ایده اصلی روز جهانی زن، برابری است و البته این برابری مضمونی حقوقی دارد و نه حقیقی. به عبارت دیگر، اصل برابری حقوقی مردان و زنان آن گوهری است که جامع بین تقریبا تمام فعالان این زمینه است. احتمالا ایده برابری خود بر دو اصل مهم دیگر بنیاد دارد که هر دو برای من مبهم و ناروشن هستند، یکی اینکه مردان و زنان فارغ از جنسیت، بشر هستند و در نتیجه بر بنیاد این یکسانی، از حقوق برابر برخوردارند. فرض دیگر البته این است که چیزی به عنوان «حق» یا «حقیقت» اصالتا «وجود» دارد و بر این اساس برابری حقوقی زنان و مردان توجیه شدنی است. بر اساس همین فرض «وجود حق یا حقیقت» هم است که اخلاق بنا گذاشته میشود و گزاره «زنان و مردان از نطر حقوقی برابر هستند» به آموزه تجویزی «زنان و مردان از نظر حقوقی باید برابر باشند» تبدیل میشود.
البته برای من که مفاهیم حق، حقیقت و وجود تماما اعتباری هستند (به اعتبار آگاهی، با این وجه که خود آگاهی هم فاقد حقیقتی در ساحت فراآگاهی است)، ایدههای برابری حقوقی زن و مرد فاقد مبنای فکری روشن است. اما این تمام ماجرا نیست. وضعیتی زیستی بشر در کره خاکی به ما یادآوری میکند که نیازمند یک بازبینی جدی در شیوه زیست همگانی هستیم، وضعیتی که محصول حاکمیت تفکر مردسالارانه در تاریخ ۴۰۰۰ ساله تمدن اخیر بشر است. بحرانهای دنیای معاصر، زندگی ما را در کره خاکی به مرزهای فاجعه نزدیک کرده است. تغییرات اقلیمی و آب و هوایی، گسترش خشونت در مقیاسهای منطقهای و بینالمللی، رکود اقتصاد جهانی و تعمیق شکاف بین ملل فقیر و غنی همگی تهدیدهای فزایندهای هستند که معلول توسعه بدون کنترل سرمایه و حرص انسان معاصر برای چیرگی به همه چیز از طبیعت مادی گرفته تا عواطف لطیف انسانی است. دنیای ما بیش از حد تصور مردانه شده است. فقدان عنصر زنانگی در سپهر عمومی زندگی، تعهد ما را به محافظت از زیستگاه مشترکمان متزلزل و سست کرده است. اگر امیدی هنوز به آینده وجود داشته باشد، اگر امیدی برای بقا میراث مشترک بشری برای فرزندانمان هنوز متصور باشد، چنین امیدی از دریچه ارج گذاشتن به حس بی بدیل مادری و حضور عنصر زنانگی در مدیریت بحرانهای جهانی ممکن است. درخواست برای حضور زنان در عرصههای مدیریت عالی نه خواستی از سر تفنن یا لطف به زنان از جانب مردان است. جهان معاصر ما عمیقاً نیازمند نه تنها حضور بانوان در عرصه مدیریت عالی بلکه رهبری آنها در بسیاری از ساحتهای حیات کنونی است.
به تفاوتهای ذاتی و فیزیولوژیک زن و مرد احترام بگذاریم.
انکار یا نادیده گرفتن تفاوتهای ذاتی و فیزیولوژیک زن و مرد از جانب جنبشهای رادیکال فمنیستی، نه تنها کمکی به مطالبات برابری حقوق مردها و زنها نمیکند، بلکه موانعی جدی در مسیر موفقیت جنبشهای برابری خواهانه ایجاد میکند. وانگهی، دقیقا از خلال پذیرقتن تفاوتهای واقعی بین زنان و مردان است که ظرفیتهای زنانه رسمیت یافته و مجالی برای حضور در عرصه عمومی مییابد، ظرفیتهایی که اساساً در مناسبات مردسالارانه دنیای کنونی ما غایب هستند. مایلم خاطرنشان کنم، که یکی از بزرگتری تهدیدهای پیش روی جنبش زنان، استحاله شدن در مدار بسته مناسبات مردسالارانه و جذب در روابطی است که اساساً خصلتی زنستیزانه دارند. به همین خاطر، بزرگترین نقش جنبش زنان باید حول شکستن دور معیوب تسلط سرمایه بر وجوه گوناگون حیات انسانی و بازسازی دنیایی انسانیتر مبتنی بر برابری نژادها و تضمین فرصتهای برابر زندگی برای همه باشد. حس قدرتمند مادری در محافظت از زیستگاه خانواده و همچنین توان تلطیف روابط درون خانواده از جانب زنان، فرصتی است که امید برای نجات کره خاکی از تهدیدات فزاینده تغییرات آب و هوایی و همچنین کاستن از شکاف عمیق بین ملل توسعه یافته و محروم را زنده نگاه میدارد. بپذیریم که نقش رهبری بانوان در کنترل تخریب محیط زیست، یگانه امید ما به استمرار حیات و تمدن بشری در شکل فعلی آن است.
تشکیل شبکههای منطقهای و جهانی بانوان
غلبه بر بحران جهانی فقر و گرسنگی، یافتن مسیرهای خردمندتر زندگانی و سازگارتر با محیط زیست و تعدیل شکافهای طبقاتی، ضرورت تشکلهای منطقهای و جهانی بانوان را بیش از پیش آشکار میسازد. اگر سرمایه و مناسبات مادی کنونی که غالباً سرشتی مردانه دارند، خصلتی جهانی یافته است، کنترل رشد افسارگسیخته این روند که موجب بروز سونامی فقر، وحشت و ترور شده نیز ضرورتاً باید خصلتی جهانی داشته باشد. چنین تشکلهایی قدرت مقابله با مناسبات مردسالارانهای را تقویت خواهد نمود که مانند سیلی بنیانکن میراث مشترک بشری را در معرض تهدید جدی قرار داده است. تبادل تجربیات مفید بین زنان مناطق مختلف جهان، خرد جمعی را شکل میدهد که در نهایت موجب یافتن راهکارهایی خواهد شد که توسعه پایدار و خردمندانهتر را تضمین میکند. با اتکا به شکلگیری چنین سازمانهایی است که زنان سراسر زمین میتوانند جهانی بیاندیشند و بنا به ملاحظات ملی و محلی، در مواجهه با بحرانها، منطقهای عمل کنند. سازمانهای وابسته به نهاد ملل متحد میتوانند بستری مناسب برای شکلگیری چنین تشکلهای سراسری باشند.
تبعیض مثبت Gender-Sensetive Reform
تشویق و الزام حکومتها برای استفاده از زنان در جایگاههای ارشد مدیریتی، به ویژه در پستهای حساسی مانند بهداشت عمومی، آموزش همگانی و همچنین تصمیمات راهبردی فقرزدایی، میتواند سرآغاز مناسبی برای توسعه حضور زنان در ردههای عالی حکومتداری شود. مسلماً توسعه ظرفیتهای سازمانهای مسئول در جذب و پذیرش زنان و بانوان شایسته، نیازمند بازبینی حقوقی فرآیندهای بوروکراتیکی است که در حال حاضر عملاً مردسالارانه هستند. تغییر چنین فرآیندهایی نیازمند توجه بیش از پیش به نقش زنان و برقراری مکانیزم تبعیض مثبت به نفع بانوان است. توسعهنیافتگی ظرفیتهای زنان در بخشهای مهمی از عرصه حیات عمومی، معلول توسعهنیافتگی حضور آنان در پستهای عالی تصمیمگیری است که خود به نوبه معلول نگرشهای مردسالارانه است. توسعه حضور بانوان با عنایت به شایستگی آنان باید به مطالبه عمومی تبدیل گردد.
شجاعت برای پذیرش تغییر
تمدن بشری در طی چهار هزار سال تاریخ اخیر و مکتوب خود، فراز و فرودهای معتنابهی در عرضه اشکال متفاوت زیست جمعی و دستاوردهای فرهنگی، فلسفی و علمی داشته است. اگرچه این دستاوردها محصول تلاش مشترک زنان و مردان در این مدت طولانی است، اما مکتوبات تاریخی تاریخنویسان، سرشتی عمدتا مردانه از تاریخ تمدن را پیش چشم ما ترسیم میکند. چنین تصویری اگر اندکی از حقیقت در خود داشته باشد، بیشتر بیانگر عصر دیوانهوار حاکمیت سرمایه، بازار آزاد و مبادلات پولی کنونی است که تماما سرشتی مردمآبانه دارند. در چنین فضای تاریکی از حاکمیت بازار، که به نابودی فرهنگ بشری، خردهفرهنگهای ملل و تمدنهای حاشیهای منجر میشود، عشق تنها دریچه رهایی ماست. دریچهای که تنها با حضور پررنگ زنان در عرصههای حیات جمعی، و مهار طغیان حرص و آز بشری برای چیرگی به همه چیز از جمله طبیعت، ما را به سرزمینی تازه با افقهای تازه و شیوه زندگانی تازه رهنمون میشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.