در همین ابتدا پیشنهاد می دهم که اگر کارگردانی حاضر شود راجع به زندگی من – که در مقالات، کتب، ویدیوی روش تدریس و وبلاگ و وب سایت من انعکاس یافته است – فیلمی تهیه کند، تمام دارایی خودم را که شامل یک آپارتمان هست به او می دهم. ضمنا این مقاله ۶ سال قبل در سایت خبری تحلیلی “آژانس ایران خبر” منتشر شد که اخیرا این سایت هک شد!

هنوز وقتی به گذشته تامل می کنم و برنامه هایی را که هنوز هم برای من دارند بررسی می کنم وحشت زده می شوم! تا آنجا که یادم می آید همواره نیرویی شیطانی (وزارت اطلاعات) در حال آزار و اذیت روحی و روانی و گرفتار و حتی گمراه کردن من بوده است. بهتر است قبل از خواندن این مقاله، مقاله ذیل من را مطالعه بفرمایید تا به دلایل این رذالت های ایشان که از خشم و کینه ایشان نشات می گیرد پی ببرید تا بدین صورت مطالب این مقاله – که انعکاس بخشی از برنامه ها و توطیه های شیطانی و فاشیستی جمهوری اسلامی با من بعنوان یک دگر اندیش است – برایتان قابل هضم تر شود:
مقاله من تحت عنوان “ترعیب، بازداشت و شکنجه دکتر سید محمد حسن حسینی توسط سپاه پاسداران” را در اینترنت سرچ و مطالعه کنید. همینطور سرچ کنید ”دکتر سید محمد حسن حسینی بازداشت و به بیمارستان روانی منتقل شد”.

قبل از تشریح توطیه های شیطانی سربازان گمنام امام زمان! برای ترور شخصیت و پرونده سازی برای من، این نکته را یادآوری می کنم که ایشان این شگردها را از ساواک و دوستان فاشیست خود در کا.گ.ب. روسیه آموخته اند. به عنوان نمونه در زمان شاه سه شیخ به نامهای فلسفی، قمی و لواسانی بودند که بر علیه شاه مبارزه می کردند. آنطور که در صدای آمریکا و حتی در تلویزون ایران شنیدم سازمان اطلاعاتی شاه – ساواک – بعد از این که دید با زور و تهدید و ارعاب قادر به ساکت کردن آنها نیست یک خانم بسیار زیبا را برای به دام انداختن و پرونده سازی و ساکت کردن این شیخ ها استخدام کرد. این خانم حرفه ای بصورت مجزا به این شیخ ها نزدیک شد و بلاخره موفق شد آنها را به دام بیندازد و با تک تک آنها رابطه سکسی برقرار کرد. ساواک هم که آنها را زیر نظر داشت از این رابطه آنها فیلم تهیه کرد و بدینوسیله این شیخ ها را برای همیشه ساکت کرد! برای توضیحات بیشتر و دیدن عکس ها و فیلم آنها، موضوع را در اینترنت سرچ کنید.

حیرت آور اینکه حالا جمهوری اسلامی برای ساکت کردن امثال من هم همین خط و مشی را در پیش گرفته اند. همانطور که در مقاله بالا شرح داده ام بعد از اینکه سربازان گمنام امام زمان! دیدند که من با زور و تهدید و ارعاب کوتاه نمی آیم و به این نکته در کتب و مقالات و کلاس هایم اصرار دارم که آنها با نام اسلام و خدا و پیغمبر در حال غارت مردم هستند دامادمان را برای ارعاب هر چه بیشتر من کشتند! و نهایتا وقتی قصد فرار به ترکیه و پناهندگی به سفارت آمریکا و یا اسراییل را داشتم برای شکنجه هر چه بیشتر من، من را از جلوی قطار تهران آنکارا بازداشت و به “تیمارستان” آزادی تهران بردند. درست همان کاری که پوتین فاشیست با مخالفانش می کند. مقاله بالا را بخوانید تا ببینید در تیمارستان با چرا و با چه روشهایی من را شکنجه جسمی و روحی و روانی می کردند. در ادامه این مقاله ببینید به تشریح بخشی از برنامه ها و توطیه های شیطانی ایشان برای خودم می پردازم:

در کمال ناباوری و بهت خودم و خانواده ام در کنکور ۱۳۷۱ در هیچ رشته و هیچ دانشگاهی قبول نشدم و به ناچار به سربازی رفتم! دلیل اینکه به من اجازه ادامه تحصیل در رشته ای که دوست داشتم را ندادند را در مقاله ام تحت عنوان “دسته بندی مردم در حکومت های استبدای” بخوانید . در سربازی – در سپاه مشهد- مسیولم با من همانند یک حیوان برخورد می کرد که بعدها فهمیدم که از سرداری که در گذشته همه چیز من را از من گرفته بود (مقاله بالا را ببینید) و حالا رییس پادگان هم بود – دستور گرفته بود. علیرغم اینکه در سربازی به من اجازه مطالعه نمی دادند در سال ۱۳۷۲ یعنی بعد از ۱۰ ماه و چند روز سربازی در رشته کاردانی آموزش زبان در دانشگاه فرهنگیان مشهد قبول شدم. وارد جزییات نمی شوم که در آنجا به من چه گذشت و چه برنامه هایی را بر روی من پیاده کردند. به عنوان نمونه یادم می آید که داشتم فارغ التحصیل می شدم که یک روز که به شهرستان مان (گرمه/ بجنورد) رفته بودم معلم پرورشی دوره دبیرستانمان (علی شکاریان) آمد جلوی درب منزل ما و به من گفت که خواهشی از من دارد! خواهشش این بود که من یک “مقاله ۳۵ صفحه ای راجع به سکس” را که سراسر به آموزش روش های سکس داشتن و خود ارضایی خانمها و آقایان پرداخته بود برایش ترجمه کنم!؟ من هر کار کردم که اینکار را نکنم و از ایشان خواستم که به کس دیگری این کار را بدهد نپذیرفت و با زبان و ادبیاتی خاص مرا راضی کرد که آن کار مشکوک را انجام دهم. البته تردیدی هم نداشتم که از ایشان خواسته شده بود تا این کار را به من بسپارد چون برای من برنامه ها داشتند! همانطور که در مقاله بالا شرح داده ام بر این باور بودند که من برای شیطان بزرگ جاسوسی کرده بودم! و نظام را قبول ندارم! و با اصل ولایت وفقیه که پوششی برای استحمار و استعمار و استثمار و چپاول مردم است از بنیان مخالفم!

در سال ۱۳۷۵، بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه فرهنگیان مرا انداختند در روستایی پرت به نام روستای شوقان تا به تدریس بپردازم. در همان سال متوجه شدم که اصلا اینکه من را به عنوان معلم در سیستم خود پذیرفته بودند هدفمند بوده است! در بدو ورودم به آن روستا وقتی دانش آموزانم متوجه شدند من رزمی کار هستم از من خواستند که ورزش رزمی (تکواندو) را به آنها هم آموزش دهم. و من پذیرفتم. حدود ۹۰ دانش آموز ابتدایی و دبیرستان و جوانان آزاد روستا در این کلاس من شرکت کردند. حتی مردم روستا هم از من خواستند که برای آنها هم نرمش صبحگاهی داشته باشیم. یک روز یکی از ریش سفیدان روستا با نام بردن از دو معلم به من گفت که آنها به تجارت مواد مخدر هم مشغولند و در حال آلوده کردن جوانان روستا هستند. من این مورد را به مسیول حراست آموزش و پرورش جاجرم (آقای علیزاده و آقای حسین پور) اطلاع دادم که در کمال ناباوری خودم با نگاه خشم آلود و عجیب ایشان مواجه شدم. بعدا فهمیدم که آن دو معلم مامور ایشان بوده اند! یاد آوری اینکه آن دو معلم الان (سال ۱۳۹۶) کارمند “سازمان آموزش و پرورش مشهد” هستند – یکی از آنها معاون مدیر کل آموزش و پرورش مشهد می باشد! حیرت آورتر اینکه کمی بعد از این ماجرا یکی از جوانان روستا – که بعدا فهمیدم اجیر شده حراست آموزش و پرورش بود – به من نزدیک شد و از در دوستی با من وارد شد و حتی یک روز با درخواست و پافشاری زیاد مرا به منزل خودشان برد و مرا نهار مهمان کرد! و چند بار هم به خانه من آمد. نکته جالبی که نمی توانم از آن بگذرم این بود که ایشان نهایت تلاشش را برای سیگار و حتی تریاکی کردن من به کار برد! و وقتی موفق نشد وارد فاز دختران خوشکل روستا هم شد و پیشنهاداتی داد!؟! که البته من به او گفتم که به هیچ عنوان حاضر نیستم بیش از این به رابطه ام با او ادامه دهم و با او قطع رابطه کردم.

یادم می آید چند روز بعد یکی از دانش آموزانم به نام رمضانی یک کاسه آش برایم آورد! بعد از اینکه به اصرار او پذیرفتم و آن آش را خوردم صبح که از خواب بیدار شدم تا سرم را از روی بالشت برداشتم مجبور شدم سریع به حالت اول برگردم چون سرم به شدت گیج می رفت! در همان لحظه احساس کردم باید استفراغ کنم. چون نمی توانستم بلند شوم قابلمه نسبتا بزرگی در نزدیکم بود داخل همان قابلمه خون! استفراق کردم. در کمال وحشت من داخل قابلمه پر از خون شد!؟؟؟ و قابلمه دوم هم پرشد. احساس کردم که با مرگ فاصله ای ندارم و اشهدم را خواندم. حال نداشتم حتی تکان بخورم که در همین حین یکی از همکاران همشهریم درب اتاق مرا باز کرد!؟ و داخل شد. صاحب خانه ام هم که داشت سر کار می رفت آمد و متوجه شد و فورا یک نیسان گرفتند و در حالیکه سرم روی پاهای این همکار بود و پاهایم روی داشبورد – تا خون به سرم برسد – مرا به بیمارستان بجنورد که حدود یک ساعت و نیم راه کوهستانی بود رساندند. در آنجا اگر مراقبت های ویژه پسر عمویم (دکتر حسینی – جراح عمومی) نبود من مرده بودم. او گفت که معده ام تکه تکه شده بود و اگر خونریزی متوقف نمی شد تصمیم داشتند معده ام را بردارند! یاد آوری اینکه این به اصطلاح همکاری که برای اولین و آخرین بار در آن زمان وارد اتاق من شد در واقع آمده بود تا ببیند سمی که اربابان قاچاق چیش (در حراست آموزش و پرورش جاجرم) برای من تجویز کرده بودند موثر بوده و یا نه؟!

همانطور که در مقاله بالا به آن ارجاع داده ام در همان سال خانمی را که طی یک عملیات روانی گسترده به من تحمیل کردند و به عقد من در آوردند طلاق داده بودم. و همین همکار به نحو تهدید کننده ای به من هشدار داده بود که اگر قصد زندگی کردن دارم اینکار را نکنم! ضمنا همین همکار پسر عموی دکتر صادقی ای بود که به همراه دکتر بهشتی مجلس در اوایل انقلاب ترور شدند. در گذشته ای نه چندان دور خانم همین دکتر صادقی خواهر من را برای یکی از بستگانش خواستگاری کرد که خواهر من نپذیرفت که البته هنوز هم دارد تاوان می دهد و آزار و اذیت می شود! خلاصه اینکه ۲۲ روز در بیمارستان بجنورد تحت مراقبت شدید پزشکی بودم. و وقتی به شهرستان برگشتم و حقوقم را دریافت کردم متوجه شدم که مسیولان آموزش و پرورش ۲۲ روز را برای من غیبت زده بودند و از حقوقم کسر کرده بودند! بله در واقع آنها عصبانیت شان از این بود که چرا بعد از سعی ناموفق شان در گمراه کردن من، سمی که به من داده بودند به اندازه کافی موثر نبوده و من نمرده بودم!؟ با مطالعه ادامه ماجراهایی که بر من گذشته شما هم این ادعای من را تایید خواهید کرد…..
و سال بعد مرا انداختند در روستای امیر آباد جاجرم تا در آنجا تدریس کنم. یادم می آید که در همان اوایل یک روز (۱۳ آبان ۱۳۷۶) وقتی همه اهالی روستا و دانش آموزان (پسر و دختر) جمع شده بودند مدیر مدرسه از من خواست که در آن مراسم و به آن مناسبت بر علیه آمریکا سخنرانی کنم! و خیلی هم اصرار کرد! که من البته گفتم از آنجا که از نظر من آمریکا مهد علم و هنر و تمدن است و نه دشمن علم و هنر و تمدن، من بر علیه آمریکا سخنرانی نمی کنم و به جای آن راجع به “روز مادر” که چند روز دیگر بود سخنرانی کردم! شب همان روز ساعت ۲ نصف شب با سرو صدای گروپ گروپ ی که از پشت بام اتاقم می آمد وحشت زده بیدار شدم! – چند نفر (بسیجی) داشتند پشت بام من در آن ساعت شب می رقصیدند! البته خانه من منزل گلی دهن دشتی بود که در بیرون روستا بود و در طبقه پایین من استبل گاو داری بود! معلم پرورشی (بسیجی) مدرسه هم قبلا زمینه چینی کرده بود و به من گفته بود آنجا – که دالان های زیادی هم داشت – جن دارد!

خلاصه اینکه بعد از چند مدت برادر معلم پرورشی روستا از در دوستی با من وارد شد! و ماجرای روستای قبل داشت تکرار می شد. این آقا بیشتر روی آوردن دختران خوشکل و آماده به هر کار روستا به منزل من اصرار داشت و سعی می کرد مرا برای این کار راضی کند که البته من رابطه ام را با این مامور سپاه شیطان هم قطع کردم. از موارد قابل تامل دیگر اینکه بعد از چند مدت از این ماجرا یک روز که از مدرسه تعطیل شدم و به خانه ام برگشتم متوجه یک بسته سیگار برگ بسیار خوشبو و هوس انگیز! و یک بسته سیاه رنگ روی میز مطالعه ام در اتاقم شدم! و وقتی بسته را باز کردم با توجه به بویی که داشت حدس زدم که “تریاک” ناب بود – به اندازه دو قاشق پر غذا خوری! روز بعد بسته را بردم به مدرسه و به مدیر و همکاران نشان دادم که یکی از همکاران گفت که آن ماده “تریاک خالص و درجه یک” است و اینکه با این کار (ورود به اتاق من و گذاشتن مواد برای من) قصد داشته اند مرا وسوسه و ترغیب به استفاده آن کنند! من هم تایید کردم و گفتم که کسانی که حرفه ای هم هستند قصد دارند از من فردی معتاد و لا ابالی بسازند! البته من کل ماجراها و نقشه های این مافیا را که هنوز (۱۳۹۶) هم هر از چند گاهی وارد آپارتمان من می شوند و … برای همکارانم تعریف می کنم …. و می گویم که اینها کسی نیستند جز حراست اداره آموزش و پرورش و اربابانشان در وزارت اطلاعات! همانطور که گفتم بعد از خواندن ادامه این مطالب و وبلاگ و مقالات و کتبم شما هم این واقعیت را تایید خواهید کرد و به دلایل خشم و کینه ایشان پی خواهید برد.

و وقتی از نقشه های شیطانی خود نتیجه نگرفتند سال بعد مرا انداختند در روستایی نزدیک شهر خودمان. فقط همین را بگویم در آن سالها بویژه حراست و عوامل وزارت اطلاعات آنقدر برخورد زشت و زننده و توام با بربریتی با من داشتند و مدام در حال برنامه ریزی جهت گمراه کردن من و نیز تحقیر و آزار و اذیت من و کارشکنی در تمام امور زندگیم بودند که من تصمیم گرفتم انتقالی بگیرم و به مشهد بروم و به امام رضا (ع) پناه ببرم. از هر فرصتی استفاده می کردند تا به آزار و اذیت و تحت فشار قرار دادن من بپردازند. بویژه خیلی از طریق تلفن، من و حتی پدر و مادر و خواهرانم را اذیت می کردند و مدام گذشته مرا به رخ ما می کشیدند. حتی یک روز صمیمی ترین دوستم به من گفت که به او تلفن زده اند و او را تهدید کرده اند و گفته اند “اگر می خواهی در اینجا زندگی کنی از حسینی فاصله بگیر و با او قطع رابطه کن”!

و در سال ۱۳۸۰ به خاطر فشارهایی که برای اخراج من از شهرمان به من آوردند وارد مشهد مقدس شدم. همان سال به سفارش یکی از همکاران (فرهنگی) که بسیجی هم بود به یک موسسه (حافظ) درخواست تدریس دادم و آنها درخواستم را پذیرفتند! حدسم درست بود: باز برای من برنامه داشتند. در موسسه یکی از مدرسان در زنگ تفریح مدام از داشتن سکس با چند تا از دختران زیبای هنر جویش در آن موسسه صحبت می کرد. یک دختر کار کشته و حرفه ای هم – که مامور ایشان بود – در کلاس من علایم و رفتارهای غیر متعارف و هدفمندی داشت! بعد از چند مدت که دیدند من اینکاره نیستم سوپروایزر موسسه (دکتر خلیل مطلب زاده) که هیات علمی دانشگاه آزاد تربت هم بود و الان هیات امنا و رییس دانشگاه تابران مشهد هست از من خواست که در دانشگاه هم تدریس کنم. و من پذیرفتم. با مینی بوس دانشگاه ما را به دانشگاه می بردند. در مسیر ۲ ساعته راه، دکتر مطلب زاده مدام از لذت سکس و حتی تجربه سکسش با استادش در دوره ارشدش و نیز اینکه …. سخن می گفت. یک شب هم در خوابگاه دانشگاه می خوابیدیم. در آنجا یک هیات علمی دیگر به نام استاد قیاسی مدام از سکس و .. می گفت و حتی هر هفته فیلم سکسی برای من آورد!؟

همزمان با این فعالیت های شیطانی، یکی از همشهریانم به نام حسن دوست محمدی که بعدا دکترای تربیت بدنی از دانشگاه آزاد مشهد گرفت و هزینه تحصیلش را بنیاد شهید داد (جانباز و بسیجی است) نیز از در دوستی با من وارد شد! چند بار به زیر زمینی (۳۰ متری) که من کرایه کرده بودم آمد. در جلسه دوم وارد مسایل سکسی و لذت سکس و … شد و اینکه باید در مشهد نهایت لذت را از سکس با دختران و .. ببریم. دفعه سوم که آمد با یک کیف سامسونت آمد که پر بود از اسپری بی حس کننده، قرص وایاگرا (تاخیری)، پماد بی حس کننده، ادکلن سکسی و … او به من گفت معنی و لذت واقعی سکس را با این ابزار می توان به تمام معنا حس کرد و بودن در بهشت را در همین دنیا تجربه کرد و از این حرفها…..!؟! او یک بار مرا به آپارتمان خودش دعوت کرد! در آنجا یک دختر خانم بسیار زیبا منتظر ما بود! و ایشان (حسن دوست محمدی فرزند شیخ ابراهیم که برادرش هم مسیول دفتر امام جمعه شهرمان – گرمه – است) به من گفت که آن خانم دوست دخترش است و از این به بعد در خدمت من هم هست!؟ که البته من آپارتمان ایشان را ترک کردم و با او قطع رابطه کردم. البته اخیرا شنیدم که ایشان دارد هیات علمی دانشگاه فرهنگیان مشهد می شود.

چهار سال با همین شرایط که رویم زوم و تمرکز کرده بودند در دانشگاهها و موسسات مختلف در مشهد، بجنورد، قوچان، نیشابور، تربت و گلبهار به تدریس پرداختم. در این چهار سال مدام برای من برنامه داشتند تا بلکه بتوانند مرا از طریق دانشجویان و حتی همکاران آموزش دیده و کار کشته بسیجی گمراه کنند و ….

در سال ۱۳۸۴ وقتی دیدم در ایران به من اجازه ادامه تحصیل هم نمی دهند تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به هندوستان بروم . و رفتم. – که کاش نمی رفتم! در آنجا همانطور که در مقاله بالا به تفصیل توضیح داده ام وزارت اطلاعات با همکاری نمایندگان وزارت علوم و انجمن اسلامی با بربریت تمام و با توحش دست به “هر” رذالتی که توانستند زدند تا من موفق نشوم – اما چون خدا خواست من در سال ۱۳۸۷موفق شدم و دکترای آموزش زبان انگلیسی گرفتم. در هندوستان هم برنامه های شیطانی شان را حتی با بخدمت گیری دختران کم سن و سال و حتی پسران همجنس باز برای من ادامه دادند. در آنجا هم با شنود تلفنی من و کنترل فعالیت های اینترنتی و … من از “هر” فرصتی استفاده می کردند تا در امور تحصیلی و زندگی من کار شکنی کنند و به آزار و اذیت روحی و روانی من بپردازند تا جایی که همزمان آشکارا به من پیشنهاد “خودکشی” هم می دادند!؟! تا اینکه وقتی از ای میل هایم به دفتر خامنه ای و احمدی نژاد نتیجه نگرفتم و شرایطم حتی وحشتناکتر شد یک ای میل به دفتر ماهاتسین (نخست وزیر وقت هند) زدم و از او درخواست کردم که مرا از شر وزارت ازاطلاعات ایران که مرا در آنجا تنها و غریب یافته بودند و حتی استادم را هم برای فشار بیشتر بر من خریده بودند نجات دهد. و حدود ۱۰ روز بعدش با توصیه دانشگاه میسور به استادم و دپارتمان زبان، من با موفقیت از رساله ام که مدتها قبل آماده دفاع بود اما این اجازه را به من نمی دادند دفاع کردم و از جهنمی که سربازان گمنام امام زمان ایران (خامنه ای) در هند برایم ساخته بود رها شدم و به ایران برگشتم! که ای کاش هرگز اینکار را نمی کردم!
بعد از برگشتم از هند رزومه کاری خودم را که شامل ۱۳ کتاب و ۱۲۰ مقاله و … بود به بیش از ۱۰۰ دانشگاه ایران فرستادم که در کمال ناباوری “هیچ” یک از آنها با درخواست هیات علمی شدن من موافقت نکردند! بنابراین از آموزش و پروش (رسمی آموزش و پرورش هستم) درخواست مجوز موسسه زبان دادم که با آن هم مخالفت شد! (دکترای آموزش زبان انگلیسی دارم). حتی با تدریس من در موسسات آموزش زبان هم مخالفت و کارشکنی کردند و مانع این کار شدند! تا اینکه یک دفتر کوچک در چهار راه مخابرات قاسم آباد (حومه مشهد) برای آموزش زبان کرایه کردم. چند روزی نگذشته بود که آقای اسحاقی نامی از آموزش و پرورش ناحیه هفت مشهد آمد و گفت “باید” دفترم را تعطیل کنم وگرنه پلمپش می کنند و باید جریمه هم بدهم! بدتر اینکه در آموزش پرورش از اول خدمتم تا کنون حتی یک ساعت هم به من اضافه کار نداده اند! و نمی دهند! از نظر اقتصادی من را به تمام معنا فلج کرده اند و در “فقر مطلق” زندگی می کنم. – به یکی از همکاران که لیسانس آموزش ابتدایی داشت مجوز آموزشگاه زبان دادند و ایشان آموزشگاهش را افتتاح و شروع به کار کرد! ضمن اینکه یک آموزشگاه در همسایگی من بدون مجوز مشغول فعالیت بود!

اینها در حالی است که همانطور که اشاره شد من خودم حتی شاهد بودم افراد شراب خوار و … هم هیئت‌علمی‌ دانشگاه شدند (آقای به اصطلاح دکتر رباط جذی که شراب را به جای آب می خورد هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بجنورد و بعد معاون آن دانشگاه شد و هم اکنون (۱۳۹۶) رئیس “دانشگاه دخترانه کوثر” بجنورد است! و همسرش که فوق لیسانسش ارزش علمی ندارد و حتی مورد تایید آموزش‌وپرورش هم نیست! و در هند با بلوز شلوار لی می گشت هیئت‌علمی دانشگاه … شد! البته من با بلوز شلوار بودن و شراب خوار بودن انها مشکلی ندارم – فقط می خواهم بگویم این حکومت اسلامی نیست). حیرت آور این‌که خانم … که با یک آقای عرب (یمنی) در هند هم اتاق بود هیئت‌علمی دانشگاه امام رضا (ع)!؟ مشهد شد و یا دکتر…. که می گفت در دوره دانشجویی در مقطع کارشناسی ارشدش با یکی از اساتیدش که خانم بوده رابطه جنسی داشته! الان رئیس و هیئت امنای! دانشگاه تابران مشهد است و یا آقایی از بوشهر که با یک دختر هندی دوست و هم اتاق بود و جالب اینکه سه بار به خاطر ضعفش در زبان انگلیسی توسط دانشگاه میسور (هند) رد شد و با گریه و زاری از آن دانشگاه پذیرش گرفت الان هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بوشهر است. همینطور یادم می آید که در دوره ارشدم دکتر… که با دادن نمره “بیست”! به یک دخترخانم بسیار زیبای کم هوش و تنبل که همیشه غایب بود…. هیئت‌علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران است و….). و یا یکی از اساتید که جلوی همکاران دیگه می گفت که در دوره دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد چندین بار با استاد راهنمای خودش – که یک خانم متاهل هم بوده – سکس داشته است. جالب این است که ایشان در رساله دکترایشان روی نهج البلاغه کار می کرده اند! و یا دختر معاون وزیر علوم احمدی‌نژاد (ملا باشی) با مدرک فوق لیسانس زبان انگلیسی هیئت‌علمی دانشگاه علم و صنعت در تهران شد. و یا خود احمدی نژاد با آن همه غارتی که با سپاه غارتگرش کرد به جای اینکه محاکمه و اعدام شود عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد!

خلاصه اینکه بعد از فشارهای اقتصادی و به ویژه روحی و روانی غیر قابل تحمل شان که بعد از برگشتنم از هند در ایران هم ادامه پیدا کرد و بعد از اینکه برای متوقف کردن من (از مقاله نوشتن و …) بر روی هفت خواهر و به ویژه تنها برادرم تمرکز کردند و دقیقا همان برنامه هایی را که برای من داشتند برای او هم در پیش گرفتند و بعد از اینکه از نامه نگاری با دفتر خامنه ای، احمدی نژاد و وزارت اطلاعات برای بار دوم هم نتیجه ای نگرفتم خودم به تهران رفتم و به طور جداگانه در دفتر خامنه ای و احمدی نژاد به شکایت از وزارت اطلاعات و روشهای شیطانی و فاشیستی شان در آزار و اذیت و … خودم و خانواده ام پرداختم. که متاسفانه بعد از اینکه برگشتم تهدیدات شدیدی شدم و آزار و اذیت های شان ۱۰۰ برابر بیشتر و فاشیستی تر شد! حتی بعد از چند مدت دامادمان را که سادات، روحانی و سپاهی بود به طرز فجیعی – برای تهدید و ارعاب من – کشتند. در محرم همان سال (۱۳۸۹) در مسجد شهرمان بر علیه معاویه زمان و سپاه غارتگر و خونخوارش سخنرانی کردم. بعد از این اتفاقات و فشارهای فاشیستی و تهدیدات مکرر ایشان بود که تصمیم گرفتم از ایران فرار کنم و از ایشان به سازمان حقوق بشر و نهادهای بین المللی شکایت کنم که ۲ ساعت به حرکت قطارم به استانبول مرا گرفتند و به “تیمارستان آزادی” تهران بردند تا برای همیشه از آزادی وحشت داشته باشم و برای آن بیش از این کتاب و مقاله ننویسم و سر کلاسهایم صحبت نکنم. (وبلاگ و کتب و مقالاتم را مطالعه بفرمایید).

یادم می آید آخرین سوالی که در آخرین کلاسم قبل از قصد فرارم به ترکیه از دانش آموزانم پرسیدم این بود:
 ***بچه ها بعنوان یک شهروند می پرسم: آیا این همه فساد و غارت بیت المال و چپاول چاه های نفت و دزدی و اختلاس و رشوه گیری و… می تواند بدون اطلاع مقامات بالا دستی مثل مسیولین وزارت اطلاعات و حراستها و … با آن همه امکانات و پروسه های کنترلی بوده باشد؟!

یادآوری: تمام مسایلی که در این مقاله و مقالات دیگرم اشاره کرده ام – حتی به شکل های پیچیده تر – “هنوز” هم (در سال ۱۳۹۶) – توسط وزارت اطلاعات حسن روحانی هم در مورد من و خانواده مظلومم ادامه دارد.

سالیان سال هست وارد هر سایت یا تلگرام و یا اینستاگرام و …. که می شوم لینکها یا تصاویر پورن و سکسی زبادی برای من میگذارند که ببینم و …!. همزمان با این همه رذالتهایشان و همزمان با اینکه به من اجازه ازدواج هم نمی دهند انواع و اقسام پرستوهای تربیت شده خودشان که شامل دانش آموزان پسر ۱۳ ساله خودم هم می شوند را در این سالیان با برنامه ریزی های فوق پیشرفته به سراغ من فرستادند تا شاید از این راه بتوانند من را هم متوقف کنند!!!!؟؟؟ اینها پلیس فتای زیر نظر سپاه پاسداران جهل و تاریکی و غارت و خون هستند که من را تهدید میبینند و از وقتی یادم می آید همین برنامه ها را از کانالها و زوایای مختلف برای من داشته اند. این موارد را به اقوامم هم گفته ام و گفتم مواضب بچه هایشان باشند. این حکومت یک حکومت شیطانی و فاشیستی است که برای از رده خارج کردن و سرکوب منتقدان فسادها و اختلاسهایشان و … دست به هر رذالتی می زند. تلگرام و صفحه اینستاگرامی را که واردش می شوم مختص من مهندسی می کنند و … ویدیوی پرستوهای سفید
http://news.gooya.com/2018/04/post-14289.php

سخن آخر………………………………………………………………………………..
 **** در طول تاریخ آزادگان و ظلم ستیزان اندیشمند همواره – به جرم غزل نسرودن در مدح معاویه زمان خود – مغضوب سپاه او واقع شده‌اند. به محض این‌که سپاه اهریمن ایشان را فردی متفکر و صاحب اندیشه که جسارت ایستادن در برابر ظالم و حمایت از ستمدیدگان را دارد و یا کسی که جسارت آشکار کردن فساد در سطوح بالای حکومتی و آگاه ساختن جامعه و تشویق آن‌ها به مبارزه با استعمار و استبداد را دارد دیده اند، ایشان را وارد لیست سیاهشان کرده و بر رویشان تمرکز کرده اند تا آنها را به روش های شیطانی و فاشیستی حذف و از هستی و نیستی ساقط کنند – تنها و تنها برای استمرار حکومت طاغوتی و استبدادی خود … آنها امیدوارند بدین سیاق قدرت، موقعیت، منافع مادی و از همه مهم‌تر مردم و یا همان مالمیک خود را – که دنیای رویایی قبیله خود را بر گرده آن‌ها ساخته اند – برای همییشه حفظ کنند — سید محمدحسن حسینی
—————————————————————–

منابع
فیلم کوتاه روش تدریس من و همینطور ویدیوها و مقالات دیگر من را که انعکاس دهنده صحبت های من را در وبلاگ من مطالعه بفرمایید تا تا حدودی متوجه جهنمی که برای من ساخته اند شوید:
http://beyondelt.blogfa.com

http://drelt.ir

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)