نزدیک به چند دهه است که مسئله شرکت در انتخابات نظام جمهوری اسلامی و یا عدم شرکت تحت فرمهای یک سوال بنیادی تکرار می‌شود: “آیا باید در انتخابات شرکت کرد؟” خوب، خیلی دشوار نیست تا اذعان کنیم چنین سوالی بر سوال دیگری مبتنی است “از بین دو شق شرکت و عدم شرکت کدامیک درست است؟” خوب باز هم دشوار نیست تا پی ببریم کلمه “درست” در اینجا ناظر به امر اخلاقی نیست بلکه مبتنی بر یک فرض از نظریه حقیقت است: “از بین دو شق شرکت و عدم شرکت در انتخابات، فقط یک شق درست است” و خود این فرض هم مبتنی است بر فرض بنیادی‌تری که حقیقت یگانه است و مهمتر از آن اینکه نظریه حقیقت بر این پرسش قابل اعمال است. تمام فروض بنیادی سوال اول با مناقشاتی همراه است که بحث در مورد آنها را به نفع تفسیر یک روایت مهم از نظریه حقیقت فعلا کنار می‌گذارم. اما قبل از دستمایه قرار دادن چنین بحثی برای طرح نظریه حقیقت و نسبت آن با آگاهی، علاقمندم توجه دهم چگونه حتی با پذیرش روایت کلاسیک از نظریه حقیقت، خود پرسش شرکت و عدم شرکت در انتخابات، اساسا محلی از اعراب ندارد. در روایت کلاسیک نظریه حقیقت (روایت منطق ریاضی از صدق)، یگ گزاره حقیقی است اگر صادق باشد به این شرط که صدق آن قابل تحقیق یا تصمیم باشدِ. به این ترتیب یک گزاره بیانی خواهد بود از حقیقتی که خود گزاره در ساخت آن فاقد نقش است. به عبارت دیگر بیان‌های حقیقت، بیان‌های فاقد قدرت در شکل دادن به حقیقتی هستند که در صدد بیان آن هستند. خوب، اگرچه در علوم کلاسیک طبیعی مانند فیزیک نیوتنی و یا علوم زیستی، چنین فرضی موجه به نظر می‌رسد (حداقل قبل از توسعه فیزیک جدید، و حتی تا زمان حاضر بر اساس برخی از تفسیرهای ریاضیاتی از فیزیک جدید) اما در علوم اجتماعی، چنین فرضی یکسره با اشکالات جدی مواجه است. در واقع جامعه، مشاهده پذیر نیست و در نتیجه بیشتر گزاره های علوم اجتماعی، گزاره های قدرت هستند به این معنی که خود در برساختن “حقیقتی” که سعی در بیان آن دارند، مشارکت می‌کنند.  گزاره شرکت در انتخابات و یا عدم شرکت در انتخابات، گزاره معطوف به بیان حقیقت نیست، بلکه گزاره ای است معطوف به برساختن حقیقت. در نتیجه، پرسش از شرکت و یا عدم شرکت فقط در یک تفسیر موجه است و آن اینکه خود این پرسش، پرسشی کنشگرانه باشد. اما در این صورت، دیگر پرسشی از حقیقت نخواهد بود، زیرا هر کنشی معطوف به برساختن حقیقت است و نه گزارش از حقیقت.
اما برگردم به توسعه یک نظریه حقیقت. گزاره بنیادی من چنین است: “حقیقت فقط در ساحت آگاهی ممکن است و اینکه این روایت گزارشی از حقیقت در ساحت فراآگاهی نیست” تفصیل مفصل آن را منوط می‌کنم به سلسله نوشتارهایی که به تدریج خواهد آمد، فقط علاقمندم در اینجا به دو موضوع اشاره کنم. یکی اینکه چنین روایتی تعمیمی خواهد بود از گزاره بنیادی فیخته “من منم”   که او تصور می‌کرد بنیاد هر علم ممکن است (که من آن را گزاره پیوستاری من – continuity of identity- می‌نامم) و دیگری اینکه “وجود” تنها به اعتبار آگاهی ممکن است و صد البته خود آگاهی نیز برساخته آگاهی است و در نتیجه فاقد وجود است. چنین تفسیری جواهر دوگانه دکارت را نیز بلاموضوع می‌کند و همچنین تاثیر قاطعی بر موضوعات فلسفه علم کلام خواهد داشت. 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)