریس علوم اخلاقی و اجتماعی میپردازند ، بوده اند . اما این بار ، در چند ماهه ی اخیر ، از آن هنگام که اثر جدیدم انتشار یافت ، در یافته ام که مخاطبان و خوانندگان بسیار متفاوتی پیدا کرده ام ، ظاهرا آنها که علاقه ای به حوزه های ایمان و دانش در کنار هم دارند ، البته همچنین افرادی که عموما اهل اندیشه اند و به دنبال گرایش و جهت گیری ، شامل پزشکان ، مدیران ، وکلا و غیره . به نظر میرسد به فلسفه نوعی ایمان دارند . و این نزد من مسرت بخش است ، زیرا یکی از دلایل شخصی من که پای در راه ماجراجویانه و پر مخاطره ی فلسفه نهادم ، آنست که تخصصی نگاری مفرط به ویژه آفت روش اندیشه ی فلاسفه و در کل مخاطره انگیز برای خود سوژه است .
از گفتمان ایمان و دانش چه میتوانیم بیاموزیم؟

شوئرینگ : جناب هابرماس ، در عنوان اثرتان که ارجاعی به یوهان گاتفرید فون هردر دارد ، واژه ی «همچنین» آزرده ام میسازد.

هابرماس : واژه ی «همچنین» در عنوان این اثر خواننده را آگاه میسازد که این تنها یک و البته تفسیری جدید از تاریخ فلسفه در میان دیگر تعابیر و تفاسیر محتمل آن است . این ژست میانه روی به خواننده در مورد این تصور غلط هشدار میدهد که آنچه پیش رویشان است ، تاریخ جامع ، متقن و حتی قطعی و نهایی فلسفه است . من خود نیز دنبال روی این خط تعبیر و تفسیرم که اعتقاد دارد ، تاریخ میتواند به عنوان فرایند یادگیری فهمیده شود و درک گردد ، یعنی از روش بینی مفهوم خاصی از تفکر پسا-ماوراء الطبیعه ای . هیچ نویسنده ای قادر نیست از روش بینی خاصی بر حذر بماند ، و این امر صد البته همواره بازتاب دهنده ی بخشی از نیت و عقیده ی نظریست . البته این تنها بیانگر آگاهی فریبنده ایست که به هیچ وجه ، به منظور نسبی سازی ادعای حقیقت دربرگرفته در آنچه من مینگارم نیست . واژه ی «همچنین» در عنوان کتاب ، پرسش ارتباط میان تاریخ فلسفه و موضوع ایمان و دانش را برمی انگیزد . برداشت من اینست که این رابطه صرفا عاری از تنش نیست .
به عنوان یک فیلسوف ، من بدین پرسش علاقمندم که ما از گفتمان اعتقاد و دانش چه میتوانیم بیاموزیم ؟ مساله ی رابطه ی بین اخلاق و علم و اصول اخلاقی که مادامیست از دوران کانت و هگل معلق مانده ، بالاخص به همین دلیل نیز حجم زیادی از مباحثات را به خود اختصاص داده و اشغال کرده است ، زیرا این مساله از همانجایی سر زد که روزگاری ، عرفی گری و افراط گرایی متناسب با هسته ی جهانشمول اصول عشق و اخلاق مسیحی آغاز گشت . روند ترجمان مفهومی محتوای هسته ی سنت مذهبی ، موضوع محوری من است ، بنابراین در این مورد این یعنی ، تناسب پسا ماورالطبیعه ای این ایده که تمامی باورمندان ، مومنین و معتقدین و تک تک اعضای اهل اجتماعی همگانی و در عین حال برادر ، شایسته و بایسته ی رفتاری عدالتمندند که فردیت یگانه و خطا ناپذیرشان را در احتساب آورد . همچنانکه ما امروز در بحران کرونا مشاهده میکنیم ، این برابری و عدالت فردی مساله ای پیش پاافتاده و سطحی نیست .

یورگن هابرماس در باب بحران کرونا و تمهیدات متفاوت دولت ها در این شرایط حاد

شوئرینگ : اما چگونه ؟

هابرماس : در طول بحران اخیر تا کنون ، میتوان به عینه دید سیاستمداران در برخی کشورها مرددند در اینکه راهبردشان میبایست بر اساس این اصل باشد که وظیفه و تلاش حکومت حفظ جان تک تک انسانها با ارجحیت و اولویت مطلق نسبت به جبران مافات کارکردگرایانه ی هزینه های اقتصادی نامطلوبی ست که این هدف در بر دارد . اگر دولت اجازه دهد شیوع این بیماری همه گیر بدون مانع بر کل جامعه تسلط یابد ، بدین منظور که سریعا به ایمنی گله ای کارامدی در کل جمعیت دست یابد ، مجبور خواهد گشت خطر فروپاشی اجتناب ناپذیر و شتابان نظام بهداشت و درمان ومتعاقبا میزان مرگ و میر نسبتا بالایی را بپذیرد . در همین راستا ، تاریخ فلسفه ی من نیز ، نور روشنایی بر پس زمینه ی اخلاقی-فلسفی راهبردهای اخیر در مواجهه با چنین بحران هایی می افکند .

شوئرینگ : به نظر میرسد نزد شما ، خط سیر توسعه ی فلسفه ی غرب ، فارغ از تمامی گسست ها و سرآغازهای نوینش ، نسبتا ممتد و ثابت قدم است . اما آیا این امتداد ، افول و نزولی نیز ندارد ؟

هابرماس : یک تاریخ معمول و مرسوم فلسفه ، بدون همان واژه ی «همچنین» که برای شما آزارنده است ، تلاش دارد تا به تکاملی دست یابد که همانگونه که قبلا عرض کردم ، یک نویسنده به طور انفرادی نمیتواند حتی در این راه تکامل ، سعی و کوشش نماید . اگرچه میبایست آرزو ، طلب ، جستجو و تحقیق «روندهای معرفت» را پذیرفت ، همچنانکه فرض را بر آن گیری و گویی این اثر نیز تنها تاریخ علوم دیگری ست ، در آن صورت این اثر دیگر به چشم اندازی کاملا غیرسنتی ، نامعمول و نامرسوم در فلسفه وفادار نمیماند و بدان خیانت میکرد . از یک سو ، این بر خلاف این خرده گیری افلاطونیست که تمامی فلاسفه ی بزرگ همواره به یک چیز یکسان ، ولی به روش های متفاوتی می اندیشند ، اما از دیگر سو ، همچنین بر خلاف شکاکیت ظاهرا روشنگرانه ی تاریخی ست که دلمشغول مفهوم پیشرفت است . من نیز خود از اعتقاد به مفهومی تاریخی-فلسفی از پیشرفت به دورم . اگر یکی معرفت را به مفهوم وابسته و قائم به خط سیر پیمایش تلقی کند ، یعنی از چشم انداز تداوم در حل مساله بدان بنگرد ، بدان معنا نیست که به تاریخ فلسفه انگ غایت شناختی میزند . غایتی که از نظرگاهی از ناکجاآباد آمده باشد ، قابل تشخیص نیست ، اما تنها نظرگاه ما در نگاهی رو به عقب به مسیر پیموده ی زمینه ای کم و بیش خیر که در آن راه حل هایی همواره به چالش کشیده شده ، مشروط و متعاقبا تاریخی برای گونه ی خاصی از مسائل ، یکی پس از دیگری به دنبال هم می آیند .

فلاسفه ی قدیم هنور هم چیزی برای گفتن به ما دارند

شوئرینگ : اما مگر اثر اخیر شما به طور ضمنی اشاره نمیکند که در تفکر فلسفی پیشرفت و توسعه وجود دارد ؟ بگذارید سوالم را به گونه ای دیگر و کمی محاوره ای تر بیان کنم ، نزد شما آیا کانت برتر است یا ارسطو ؟

هابرماس : البته که نه ، نه بیش از آنکه انیشتن برتر از نیوتن بود ، من نمیخواهم تفاوت های فاحش میان تفکر فلسفی و تفکر علمی را مخدوش سازم و نمیخواهم از مفهوم پیشرفت به همان معنا صحبت کنم . در هر موردی ، روش های نظری و الگوواره ها به طریق متفاوتی منسوخ میگردند . اما متفکرانی که از آنها نام بردید و یاد کردید به خاطر مسائلی که حل کردند و مباحثی که در دست بررسی داشتند و بر اساس اطلاعات و داده ها و دلیل و برهان در اختیار ، در آن دوران ، انگونه پیشرو گردیدند . آنها نظرات و آراء ارزشمند متقدم را واژگون کرده و از اعتبار ساقط نمودند . آنها نزد ما تبدیل به متفکرانی کلاسیک گردیدند و کلاسیک در اینجا بدان معناست که هنوز هم چیزی برای گفتن به ما دارند . نظریه ی معاصر در علوم هنوز هم در پیوند با تجزیه و تحلیل موخره ی ارسطویی ست و اخلاق نوین نیز بر اساس مفاهیم خودمختاری و عدالت کانتی استوار است ، البته در میانه و دامنه ی چارچوب زبانهای نظری تغییر یافته ای .

شوئرینگ : من متوجه همدلی محکمی با دستاوردهای فلسفی تفکر مسیحی دوران میانه شده ام ، که در ابتدای امر چنین نمیپنداشتم . آیا این همدلی شاید محصول روند یادگیری و تعلمی ست که خود شما را نیز شگفت زده کرده است ؟

هابرماس : سال های مدیدی قبل ، در آخرین کرسی جلسات درس و سخنرانی ام پیش از بازنشستگی به فلسفه ی توماس اکوییناس قدیس پرداخته بودم . در آن دوران شیفته ی نیروی سازنده و مداومت درونی این نظام فکری عظیم بودم . اکنون نیز خوانش آراء دان اسکوتوس و نظریات ویلیام اهل اوکهام به همان طریق مرا تحت تاثیر خود قرار میدهند . آری ، اینها روندهای معرفتی و آموخته ی انباشته ای ست ، اما اگر به خطا نروم ، اینها مرا به گرایشات تحقیقاتی ، مطالعاتی و پژوهشی دیرینه ای راهبر میسازند که دربرگیرنده ی ارزیابی مجدد عصر وسطای رفیع و والامرتبه است ، دورانی که کشش نزدیکتری به ما دارد ، یعنی به عصر جدید ، دوران مدرن .

شوئرینگ : هنوز هم اگر این سوال از من پرسیده شود که کدام چهره ی شاخص در تاریخ فلسفه در نوع بیان شما ، همانیست که بیشترین بلقوه گی را برای حس آمیزی و همانندسازی با خود شما دارد ، بالشخصه اعتقادم بر اسپینوزاست . هنگام خوانش بخش هایی در فصلی از همین کتابتان که مورد بحث ما و در باب اسپینوزا ست ، به طور فی البداهه این فکر از خاطرم عبور میکند که در آنجا هابرماس دارد خودش را توصیف میکند .

هابرماس : این مساله کمی مرا شگفت زده میکند . اما گاهی یک مترجم ، مفسر یا شارح ، یک نویسنده را حتی بهتر از خودش درک و فهم میکند . چیزی هست که من تنها در هنگام خوانش اسپینوزا بهتر دریافته ام . بر خلاف پس زمینه ی تاریخی مارون ها ، همان یهودیان اسپانیایی تحت آزار و اذیت که زیر فشار و اجبار پادشاه وقت اسپانیا به ظاهر به ایمان مسیحی درآمدند ، من نیز دریافتم که چرا اسپینوزا حتی تقریبا بیش از کانت ، احترام والایی برای بوورژواهای یهودی آلمان قائل بود که خواستگاه پدری بسیاری از متفکران و روشنفکران قرن بیستمی گشت . لئو اشتراوس در باب همین موضوع در مقدمه ی ترجمه ی نسخه ی انگلیسی کتابش در باره ی اسپینوزا ، اینگونه گزارش میدهد : اسپینوزا مرتد از خدابرگشته و کافر ساده ای نبود که در آن دوران مورد آزار و اذیت قرار گیرد ، بلکه روشنفکری صادق در عصر روشنگری بود که به هیچ وجه نص اصالت مذهبی خود را انکار نمیکرد ، تا بدانجا که دلیل و برهانی برای آن وجود داشت ، بلکه در عوض به معنایی هگلی ، نص دینی را شباهت سازی و همانند سازی میکرد . من نیز البته با آن همدلی دارم . از نقطه نظر تاریخ عقائد و از منظر فلسفه ی طبیعی شلینگ جوان ، نظریات اسپینوزا ، پایه و اساس تاملات نهضت آرمانگرایی آلمانی را نهاد .

هابرماس : کلیسا ها دارند قدرتشان را در پیوند و همبستگی جهان غرب از دست میدهند .

شوئرینگ : در میان تمامی این فلاسفه ، کسی که بالاخص در متن الهیات «خدا مرده است» به بهترین وجه در مرکز پی رنگ «ایمان و دانش» میگنجد ، حذف گردیده و بدان پرداخته نشده است ، چرا ؟

هابرماس : گاهی میرسد که هر انسان بالغ پذیرای ادبیاتی ، با صدای بلند ، نیچه ی درونش را انکار میکند ، من نیز این چنین ام . اما پس از جنگ جهانی دوم ، نیچه که در دوران نازی ها به خاطر تفسیر اجتماعی-داروینی اش از «اراده ی معطوف به قدرت» گرامی داشته شده بود ، هنوز هم ملموس و نزدیک حس میشد . به خاطر این دلیل سیاسی بود که من هنوز در برابر این تطمیع ، اغوا و وسوسه ی نیچه ای در جریان ، ایمنی و نفوذناپذیری یافته بودم . حتی پس از آنکه من بیشتر با جنبه های ادیبانه و مدنی این متفکر از منظر اندیشه ی فرانسوی آشنایی یافتم ، باز هم فاصله ی خود را از این اندیشمند ، بجز در موارد معرفت شناختی و مردم شناختی آراء او ، حفظ نمودم . حتی از نقطه نظر حقیقت عینی ، «تبارشناسی مسیحیت» مرا مجاب نمیسازد ، نه حتی به عنوان خوراکی برای تفکر ، بلکه در آنجا نیچه رابطه ای را با سوژه ی خود آشکار میسازد که بسیار دور از آزادیست . من در واقع تنها به جنبه ی خاصی از تاثیر آثار او علاقمندم ، که از لحاظ زمانی در چهارچوب و قالب طرح کتاب اخیرم نمیگنجید ، به عبارت دیگر ، علاقه ی من به گرایش محتوم بعضی از فلاسفه به تعالی تجربیات مذهبی سرکوب شده و هجرت نموده به وادی و سپهر زیبایی شناسی ست .

شوئرینگ : شما اغلب در ارجاع به جوامع غربی از اصطلاح «کفر توده ها یا ناخداباوری توده ای» استفاده میکنید . این به نظر تحقیرآمیز و بی اعتبارکننده میرسد و میتوان آن را با گرایش عمومی تان در اتخاذ موضعی مغایر نیتتان در برابر روح زمانه ، منطبق دانست ، یعنی قاطعانه شما «زمینی ، جسمی ، خاکی و این جهانی» بودید ، در حالی که بالاخص این وضع محبوب عامه نبود و شما به همان میزان در نقدتان قاطع و مصممید که مفهوم «زمینی ، جسمی ، خاکی و این جهانی» جریان غالبی ست که بازتاب نیافته و انعکاس پیدا نکرده است .

هابرماس : من خود نیز در این زمینه دچار سوء تفاهمم . با کاربرد اصطلاح جامع شناختی «کفر توده ها یا خداناباوری توده ای» من تنها بر آنم تا به جنبه ی کمّی زدایش قدرت محدودکننده ی کلیساها اشاره کنم ، که امروزه بالاخص در جوامع اروپای غربی و مرکزی مشاهده میکنیم ، که بدان در فصل نخست کتاب پرداخته شده است . اما شما در اینجا دارید به ظن خود طرز فکری را القا میکنید که من خود آن را با اصطلاح «عرفی ، دنیوی ، غیر روحانی یا سکولار» و در معنایی انتقادی توصیف و تفسیر میکنم .

پایان

 

 

یورگن هابرماس
(فیلسوف و جامعه شناس آلمانی حوزه ی سنت تفکر انتقادی ، مکتب فرانکفورت و عمل گرایی)

منبع : مصاحبه ی مارکوس شوئرینگ در گاهنامه ی فرانکفورتر

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)