شیوع بیماری مربوط به ویروس کرونا عاملی شده تا برخی را (که از آن میان می‌توان اندیشمندانی را نیز نشان داد، مانند اسلاوی ژیژک) این گمان افتد که ممکن است اثرات این همه‌گیری آنچنان پردامنه باشد که فصلی جدید را در تاریخ بشر باز کند و این تاریخ را به دو دوره پیش و پس از بیماری تقسیم نماید. اینکه این ویروس به ما نشان داد تا چه اندازه در مقابل وقایع اینچنینی ناتوانیم، علی‌القاعده باید ما را به این صرافت اندازد که کمی در بنیان اندیشه «اشرف مخلوقاتی» خود تجدید نظر کنیم. البته اندیشمندان وطنی نیز در مواجهه با این پدیده دست خالی نبودند، آنچنانکه در همان اوان شروع این همه‌گیری، از جانب یکی از اهالی قلم نوشته‌ای صادر شد مبنی بر اینکه حوادثی از این دست باید انسان را در مقابل آفریدگار جهان خاضع‌تر کند، و در همان حال عزیزی دیگر از قبیله تاریخ اندیشان، این حادثه را برداشته شدن موقت چتر حمایتی علم از سر آدمیان دانست و موجب این یادآوری که در نبود این چتر حمایتی، آدمیان به چه موجودات بی‌پناهی بدل می‌شوند.

چنین استنباطاتی البته دور از خرد عمومی نیست، اما زیاده‌روی در آن از مقوله بی‌کاری ایام قرنطینگی است به گمانم! حوادثی به مراتب ناگوارتر در تاریخ بشر سراغ داریم که موجب تغییر زیادی در مسیری که بشر سالیانی است در پیش گرفته، نشده است. دیر یا زود این دوره نیز تمام می‌شود و خاطره‌اش از حافظه عمومی محو، روز از نو و روزگار از نو شروع می‌شود. نیروهای ساختاری که مبتنی بر مناسبات سرمایه است، آنچنان قوی و تعیین کننده‌اند که جایی برای بازاندیشی در باره مسیری که سالیانی است بشر با قربانی کردن همه چیز، از جمله خودش، در پیش گرفته، نمی‌ماند. با این وجود، نکته این نوشته چیز دیگری است. ملتی که فلسفه نداند سزاوار حوادثی به مراتب ناگوارتر است و دیر یا زود قربانی خواهد شد، و چنین است سرنوشت بشر امروز. از اوایل قرن بیستم، فیلسوفان زیادی تلاش خود را مصروف به توسعه مبانی نظری کردند که به انسان یادآور شوند رشد افسار گسیخته عقل ابزاری سرانجام به از خود بیگانگی انسان و اسارت او در چنبره تکنیک و محصول آن، تکنولوژی منجر خواهد شد. به ویژه چنین تلاشی از سوی هایدگر، و شاگرد بلافصل او هانا آرنت انجام شد. آرنت در کتاب وضع بشر، توصیفی روشن از وضعیت انسان در زیست کره در زمان از دست رفتن عنصر رازآمیز، غافلگیر کننده و شگفتی‌ آفرین طبیعت ارائه کرده است. گروه دیگر از شاگردان هایدگر مانند مارکوزه که متعلق به مکتب چپ بودند و از بنیان‌گذاران چپ نو، این تلاشها را در حوزه فلسفه سیاسی تعمیم دادند. اما سیلاب اندیشه رشد اقتصادی متکی بر منطق سرمایه آنچنان قوی بود که تمامی این تلاشها را بی‌ثمر گذاشت. نگاه کوتاهی به حال و روز دانشگاه‌های امریکا و کانادا (و این اواخر حتی اروپا) به ما نشان می‌دهد چگونه منطق سرمایه مانند ویروسی نابود کننده داخل بنگاه‌های تحقیقاتی و تولید اندیشه خزیده است. اکنون دپارتمان‌های فلسفه ما مهجور و دورافتاده است. دپارتمان‌های علوم پایه تا آنجا مورد توجه‌اند که بتوانند در نظام مبتنی بر سرمایه، پول تولید کنند و مسلما شاخه‌های نظری این دپارتمان‌ها که متولی پژوهش‌های بنیادی‌اند، دستشان کوتاه است و به تدریج نقش حاشیه‌ای پیدا می‌کنند و فراموش می‌شوند. اما این هنوز همه ماجرا نیست. زمانی ارسطو گفته بود انسان حیوانی سیاسی است- پولتیک امری است متعلق به پولیس- و زمان حاضر،‌ زمان مرگ سیاست است. کافی است به تیترهای خبری کشورهای پیشرفته نگاه کنیم و دریابیم چگونه سیاست به عنوان عملی که مربوط به شهروندان پولیس است به محاق تعطیل رفته است. نه تنها رفتار، بلکه کیفیت اندیشیدن آدمیان در غالب کشورهای پیش‌رفته اکنون مانند ماشینی از قبل برنامه‌ریزی شده است. آنها هر صبحگاه به سرکاری می‌روند که اطلاع چندانی از مجموعه عظیمی که پشت آن در حال فعالیت مداوم است ندارند. در بخش بسیار مشهوری از کتاب فلسفه تاریخ، هگل به توسعه فلسفه‌ای می‌پردازد که در آن کار به مثابه نیروی رهایی بخش، انسان را از اسارت طبیعت آزاد می‌کند، اما دریغ اکنون کار با از دست دادن عنصر رهایی‌بخش خود، به وسیله‌ای تبدیل شده که انسان را بیشتر در چنبره تو در توی خود به اسارت گرفته است. چنین نظامی حتی برای اوقات بعد از کار آدمی نیز برنامه دارد،‌کافی است به انبوه سریال‌های بی‌مصرف تلویزیونی نگاه کنیم. در نتیجه حضور آدمی به عنوان شهروند آگاه در عرصه پولیس نابود می‌شود. جنبش جلیقه‌زردها فقط کاریکاتوری از طوفانی بود که در مه ۱۹۶۸ نه فقط فرانسه، بلکه سراسر اروپا را درنوردید. به این ترتیب با به محاق رفتن امر سیاسی، انسانیت نیز به تعطیلی خود رفت، تعطیلی که متاسفانه گشایشی در پی نخواهد داشت. آری بیماری کرونا هنوز از نتایج سحری است که آدمیان در آن قدم گذاشته‌اند…

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)